۱۳۹۲ آبان ۳۰, پنجشنبه

مسئولیت سیاسی رهبری مجاهدین در قبال "جان باختن" اعتصاب غذا کنندگان در کمپ لیبرتی حنیف حیدرنژاد


82 روز از شروع اعتصاب غذای عده ای از اعضای سازمان مجاهدین خلق در کمپ لیبرتی در عراق می گذرد. هرلحظه بیم آن می رود که زندگی برخی از این افراد به پایان برسد. چرا؟ آیا اعتصاب غذا واقعا لازم بود؟ اصلا چرا اعتصاب؟ آیا اگر رهبری سازمان مجاهدین خلق در ادعاها و طرح خواسته هایش صداقت دارد روش های دیگری هم برای محقق کردن آنها پیش رو داشت و دارد و آیا از این روش ها نیز کمک گرفته شده است؟

اشاره ای به یک نمونه:
نیمه سپتامبر 2013 یک کشتی فعالان "صلح سبز" توسط دولت روسیه توقیف و 30 نفر سرنشینان آن نیز به زندان انداخته شدند. فعالان صلح سبز در یک آکسیون اعتراضی و در حالی که قصد داشتند تا از سکوی نفتی متعلق به روسیه بالا بروند با تهدید سلاح مامورین روس دستگیر شدند. آنها به سیاست های ضد محیط زیستی دولت روسیه، از جمله در زمینه استخراج نفت در محل این سکو اعتراض داشتند.

سازمان غیر دولتی صلح سبز از همان لحظه دستگیری فعالان خود یک کمپین جهانی برای آزادی آنها به راه انداخت و از تمام ابزارهای ممکن برای ایجاد فشار به دولت روسیه استفاده کرد. سیاست های رهبران این جنبش کار را به آنجا کشاند که دولت هلند (کشتی متعلق به کشور هلند است) در حمایت از این سازمان شکایتی را به دادگاه بین المللی دریائی در شهر هامبورگ ارجاع داد. این دادگاه در تاریخ 6 نوامبر اولین جلسه خود را تشکیل داد. وظیفه دادگاه آن است که ابتدا رای دهد آیا اساسا صلاحیت رسیدگی به این موضوع در حیطه وظایف آن دادگاه می باشد یا خیر. این دادگاه فردا جمعه، 22 نوامبر در این مورد حکم خود را اعلام خواهد کرد. اگر دادگاه رای بر صلاحیت خود بدهد، آنگاه به چالش بزرگی در مقابل دولت روسیه تبدیل خواهد شد.

دولت روسیه که بنظر می رسد نگران عواقب این روند می باشد روز 19 نوامبر، 10 نفر از 30 نفر سرنشینان کشتی را به قید وثیقه آزاد کرد. روز 20 نوامبر نیز کاپیتان کشتی به قید وثیقه آزاد شد.

نه تنها دولت ها، بلکه سازمان های حقوق بشری و غیر دولتی نیز هر گاه که لازم باشد می توانند برای احقاق حق با استفاده از ابزارهای حقوق بین الملل شکایتی را به جریان بیاندازند. نمونه فوق، تازه ترین مورد از این دست می باشد.

به لیبرتی در عراق بازگردیم:
تقریبا همزمان با واقعه فوق، در قرارگاه اشرف در عراق یک "جنایت جنگی" به وقوع پیوست و 52 عضو سازمان مجاهدین خلق کشتار شده و هفت نفر از آنان نیز به اسارت گرفته شدند. رهبری سازمان مجاهدین خلق دولت عراق را مسئول این جنایت معرفی کرد و تاکید نمود که هفت نفر اسیر شده در نزد ارگان های امنیتی عراق می باشند. این سازمان در اعتراض به کشتار انجام شده و با بر شمردن چندین خواسته، از جمله خواست آزادی هفت "گروگان اشرفی"، اعتصاب غذای عده ای از ساکنین کمپ لیبرتی را اعلام نمود.

در بیش از 80 روزی که از شروع این اعتصاب غذا می گذرد رهبری سازمان مجاهدین خلق بارها اعلام کرده است که مدارک و اسناد غیر قابل انکاری در اختیار دارد که مورد قبول هر دادگاه ذی صلاحی قرار خواهد گرفت. آخرین بار شورای ملی مقاومت در اطلاعیه شماره 95 خود به تاریخ 17 نوامبر 2013 تصریح کرد: "اسناد و مدارک زیادی برای ارائه به تحقیقات مستقل و هر مرجع و دادگاه بی طرف بین المللی وجو دارد که به روشنی نشان می دهد 7 گروگان همچنان در خاک عراق و تحت کنترل نیروهای ویژه نخست وزیر ی و پسر مالکی[نخست وزیر عراق] هستند."

تقریبا 40 روز پیش از آن نیز همین شورا در اطلاعیه شماره 74 خود اعلام کرده بود:
" گروگانها بدون هيچ ترديد در زندانهای تحت كنترل نخست وزير عراق و مشاور امنيتی او نگهداری می شوند. مقاومت ايران در اين باره اسناد جديدی از داخل رژيم آخوندها بدست آورده كه در هر دادگاه ذيصلاح بين المللی قابل ارائه است."

سوال این است: در حالی که رهبری سازمان مجاهدین بسیار شوق زده است تا در ظاهر، خود را همطراز یک دولتِ در تبعید نشان دهد، و در حالی که با کار تبلیغاتی سرسام آور و تقبل هزینه های میلیونی (دلاری) تلاش می کند خود را "یگانه آلترناتیو" نشان دهد، پس چرا از راه کارهای حقوق بین المللی برای آزادی اسیرانش استفاده نمی کند؟

وقتی رهبری این سازمان پشت سر هم تاکید می کند که "اسناد و مدارک زیادی در اختیار دارد"، پس دیگر منتظر چیست؟ آیا منتظر است تا دادستانی از یک کشور سراغ این سازمان آمده و از آنها خواهش کند این اسناد را به جریان بیاندازند؟

چرا آنگونه که در اطلاعیه شماره 95 شورای ملی مقاومت آمده، رهبری سازمان مجاهدین این اسناد را "به طور مستمر" در اختیار مقامات آمریکائی قرار داده، اما یک بار هم برای به جریان انداختن یک روند حقوقی اقدام نکرده است؟

رهبری سازمان مجاهدین باید پاسخ دهد: چگونه است که در مراسم چند ماه قبل سخنرانی مریم رجوی در پاریس بیش از 600 مهمان خارجی از مقامات دولتی و سیاسی و اداری از کشورهای مختلف شرکت می کنند، اما این سازمان از قدرت و نفوذ آنها برای آزاد کردن افراد به اسارت گرفته شده کمک نمی گیرد؟ چطور است که این سازمان پیوسته به "وکلای برجسته بین المللی خود" افتخار می کند، ولی از آنها برای آزادی اسیرانش کمک نمی گیرد؟

فشار بین المللی برای آزادی فعالان صلح سبز در روسیه و نتایج اولیه ی مثبت آن و مقایسه این واقعه با با آنچه رهبری سازمان مجاهدین برای اسیرانش در عراق انجام می دهد به خوبی نشان می دهد که اگر چه رهبری این سازمان در پول خرج کردن و برگزاری جلسات تبلیغی با دست کاملا بازعمل می کند، اما در مدیرت و هدایت بحران ها کاملا نالایق است. عدم لیاقتی که تلاش دارد با به راه انداختن اعتصاب غذا و بازی با احساست افکار عمومی آن را پرده پوشی نماید.

اعتصاب غذای سازماندهی شده در کمپ لیبرتی در عراق اقدامی تشکیلاتی می باشد که به "خط" و دستور رهبری سازمان مجاهدین خلق شکل داده شده است. هدف از آن به انحراف کشاندن اذهان نیروهای داخل و بیرون از تشکیلات از مسئولیت رهبری این سازمان در قبال کشته شدن 52 نفر از نیروهای این سازمان در اول سپتامبر 2013 در قرارگاه اشرف و به اسارت گرفته شدن 7 نفر دیگر از آنان می باشد.

کشتار در اشرف نیز خود ثمره سیاست های غلط رهبری سازمان مجاهدین بود و مسئولیت تصمیم گیری های بعد از آن نیز، از جمله مسئولیت سیاسی در قبال جان افراد اعتصاب غذا کننده، با رهبری این سازمان است و باید در قبال آن پاسخگو بوده و فورا دستور پایان این اعتصاب غذا را صادر کند.

ساکنان کمپ لیبرتی در عراق پناهندگان تحت پوشش سازمان ملل متحد می باشند. آنها حق دارند که آزاد و در امنیت زندگی کنند. فوری ترین خواست رهبری سازمان مجاهدین خلق باید انتقال این افراد به "کشورهای ثالث" باشد.

حنیف حیدرنژاد
21.11.2013

l
منابع:
اطلاعیه شماره 95 شورای ملی مقاومت: "هشدار به مقامات آمریکائی و ملل متحد"

فوری - اعتصاب غذای گروگانها در برابر تهديد به استرداد به رژيم ايران-اطلاعيه شماره 74



مطاب مرتبط

چرا رهبری سازمان مجاهدین خلق در به جریان انداختن اقدامات قضائی برای شناسائی مسئولین گروگان گیری و کشتار در اشرف و لیبرتی تعلل می کند؟

اعتصاب غذا در کمپ لیبرتی چرا؟


http://www.hanifhidarnejad.com/Hidarnejad/index.php?option=com_content&task=view&id=11589&Itemid=1
See more



حنیف حیدرنژاد
...

82 روز از شروع اعتصاب غذای عده ای از اعضای سازمان مجاهدین خلق در کمپ لیبرتی در عراق می گذرد. هرلحظه بیم آن می رود که زندگی برخی از این افراد به پایان برسد. چرا؟ آیا اعتصاب غذا واقعا لازم بود؟ اصلا چرا اعتصاب؟ آیا اگر رهبری سازمان مجاهدین خلق در ادعاها و طرح خواسته هایش صداقت دارد روش های دیگری هم برای محقق کردن آنها پیش رو داشت و دارد و آیا از این روش ها نیز کمک گرفته شده است؟

اشاره ای به یک نمونه:
نیمه سپتامبر 2013 یک کشتی فعالان "صلح سبز" توسط دولت روسیه توقیف و 30 نفر سرنشینان آن نیز به زندان انداخته شدند. فعالان صلح سبز در یک آکسیون اعتراضی و در حالی که قصد داشتند تا از سکوی نفتی متعلق به روسیه بالا بروند با تهدید سلاح مامورین روس دستگیر شدند. آنها به سیاست های ضد محیط زیستی دولت روسیه، از جمله در زمینه استخراج نفت در محل این سکو اعتراض داشتند.

سازمان غیر دولتی صلح سبز از همان لحظه دستگیری فعالان خود یک کمپین جهانی برای آزادی آنها به راه انداخت و از تمام ابزارهای ممکن برای ایجاد فشار به دولت روسیه استفاده کرد. سیاست های رهبران این جنبش کار را به آنجا کشاند که دولت هلند (کشتی متعلق به کشور هلند است) در حمایت از این سازمان شکایتی را به دادگاه بین المللی دریائی در شهر هامبورگ ارجاع داد. این دادگاه در تاریخ 6 نوامبر اولین جلسه خود را تشکیل داد. وظیفه دادگاه آن است که ابتدا رای دهد آیا اساسا صلاحیت رسیدگی به این موضوع در حیطه وظایف آن دادگاه می باشد یا خیر. این دادگاه فردا جمعه، 22 نوامبر در این مورد حکم خود را اعلام خواهد کرد. اگر دادگاه رای بر صلاحیت خود بدهد، آنگاه به چالش بزرگی در مقابل دولت روسیه تبدیل خواهد شد.

دولت روسیه که بنظر می رسد نگران عواقب این روند می باشد روز 19 نوامبر، 10 نفر از 30 نفر سرنشینان کشتی را به قید وثیقه آزاد کرد. روز 20 نوامبر نیز کاپیتان کشتی به قید وثیقه آزاد شد.

نه تنها دولت ها، بلکه سازمان های حقوق بشری و غیر دولتی نیز هر گاه که لازم باشد می توانند برای احقاق حق با استفاده از ابزارهای حقوق بین الملل شکایتی را به جریان بیاندازند. نمونه فوق، تازه ترین مورد از این دست می باشد.

به لیبرتی در عراق بازگردیم:
تقریبا همزمان با واقعه فوق، در قرارگاه اشرف در عراق یک "جنایت جنگی" به وقوع پیوست و 52 عضو سازمان مجاهدین خلق کشتار شده و هفت نفر از آنان نیز به اسارت گرفته شدند. رهبری سازمان مجاهدین خلق دولت عراق را مسئول این جنایت معرفی کرد و تاکید نمود که هفت نفر اسیر شده در نزد ارگان های امنیتی عراق می باشند. این سازمان در اعتراض به کشتار انجام شده و با بر شمردن چندین خواسته، از جمله خواست آزادی هفت "گروگان اشرفی"، اعتصاب غذای عده ای از ساکنین کمپ لیبرتی را اعلام نمود.

در بیش از 80 روزی که از شروع این اعتصاب غذا می گذرد رهبری سازمان مجاهدین خلق بارها اعلام کرده است که مدارک و اسناد غیر قابل انکاری در اختیار دارد که مورد قبول هر دادگاه ذی صلاحی قرار خواهد گرفت. آخرین بار شورای ملی مقاومت در اطلاعیه شماره 95 خود به تاریخ 17 نوامبر 2013 تصریح کرد: "اسناد و مدارک زیادی برای ارائه به تحقیقات مستقل و هر مرجع و دادگاه بی طرف بین المللی وجو دارد که به روشنی نشان می دهد 7 گروگان همچنان در خاک عراق و تحت کنترل نیروهای ویژه نخست وزیر ی و پسر مالکی[نخست وزیر عراق] هستند."

تقریبا 40 روز پیش از آن نیز همین شورا در اطلاعیه شماره 74 خود اعلام کرده بود:
" گروگانها بدون هيچ ترديد در زندانهای تحت كنترل نخست وزير عراق و مشاور امنيتی او نگهداری می شوند. مقاومت ايران در اين باره اسناد جديدی از داخل رژيم آخوندها بدست آورده كه در هر دادگاه ذيصلاح بين المللی قابل ارائه است."

سوال این است: در حالی که رهبری سازمان مجاهدین بسیار شوق زده است تا در ظاهر، خود را همطراز یک دولتِ در تبعید نشان دهد، و در حالی که با کار تبلیغاتی سرسام آور و تقبل هزینه های میلیونی (دلاری) تلاش می کند خود را "یگانه آلترناتیو" نشان دهد، پس چرا از راه کارهای حقوق بین المللی برای آزادی اسیرانش استفاده نمی کند؟

وقتی رهبری این سازمان پشت سر هم تاکید می کند که "اسناد و مدارک زیادی در اختیار دارد"، پس دیگر منتظر چیست؟ آیا منتظر است تا دادستانی از یک کشور سراغ این سازمان آمده و از آنها خواهش کند این اسناد را به جریان بیاندازند؟

چرا آنگونه که در اطلاعیه شماره 95 شورای ملی مقاومت آمده، رهبری سازمان مجاهدین این اسناد را "به طور مستمر" در اختیار مقامات آمریکائی قرار داده، اما یک بار هم برای به جریان انداختن یک روند حقوقی اقدام نکرده است؟

رهبری سازمان مجاهدین باید پاسخ دهد: چگونه است که در مراسم چند ماه قبل سخنرانی مریم رجوی در پاریس بیش از 600 مهمان خارجی از مقامات دولتی و سیاسی و اداری از کشورهای مختلف شرکت می کنند، اما این سازمان از قدرت و نفوذ آنها برای آزاد کردن افراد به اسارت گرفته شده کمک نمی گیرد؟ چطور است که این سازمان پیوسته به "وکلای برجسته بین المللی خود" افتخار می کند، ولی از آنها برای آزادی اسیرانش کمک نمی گیرد؟

فشار بین المللی برای آزادی فعالان صلح سبز در روسیه و نتایج اولیه ی مثبت آن و مقایسه این واقعه با با آنچه رهبری سازمان مجاهدین برای اسیرانش در عراق انجام می دهد به خوبی نشان می دهد که اگر چه رهبری این سازمان در پول خرج کردن و برگزاری جلسات تبلیغی با دست کاملا بازعمل می کند، اما در مدیرت و هدایت بحران ها کاملا نالایق است. عدم لیاقتی که تلاش دارد با به راه انداختن اعتصاب غذا و بازی با احساست افکار عمومی آن را پرده پوشی نماید.

اعتصاب غذای سازماندهی شده در کمپ لیبرتی در عراق اقدامی تشکیلاتی می باشد که به "خط" و دستور رهبری سازمان مجاهدین خلق شکل داده شده است. هدف از آن به انحراف کشاندن اذهان نیروهای داخل و بیرون از تشکیلات از مسئولیت رهبری این سازمان در قبال کشته شدن 52 نفر از نیروهای این سازمان در اول سپتامبر 2013 در قرارگاه اشرف و به اسارت گرفته شدن 7 نفر دیگر از آنان می باشد.

کشتار در اشرف نیز خود ثمره سیاست های غلط رهبری سازمان مجاهدین بود و مسئولیت تصمیم گیری های بعد از آن نیز، از جمله مسئولیت سیاسی در قبال جان افراد اعتصاب غذا کننده، با رهبری این سازمان است و باید در قبال آن پاسخگو بوده و فورا دستور پایان این اعتصاب غذا را صادر کند.

ساکنان کمپ لیبرتی در عراق پناهندگان تحت پوشش سازمان ملل متحد می باشند. آنها حق دارند که آزاد و در امنیت زندگی کنند. فوری ترین خواست رهبری سازمان مجاهدین خلق باید انتقال این افراد به "کشورهای ثالث" باشد.

حنیف حیدرنژاد
21.11.2013

l
منابع:
اطلاعیه شماره 95 شورای ملی مقاومت: "هشدار به مقامات آمریکائی و ملل متحد"

فوری - اعتصاب غذای گروگانها در برابر تهديد به استرداد به رژيم ايران-اطلاعيه شماره 74



مطاب مرتبط

چرا رهبری سازمان مجاهدین خلق در به جریان انداختن اقدامات قضائی برای شناسائی مسئولین گروگان گیری و کشتار در اشرف و لیبرتی تعلل می کند؟

اعتصاب غذا در کمپ لیبرتی چرا؟
http://www.hanifhidarnejad.com/Hidarnejad/index.php?option=com_content&task=view&id=11589&Itemid=1
See more

۱۳۹۲ آبان ۱۲, یکشنبه

یاد بانوی ارجمند ناهید تقوائی گرامی باد اسماعیل وفا یغمایی

بانگ دف است و کف، نه غریو عزا و سوگ
آوای مرحباست که از آسمان رسید
«حوا»ی دیگریست که بعد از هزار قرن
تبعید تلخ، باز به باغ جنان رسید
گویند «رفت» و مرگ اگر شرح «رفتن» است
بایست مقصدی که ز رفتن، به آن رسید
گر مقصدی نبود ، چرا گفته اند رفت
گر رفته است، تا به کدامین کران رسید
«می در قدح کنید رفیقان و گل به جیب»*
کاین رفته، تا به مقصد خود، بی گمان رسید

چهارم نوامبر، یکسال از سفر بانوی ارجمند و عزیز، زن مبارز و شریف و مهربان ناهید تقوائی سپری شد. مرگت را باور نداریم زیرا آنچه هست  هستی است اگر چه ما برخی ابعاد و زوایا را نشناسیم. براستی کجاست در این بیکرانه که هستی نیست تا وجود نیستی را باور کنیم.

 وجودت نازنین بود و خاطره ات عزیز است ودر زمره چوبدستی در دستان ما ،تا راه پر رنج زندگی را با هفت خنجر ظلم و ناجوانمردی در پشت و بر سینه، باامیدی نیرومندتر طی کنیم.تو در زندگانی پنجاه و چند ساله خود که در آغازدر پشت درب زندانهای شاه و درانتظار دیدار با همسر در بند گذشت، و در میانه در پایگاههای خونین رزم،و با خیال دختراسیرت که در پایگاه به دست پاسداران افتاد و در ادامه سرطان او را ربود،و سر انجام به یمن محبت راهبران! در اردوگاه رمادی، ودر نهایت در غربت غرب بپایان رسید،  و در جدالی دهساله با بیماری رنجبار و مهلک ،نه نیروی خود را از یاد بردی و نه لبخند خود را فراموش کردی و بی هیچ ادعائی ثابت کردی کهبمثابه زنی دلیر و استوار که به سهم و توان خود از سرچشمه خرد و روشنائی نوشیده است از تمام رنجها نیرومندتری. 

تو نمرده ای ناهید، در کنار مائی،در قلبهای ما و در خاطرات مائی، و در خانه خود همچنان اگر چه ناپیدا ،پیدائی.

وجود تو تکه ای پاکیزه از زندگی بود. تو بمثابه یک انسان والا باعث عزت و حرمت حیات بوده و هستی و اگر مرگ را قلمروی است که تو و امثال تو ساکنان این دیارید بی شک این دیار دیاری دل انگیز و زیباست و نباید از آن هراسید. 

در سالگرد سفر تو برای مهدی،آمنه، عاطفه، و سوده شادی و امید آرزو میکنم و آرزو میکنم در محفل یاد بود شما سوگ مباد وشادی باد کهتو نفس شادی بودی.

اسماعیل وفا یغمائی و سوم نوامبر دو هزار وسیزده

 قصیده بن بست تن شکست و فراخای جان رسید بیاد ناهید تقوائی

۱۳۹۲ آبان ۳, جمعه

فرار رهبری مجاهدین از مسئولیت خود در کشتار در اشرف - حنیف حیدر نژاد


 سازمان مجاهدین خلق فیلم مستندی را با عنوان "نقش نیروهای مالکی در قتل عام 1 سپتامبر اشرف چه بود؟" منتشر نموده است. در این فیلم تلاش شده با استفاده از فیلم و گرافیک و تکنیک ها
ی مختلف، "واقعیت" به ببینندگان توضیح داده شود.

http://www.youtube.com/user/pmoiran
http://www.youtube.com/watch?v=uC66b0dVWbw

این فیلم با سوالات و "چراهای" متعددی همراه است. تنظیم کنندگان و تهیه کنندگان فیلم سعی کرده اند با طرح سوال و برخی استدلال هائی که پس از آن مطرح می کنند این نتیجه گیری را به ببیننده منتقل کنند که "نیروهای مالکی" نه تنها از حمله و کشتار به اشرف بی اطلاع نبوده اند، بلکه در سازماندهی و پشتیبانی و اجرای آن دخالت مستقیم داشته اند.

سوالات و استدلال های این فیلم بسیار درست و بجاست و می تواند در یک دادگاه ذی صلاح نقش و مسئولیت مالکی، نخست وزیر عراق در این جنایت را به طور جدی به چالش بکشد.

حال که رهبری سازمان مجاهدین با این فیلم از دنیای اتهام زنی فاصله گرفته و وارد دنیای "استدلال" شده است، خوب است به این سوالات و چرا ها نیز با استدلال پاسخ دهد:
- همانگونه که گرافیک و فیلم های این مستند نشان می دهد، برای رهبری سازمان مجاهدین معلوم و مشخص بود که اشرف در مجاصره چند لایه ی نیروهای مالکی است. همچنین رهبری سازمان پیوسته مالکی را "دست نشانده" رژیم معرفی می کرد، آیا با علم به این موضوع رهبری سازمان مجاهدین از خطراتی که در انتظار 100 نفر مجاهد ساکن اشرف بود بی اطلاع بود؟

- وقتی رهبری سازمان مجاهدین مالکی را "مزدور" رژیم می نامند، آیا از مالکی و نیروهایش غیر از این انتظار داشته که در یک فرصت مناسب نیروهای مجاهدین را کشتار کنند. چرا رهبری مجاهدین با علم به این موضع 100 نفر را در قتلگاه اشرف نگه داشته بود؟

- اگر رهبری مجاهدین ادعا کند که این نیروها برای "فروش" مایملک منقول و غیر منقول در اشرف باقی مانده بوده اند، این سوالات مطرح می شوند: آیا ارزش این "مایملک" بیشتر است یا جان آن صد نفر؟ مایملک موجود در اشرف رسیدگی منظم طلب می کرد، سرویس و نگهداری خودرها و دیگر تاسیاست امری بود که بطور هفتگی و ماهیانه توسط افراد آموزش دیده انجام می شد. وقتی این املاک در زیر آفتاب سوزان اشرف انبار شده ، چگونه 100 نفر می توانستند رسیدگی های لازم فنی به آن همه خودرو و دیگر تاسیسات را انجام دهند؟ تا زمان کشتار در اشرف 18 ماه بود که این تاسیسات همانطور آنجا انبار شده و با مرور زمان از "ارزش" آنها کم می شد، آیا در یک "محاسبه دلاری" رهبری مجاهدین نمی توانست به این نتیجه گیری برسد که ادامه این وضعیت از "قیمت" این مایملک می کاهد و ارزش به خطر انداختن جان 100 انسان را ندارد؟ رهبری مجاهدین بارها خطاب به دولت ایالات متحده آمریکا اعلام کرده است شما با انتقال نیروهای ما به طور دسته جمعی به آمریکا موافقت کنید، هزینه انتقال و جابجائی آنها با خود ما. با این حرف، رهبری مجاهدین تلاش داشت تا نشان دهد ارزش نیروهایش آنقدر زیاد است که هر هزینه ای را برای نجات جان آنها و انتقالشان حاضر است بپذیرد. اما سوال این است، اگر "جان نیروها" برای رهبری مجاهدین واقعا ارزش دارد، پس چرا باید آن 100 نفر در اشرف می ماندند؟

- رهبری مجاهدین اعلام کرد که هدف از خروج 42 نفر افراد زنده و باقی مانده در اشرف تامین جان و سلامتی آنها بوده است. اگر تامین جان و سلامتی نیروها برای رهبری مجاهدین واقعا اهمیت دارد، پس چرا اصلا آن 100 نفر در اشرف نگه داشته بودند. آیا باید 52 نفر از آنها به آن وضع کشتار می شدند تا رهبری مجاهدین باور کند که اشرف "امن" نیست؟

- محاسبات و دلایل سیاسی رهبری مجاهدین در نگه داشتن این صد نفر در اشرف چه بود؟ آیا آن هدف های سیاسی مورد نظر بدست آمدند؟

- اگر رهبری مجاهدین از مالکی انتظار شفافیت و قبول مسئولیت در کشتاری که در اشرف صورت گرفت را دارد، چرا خود از پاسخ به سوالات شانه خالی کرده و حاضر نیست مسئولیت بپذیرد؟

- گیریم که کشتار اشرف همانگونه که این مستند عنوان می کند، جنایات مالکی باشد، رهبری مجاهدین که می دانست از مالکی "مزدور" بجز جنایت، انتظار دیگری نمی رود، آیا رهبری مجاهدین انتظار داشت که مالکی جان "اشرف نشینان" را تضمین کند؟ در حالی که اشرف در محاصره چند لایه نیروهای مالکی بود، شما، شما رهبری مجاهدین، چرا 100 نفر را در آن قتلگاه نگه داشتید؟

مستند تهیه شده توسط سازمان مجاهدین اگر چه به لحاظ روشن کردن نقش و مسئولیت مالکی، نحست وزیر عراق شواهد با اهمیتی را شامل می گردد، اما به نظر می رسد که هدف از تهیه آن، با تمرکز دادن بر روی نقش مالکی، فراری دادن مسئولیت رهبری مجاهدین در این کشتار می باشد. این روش، انتقال اطلاعات یکجانبه و ناقص به افکار عمومی و در نتیجه فریب افکار عمومی محسوب شده و چیزی از مسئولیت رهبری مجاهدین در این کشتار کم نمی کند.

آیا رهبری مجاهدین می تواند همچنان با "استدلال" به سوالات فوق پاسخ دهد؟

حنیف حیدرنژاد
25.10.2013

۱۳۹۲ مهر ۱۶, سه‌شنبه

اعتصاب غذا در لیبرتی، به چه جرمی قرار است تک به تک کشته شوند؟ - عاطفه اقبال

 
عاطفه اقبال : اعتصاب غذا در لیبرتی
به چه جرمی قرار است تک به تک کشته شوند؟
 


 بیش از یکماه، از کشته شدن 52 نفر از ساکنان کمپ اشرف و به گروگان گرفتن 7 نفر از آنها میگذرد. از آن روز نزدیک به صد نفر در کمپ لیبرتی دست به اعتصاب غذا زده اند. در می...ان اعتصاب کنندگان تعدادی از اعضای خانواده کشته شدگان در کمپ اشرف و 7 نفری که در دست دولت عراق گروگان هستند شرکت دارند. بنا به اطلاعیه مجاهدین وضعیت جسمی بسیاری از اعتصاب کنندگان وخیم است و با از دست دادن وزن در این مدت، بسیار ضعیف شده اند. اعتصاب کنندگان با مشکلات دید، شنوایی، سردرد و سرگیجه، دردهای بدن، ریزش مو و ناراحتی های گوارشی مواجه هستند. با بیش از سی روز اعتصاب غذا ناراحتی های جسمی آنها رو به وخامت می رود. با توجه به وضعیت بد جسمی کسانی که طی سالها در عراق با مشکلات کمبود غذا، حملات متعدد موشکی، زمینی... و بیماری های مختلف درگیر بوده اند، این شرایط نمیتواند ادامه داشته باشد. بعد از گذشت یکماه هنوز از گروگانها خبر موثقی در دست نیست. مجاهدین میگویند، مدارک قابل ارائه در هر دادگاه بین المللی بیطرف را دارند مبنی بر اینکه گروگانها در بغداد به دست دولت مالکی اسیر هستند و در معرض استرداد به ایران قرار دارند. با اینهمه بی عملی سازمان ملل و دولت آمریکا در این میان شبهه برانگیز است. هیچ اقدام جدی تا بحال از طرف ارگانهای بین المللی برای نجات جان این هفت نفر انجام نشده است!

در این میان سئوال اصلی این است : چه باید کرد؟ برای آزادی این هفت گروگان چه میتوان کرد؟ آیا اعتصاب غذا بهترین راه حل است؟ در حالیکه باید تمام تلاشهایمان را برای زنده نگه داشتن و آزادی این هفت نفر انجام دهیم، آیا درست است که صدها نفر دیگر را در لیبرتی به زیر تیغ مرگ بفرستیم؟ برای هر کس که نجات آن هفت گروگان مهم است، باید نجات جان ساکنان لیبرتی نیز مهم باشد. من روی سخنم با اعتصاب کنندگان در کمپ لیبرتی نیست. چون میدانم، آنها با صداقت تمام، آماده اند از جان خود برای اهداف تشکیلاتی که قبولش دارند مایه بگذارند و تا به حال نیز آنرا نشان داده اند. آنها آماده اند با فداکاری اگر اعتصاب غذا به آزادی همرزمانشان کمک کند در این مسیر جان دهند. هدف آنها به غایت قابل فهم است. برای همین در این رابطه، تاکتیک تشکیلاتی اعتصاب غذا را در جایی که مسئله ای حل نمیکند و به بهای جان عده ای دیگر تمام می شود باید به چالش کشید.

به نظر من اگر قرار است اعتصاب غذایی صورت بگیرد باید در خارج از عراق در کشورهای غربی باشد. مثلا بسیاری از اعضای شورا، حامیان مجاهدین اینبار باید قدم پیش بگذارند و برای نجات جان این هفت نفر اعتصاب غذا کنند و نشان دهند که حاضر به کار عملی نیز هستند! اینبار به مقاله نویسان دوره ای و حاضر حاضر گویان در خارج کشور و آنها که خروج از عراق را خط سرخ می نامیدند، باید گفت : این گوی و این میدان! کمی هم برای شعارتان بهای عملی بپردازید و همیشه از جان ساکنان لیبرتی مایه نگذارید. مسلما اعتصاب غذا در کشورهای خارجی کاربرد تبلیغاتی بسیار وسیعتری دارد. و با توجه به اینکه امکانات پزشکی در اینجا قابل مقایسه با کشور عراق بخصوص در کمپ لیبرتی نیست، جان اعتصاب کنندگان کمتر در خطر خواهد بود.

اهداف مطرح شده برای اعتصاب غذا از دو بند فراتر نمیرود : یک - آزادی گروگانها دو - استقرار یک تیم ناظر ملل متحد و کلاه آبی ها بصورت دائمی! در کمپ لیبرتی! ...
درخواست استقرار کلاه آبی ها بصورت دائمی! این سئوال را مطرح میسازد که مگر مجاهدین قصد دارند بصورت دائمی در عراق بمانند که درخواست استقرار دائمی تیم ناظر ملل متحد و کلاه آبی ها را دارند؟ چرا در این درخواست تاکید نمیشود " استقرار کلاه آبی ها تا انتقال ساکنان لیبرتی به کشور ثالث" !؟ و این سئوال پیش می آید که اگر بواقع جان این انسانها مهم است چرا حداقل در یک بند آخر " درخواست انتقال فوری ساکنان لیبرتی از کشتارگاه عراق به کشور ثالث " مطرح نمیشود. یا چرا روی این مسئله تاکید نمیشود که هفت زندانی باید آزاد شده و بلافاصله به همراه دیگر ساکنان لیبرتی به کشور ثالث منتقل شوند!؟

در انتها با توجه به اینکه در اطلاعیه های اخیر مجاهدین از در دست داشتن مدارک قابل ارائه در دادگاه های بین المللی در رابطه با گروگانها اشاره شده است، آیا بهتر نیست که با این مدارک از دولت مالکی به دلیل گروگان گیری هفت پناهجوی تحت حفاظت بین المللی در عراق به دادگاه شکایت برده شود. و با وکلای مجرب و بیشماری که مجاهدین دارند راه حل حقوقی برای این مسئله جستجو کنند. آیا راه حل های حقوقی از اعتصاب غذا کاربرد بیشتری برای نجات جان گروگانها ندارد؟ در عراقی که بارها مشخص شده، جان ساکنان لیبرتی برای ماموران گماشته شده از طرف دولت مالکی، هیچ ارزشی ندارد. اعتصاب غذا چه مشکلی را می تواند حل کند؟ بجز برآورده کردن خواسته ی رژیم جمهوری اسلامی و ماموران عراقیش که همیشه خواستار از بین بردن ساکنان لیبرتی در عراق بوده اند. بخصوص در وضعیتی که خانم مریم رجوی خود تاکید میکند طی 900 روز تحصن در ژنو هنوز سازمان مل و ایالات متحده پاسخگوی امنیت مجاهدین در عراق نیستند.

همچنین چند روزی است، یک آگهی از تلویزیون سی ان ان آمریکا به کرات با پرداخت بودجه ای کلان پخش میشود که اشاره به نجات جان 7 گروگان دارد. این آگهی میتواند نقشی مثبت در افکار عمومی آمریکایی ها ایفا کند. و دقیقا از چنین امکانات هشداردهنده ای باید در جهت نجات جان نزدیک به 3000 ساکن کمپ لیبرتی بهره گرفت تا دولت ها را وادار به پذیرش کسانی که در عراق در کمپ لیبرتی زندانی هستند کرد.

عراق در آتش و انفجارهای مرگبار روزانه غرق شده است. یک لحظه بیشتر ماندن در عراق به معنی امضای حکم مرگ ساکنان لیبرتی است. اگر مسئله خروج از عراق و نجات جان ساکنان لیبرتی مد نظر است و این دولت های غربی هستند که در پذیرش پناهجویان تعلل می ورزند باید با پخش چنین آگهی هایی در تلویزیون ها، رادیو ها و رسانه های غربی افکار عمومی را در این رابطه بسیج کرد و دولت های غربی را وادار به پذیرش پناهجویانی نمود که بنا به کنوانسیون چهار ژنو تحت حفاظت محسوب میشوند.

اگر مجاهدین و شخص خانم رجوی بعنوان رهبر فعلی و حاضر در صحنه ی مجاهدین، مسئله آزادی گروگانها و انتقال فوری آنها به همراه ساکنان لیبرتی به کشور ثالث را بعنوان یک امر مهم و اصلی به هم گره نزنند. تمامی درخواست های دیگر در رابطه با امنیت در لیبرتی، دیوار حفاظتی، استقرار کلاه آبی ها و غیره را باید نمایشی توصیف کرد و بس!

عاطفه اقبال - 7 اکتبر 2013
atefehm@hotmail.com

۱۳۹۲ مهر ۱۵, دوشنبه

چرا رهبری مجاهدین در به جریان انداختن اقدامات قضائی تعلل می کند؟

چرا رهبری سازمان مجاهدین خلق در به جریان انداختن اقدامات قضائی برای شناسائی مسئولین گروگان گیری و کشتار در اشرف و لیبرتی تعلل می کند؟

حنیف حیدرنژاد
شور ای ملی مقاومت در اطلاعیه شماره 74 در تاریخ 5 اکتبر 2013/ 13 مهر 1292 اعلام کرد: "مقاوم...
ت ايران با نگراني بسيار، خواستار بازديد فوری نمايندگان ملل متحد و دولت آمريكا از گروگانهای اعتصابی و اطلاع از وضعيت آنهاست. گروگانها بدون هيچ ترديد در زندانهای تحت كنترل نخست وزير عراق و مشاور امنيتی او نگهداری می شوند. مقاومت ايران در اين باره اسناد جديدی از داخل رژيم آخوندها بدست آورده كه در هر دادگاه ذيصلاح بين المللی قابل ارائه است."1

چند روز پیش از صدور این اطلاعیه نیز مریم رجوی نیز در یک سخنرانی در مجمع پارلمانی شورای اروپا در استراسبورگ در تاریخ ۰۹ مهر ۱۳۹۲ اعلام کرده بود: "مجدداً تأکید می‌کنم: آمریکاییها و سازمان ملل، هم از انجام حمله مالکی به اشرف و قتلعام، و هم از گروگانگیری مطلعند و امکان دسترسی به موقعیت گروگانها را هم دارند... با این‌حال، آمریکا و ملل متحد سکوت کرده‌ و بی عملی پیشه کردهاند، و دولتها و نهادهای اروپایی نیز یک واکنش جدی و متناسب با این جنایت، نشان نداده اند. [...] من اعلام می‌کنم که ما مسئولان این جنایت علیه بشریت را به دادگاههای ذیربط بین المللی می کشانیم و اعلام می‌کنم که تماشا کردن و سکوت در پیش گرفتن، تایید جنایت است."2

سوال این است: اگر اسنادی که سازمان مجاهدین خلق آن ها را در اختیار دارد قابل ارائه به هر "دادگاه ذی صلاح بین المللی" می باشند، و اگر مریم رجوی در سخنرانی خود در پارلمان اروپا تاکید می کند که "ما مسئولان این جنایت علیه بشریت را به دادگاههای ذیربط بین المللی می کشانیم." پس چرا اعلام جرم را به جریان نمی اندازند؟ چرا بر سر مسئله 7 تن گروگانهای قرارگاه اشرف این همه کار تبلیغی و رسانه ای انجام شده، اما هیچ اقدام عملی قضائی به اجرا گذاشته نمی شود؟

سازمان مجاهدین خلق از منابع مالی لازم و از یک تیم حقوقدانان برجسته بین المللی برخوردار است که می تواند با کمک آنها و براساس اسنادی که در اختیار دارد موضوع گروگان های مجاهد، کشتار در اشرف و لیبرتی را از کانال های قضائی بین المللی پیگیری نموده تا آنگونه که خانم رجوی می گوید از این طریق دولت عراق، دولت ایالات متحده آمریکا و سازمان ملل در قبال مسولیت هایشان در مورد "جنایت برعلیه بشریت" تحت تعقیب قرار گیرند. پس چرا در عملی کردن این حرف کوتاهی می شود؟

این یک امر کامل شناخته شده و مرسوم در امور حقوقی است که وقتی یک شخصیت حقیقی یا حقوقی اسنادی در اختیار دارد که به استناد آنها می تواند در استیفای حقوق خود اقدام کند، اقدامات حقوقی لازم را به جریان انداخته و تعلل نمی کند. در رابطه با اشرف و لیبرتی و گروگان ها موضوع، مسئله ی جان ده ها کشته شده، صدها مجروح ، 7 نفر "اسیر" و هزاران نفر انسان ساکن در لیبرتی می باشد که هنوز خطر جان آن ها را تهدید می کند. خطر بالقوه ای که می تواند در آینده فاجعه بیافریند. همچنین مشخص است که اقدامات رسانه ای و سخنرانی چیزی را به خودی خود تغییر نخواهد داد. "شاکی"، در اینجا رهبری سازمان مجاهدین خلق ایران، باید با ارائه اسناد و مدارک و دلایل خود به یک مرجع قضائی ذی صلاح پرونده را به جریان بیاندازد.

بنابراین سوال این است: وقتی رهبری سازمان مجاهدین اسناد و مدارک لازم را در اختیار دارد چرا تاکنون از به جریان انداختن اقدامات قضائی ضروری برای شناسائی عاملین و مسئولین و مسببین کشتار در اشرف و لیبریتی و آنانی که اسیران اشرف را در اختیار دارند، خودداری کرده و به جای آن اطلاعیه صادر کرده یا سخنرانی می کند؟

مریم رجوی و رهبری سازمان مجاهدین باید تعلل را کنار گذاشته و تمام راه کارهای حقوقی موجود را به خدمت گرفته تا مسئولین کشتارهای اشرف و لیبرتی شناسائی و محاکمه شوند. همچنین در صورت به جریان افتادن چنین اقداماتی باید جزئیات آن به اطلاع افکارعمومی و خانواده بازماندگان این کشتارها رسانده شود.

حنیف حیدرنژاد
06.10.2013

1- فوری - اعتصاب غذای گروگانها در برابر تهديد به استرداد به رژيم ايران-اطلاعيه شماره 74
http://www.hambastegimeli.com/index.php?option=com_content&view=article&id=44600%3A74&catid=21%3A2010-01-17-21-49-36&Itemid=366

2- سخنرانی مریم رجوی در مجمع پارلمانی شورای اروپا در استراسبورگhttp://www.maryam-rajavi.com/index.php?option=com_content&view=article&id=967%3A2013-10-01-17-32-26&catid=9%3A2009-08-04-19-10-46&Itemid=55

مطلب مرتبط
کشتار اعضاء سازمان مجاهدین خلق ایران در قرارگاه اشرف، مصداق «جنایت بر علیه بشریت»
http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-54896.html

 

۱۳۹۲ شهریور ۲۷, چهارشنبه

افشاگری همسر یکی از اعضای سابق سازمان - فرزانه ر همسر رضا ر. ط

افشاگری همسر یکی از اعضای سازمان  روز انلاین
چهارشنبه ۲۷ شهريور ۱۳۹۲

همسر یکی از اعضای سابق سازمان منافقین می‌گوید میزان خیانت‌های این سازمان در هیچ جای دنیا نظیر... ندارد و به همین دلیل سرکوب این سازمان با هیچ اعتراضی مواجه نمی‌شود.
به گزارش پارس به نقل از روزآنلاین، «فرزانه-ر» از همکاران متواری نشریات زنجیره‌ای (همسر رضا-ر-ط) ضمن تحلیلی درباره هلاکت ۷۰ عضو سازمان منافقین در حمله گروه موسوم به فرزندان انتفاضه شعبانیه عراق نوشت: در هیچ نقطه دیگری از جهان موردی وجود ندارد که مخالفان مسلح کشوری (یعنی مجاهدین) در آن سوی مرزهای (مثلا ایران) در یک کشور همسایه ساکن شوند، به همراه ارتش دشمن یعنی ارتش صدام حسین به کشور اصلی حمله کنند، به عنوان مزدور به استخدام دیگران درآیند، اطلاعات حساس کشور را جمع‌آوری کرده در اختیار رقبای منطقه‌ای قرار دهند، عملیات خرابکاری را به نیابت از دیگران در کشور اصلی انجام دهند، بمب‌گذاری کنند و باز هم بتوان انتظار داشت همه موازین اخلاقی، انسانی، قانونی و حقوق‌بشری نسبت به آنان رعایت شود.

وی در سایت سلطنت‌طلبان مقیم پاریس (روز‌آنلاین) نوشت: حتی اگر دولت‌های ایران طی دو دهه گذشته مشغول نقض همه قوانین بین‌المللی و مفاد آژانس بین‌المللی انرژی اتمی بوده و در ارتباط با فعالیت‌های هسته‌ای خود خلاف کار بوده باشد و به همه عالم گزارش‌های خلاف واقع و سراسر دروغ ارائه داده باشد هیچ منطقی رفتار مجاهدین خلق در جاسوسی ]دروغ‌پراکنی[ علیه مردم و کشور ایران را توجیه نمی‌کند.

وی با اشاره به مقاله دو سال پیش سیمور هرش در نیویورک مبنی بر آموزش‌های ویژه تروریستی و جاسوسی آمریکا به «سازمان سیا» در ایالت نوادا نوشت: «تعلیم افراد این سازمان در نوادای آمریکا در شرایطی بوده که این سازمان در لیست سیاه سازمان‌های تروریستی وزارت خارجه آمریکا قرار داشته است.

در مقایسه با سابقه‌ای که این تشکیلات از خود برجا گذاشته است می‌توان به اقدام دولت آمریکا اشاره کرد که چندی پیش همه حقوق شهروندی از جمله پاسپورت ادوارد اسنودن کارمند آژانس امنیت ملی آمریکا را لغو کرد.

دولت آمریکا با همه کشورهایی که ممکن بود تسهیلاتی یا پناهندگی به اسنودن دهند مذاکره و برای استرداد این شهروند آمریکایی تلاش کرد. حال چگونه می‌توان انتظار داشت تشکیلات و مجموعه‌ای که کمپ‌اشرف را برای ۲۲ سال اداره کرده به‌عنوان یک گروه اپوزیسیون عادی نگریسته شود.»

در ادامه این نوشته خاطرنشان شده است:‌«علت این که چرا هیچ کشوری حاضر به پذیرش ساکنان ]پادگان[ اشرف نبوده این است که این سازمان بارها در لیست گروه های تروریستی دولت آمریکا و اروپا قرار داشته.

از سویی، هیچ کشوری حاضر به پذیرش کادرهای تشکیلاتی نیست که هم سوابق فعالیت مسلحانه دارد و هم سابقه خدمات مزدوری برای ارتش یک کشور دیگر و هم دوره‌های بسیار حساس جاسوسی و اطلاعاتی را در مخفی‌ترین دوائر سیاه دیده‌اند. از سویی سوابق فعالیت‌های امنیتی و دوره‌های جاسوسی که گروه‌هایی از این سازمان دیده‌اند باعث شده که دستگاه اطلاعاتی امنیتی هیچ کشوری حاضر نباشد میزبان کسانی باشد که کسی به آنها اعتماد ندارد.»

«فرزانه-ر» می‌افزاید: اگر اعضای سازمان به مردم سرزمین خود رحم نکردند و با نقض همه قوانین ملی اطلاعات فوق حساس فعالیت‌هایی از هموطنان خود را در کنفرانس‌های مطبوعاتی به دنیا اعلام کردند چگونه دیگرانی که قرابتی با آنان ندارند آنها را بپذیرند یا به آنان اعتماد کنند. دقیقاً به همین علت حتی فرانسه و آمریکا که همواره بیشترین فعالیت تبلیغاتی این سازمان در آنها متمرکز بوده است تاکنون حاضر به پذیرش اعضای این سازمان نبوده‌اند و فقط از راه دور با آنها هم دردی کرده یا برایشان اطلاعیه صادر می‌کنند.

روز آنلاین همچنین با مرور سوابق جنایات «سازمان» علیه کردها و شیعیان عراق در رژیم صدام می‌نویسد: تشکیلاتی که ساکنان لیبرتی (ساکنان سابق پادگان اشرف) را اداره می‌کند حتی اگر اعلام انحلال کند بعید به نظر می‌رسد بتوانند کشور درخوری را برای سکونت ساکنان لیبرتی بیابند و باز بعید است انبوه تجربه و دوره‌های اطلاعاتی که اعضای این سازمان در تشکیلات اطلاعاتی کشورهای مختلف دیده‌اند دیگر به کاری بیاید. شاید کشوری مانند موزامبیک یا شیلی به آنها پناه دهند اما باز هم بعید است.

۱۳۹۲ شهریور ۱۹, سه‌شنبه

از تجربه مخوف و تکاندهنده بیآموزید - کریم قصیم

خطاب به کسانی که در لباس هوادار مجاهدین به صفحه فیسبوک این جانب می آیند و مآموریت افترا و اتهام زنی انجام می دهند و به هر تحلیل و پرسش و خرد سیاسی برچسب می زنند « از جان می دانی و لابد ارتباطی داری و از خزعبلات ...» : تلاش کنید از قوه تحلیل و تجریه سیاسی - تحلیلی شخصیت های با تجریه بیاموزید و هر طرح و نظر تحلیلی و فهم و شعوری را ابلهانه به جایی نه بندید. همه مقلد کسی نیستند، بسیاری یاد گرفته و عادت کرده اند خود فکر کنند، فاکت جستجو کنند و با عقل و شعور انتقادی و تجربی به استنتاج رسند. انقیاد و تقلید کار کسانی است که هر یک سال یا دوسال یک بار «کله شان را » به مرجع تقلید و مرشدشان واگذار می کنند. در این مسیر کله خود شان از کار می افتد و کله مرجع تقلید و مرشدشان تنهایی قادر به تحلیل و بررسی دنیای پیچیده نمی شود. به این ترتیب سالها به ره افسانه می رود و مرتب این و آن ساده بینی و خبط و اشتباه صورت می گیرد. همان طور که اشرف را امن تر از لیبرتی و لیبرتی را حالا امنتر از اشرف می گیرند. در حالی که اگر برمبنای فاکتها، مشورتهای منطقی ب ا بهترین کارشناسانی ...که همراه دارند عمل می کردند دشوار نبود بفهمند که هیچیک از این دو مقر در شرایطی که نیروهای نظامی آمریکا از عراق رفته اند و نیروهای دشمن جرّار دور اشرف و لیبرتی را گرفته اند و مبارزان نیز بی سلاح و بی دفاع مانده اند هیچیک از این دو حل برای آنها کمترین امنیت و حفاظت ندارد. این واقعیت را هر فرد عادی که مقلد نباشد می فهمد. نیکوی سعیده هم اگر چشمهای خودش را بشوید و با شعور انسانی که قطعا دارد بیندیشد این امر ساده را متوجه می شود. خدای آنها هم از آسمان به زمین آید نمی تواند بدون توازن قوای مسلح و موافق به اشرف و لیبرتی حفاظت و امنیت عطاء کند. بنابراین راهی رفتن به کشور ثالث ، حتی به طور موقت به اردن یا عربستان سعودی یا - اگر راه دهند به کردستان عراق - و .... باقی نمی ماند. نتیجه آن شعارهای مسعود پسند مانند «کوه اگر به جنبد اشرف از جا نجنبد» و نیز شعار ماجراجویانه « بیا بیا « نیز چیزی جز این وضعیت نیست که دشمن ضد بشری چنین سهل و ساده دستاورد قریب سه دهه کار و رحمت مجاهدین را تاتاروار به توبره کشد و همه ما و دنیای آزادیخواهان ایرانی را به سوگ نشاند. شرم کنید و از تجربه مخوف و تکان دهنده بیاموزید. نابود باد اصل و واقعیت و حضور و همین نظام ولایت مطلقه فقیه که منشاء اصلی این مصیبتها برای ایران و ایرانیست. دستکم ار این فجایع درس بگیرید و بگیریم. به جای اوهام و آسمان خیال به زمین واقعیات پای گذارید و رو به جلو به همبستگی با ایرانیان روی آوردید. از لابی آمریکایی و ژنرالهایی که به به و چه چه می کنند ولی در عمل هیچ غلطی برای اشرف و لیبرتی نکردند آبی گرم نمی شود. از ستارخان تا مصدق تا حنیف همه به ملت خود تکیه دادند نه به ژنرالها و سیاستمداران سابق دلال منش و بی فایده. بیدار شوید و فکر خود و دست همراهی هموطنان خود را غنیمت شمارید.

۱۳۹۲ شهریور ۸, جمعه

تغییر ماهیت جنگ طلبی - علی ناظر

بشار اسد که به مرور زمان به نوچه و مجری سیاستهای توسعه طلبانه رژیم اسلامی تبدیل می شود، و در این راستا از هیچ جنایتی علیه مردم سوریه کوتاهی نمی کند، امشب می تواند نفس راحتی بکشد. عصر امروز، دولت بریتانیا طرح حمله به سوریه را به مجلس تقدیم کرد. اما در یک چرخش بنیادی، و با ملایم کردن واژه ها و مفاد، سعی کرد اعضای مجلس را متقاعد کند که به او اجازه حمله نظامی به سوریه را بدهند. اما مجلس با تفاوت 13 رأی به او پاسخ منفی داد، و دولت را از دخالت نظامی در سوریه منصرف کرد.
در حالیکه سیاستمداران بریتانیا موضوع را در مجلس به بحث گذاشته بودند و نزدیک به 8 ساعت روی آن بحث علنی می کردند، دولتهای آمریکا و کانادا هم مواضع ملایمتری اتخاذ کردند. «خبرگزاری آسوشیتدپرس به نقل از مقام‌های آمریکایی که نامی از آنها نبرده گزارش داده است که در مورد مدارک حمله شیمیایی در حومه دمشق شک و تردید وجود دارد»، اوباما می گوید «هنوز تصمیم نگرفتم اما اسد باید مجازات شود»، و نخست‌وزیر کانادا آب پاک روی دست همسایه خود می ریزد «اُتاوا در هیچ اقدام نظامی علیه سوریه شرکت نمی‌کند». این مواضع اگر بخاطر فشار افکار عمومی در کشورهای متبوعه نباشد، بطور حتم متأثر از مواضعی است که جمهوری اسلامی اتخاذ کرده است.  در پی موضع خامنه ای که منطقه را بمثابه «انبار باروت»  تشبیه کرد، علی لاریجانی در مجلس می گوید «ممکن است با کمک برخی کشورهای منطقه که هر یک هدف خاص قدرت‌طلبی را دنبال می‌کند عملیاتی را علیه سوریه آغاز کنید ولی این شما نیستید که آن را خاتمه می‌دهید و ضمنا باید نگران فرزند نامشروع صهیونیستی خود در منطقه باشید». همین جملات را حسین شریعتمداری با لحنی تندتر و با تهدید آشکار جامعه بین المللی در سرمقاله کیهان تکرار می کند «کشورهای عربستان سعودی، ترکیه، اردن و قطر از جمله کشورهایی هستند که به طور رسمی حضور خود در ائتلاف نظامی علیه سوریه را اعلام کرده‌اند بنابراین، مراکز نظامی و استراتژیک این کشورها نیز می‌تواند در صورت وقوع جنگ، در فهرست اهداف حمله نظامی سوریه قرار گیرد و بدیهی است که رژیم اشغالگر قدس به عنوان پایگاه نظامی آمریکا در منطقه جایگاه ویژه‌ای در فهرست مورد اشاره خواهد داشت» و فیروزآبادی رییس ستادکل نیروهای مسلح جمهوری اسلامی در تأیید این موضع می گوید «هر اقدام نظامی علیه سوریه، صهیونیست‌ها را به کام آتش خواهد کشاند.»
 
مشکلی که جهانخواران در ورود مستقیم به جنگ دارند، وابسته بودن سیستم سیاسی این کشورها به مفاهیم دموکراسی است. در سیستم دموکراسی، دولت ها نمی توانند سرخود اقدامی بکنند؛ اعضای مجلس زیر بلیط رئیس جمهور و رهبر نیستند؛ و حتی اعضای احزاب در صورت لزوم خود را متعهد به پیروی از رهبر نمی دانند. بطور مثال، در رأی گیری امشب مجلس بریتانیا، خیلی از اعضای دولت حاکم (حزب محافظه کار) علیه نخست وزیر (حزبی) خود رأی دادند (عجیب اینکه دیوید کامرون و حزب محافظه کار هم این تعداد کثیر را مزدور بشار اسد نخواندند).
البته این «نه جنگ» مجلس بریتانیا، آنقدر ها هم «نه جنگ» نیست. کافیست که چند بمب شیمیایی دیگر منفجر شود، چند صد نفر سوری دیگر جان بسپارند، رسانه ها از ضدیت با «جنگ» در آمده و به جبهه «جنگ طلبان» بپیوندند، تا مجلس بریتانیا در دور تازه ای از رأی گیری موضعی تازه بگیرد، اما ظواهر امر در صحنه سیاست، و البته موقعیت اقتصادی در حال بهبود این کشورها حاکی از این است که دوران شرکت مستقیم جهانخواران در عملیات نظامی فرسایشی به پایان رسیده، و آنهایی که به دنبال جنگ جهانی سوم و چهارم و پنجم هستند، تا شاید با شکستن این تغار، ماستی بریزد، به مرور زمان باید به دنبال راه حل سوم بوده، و از وابسته کردن خود به استراتژی جهانخواران دوری کنند. همانطور که در دهه 50 میلادی استعمار به نئو استعمار تبدیل شد، در دهه دوم قرن بیست و یکم هم، «جنگ» به «جنگ نیابتی» تغییر ماهیت می دهد. جهانخواران (و شهروندانشان) از اشتباه ویتنام و عراق و افغانستان آموخته اند که با درگیر کردن مردم بومی کشور مورد نظر به جنگ داخلی، هم منافع ملی جهانخواران تضمین می شود، و هم از پیشرفت و توسعه این کشورهای درگیر جلوگیری می کنند. طبیعتا، هر جنگی محتاج به اسلحه و باروت است که جهانخواران همیشه آماده خالی کردن انبار مهمات خود در ازای دریافت «بها»ی لازم، هستند.
شاد باشید
علی ناظر
7 شهریور 1392
[منبع: سایت بحران]

۱۳۹۲ شهریور ۷, پنجشنبه

انتخاب جام با شما ؛ زهر با ما ! - اسماعیل هوشیار

انتخاب جام با شما ؛ زهر با ما !
 
درحاشیه حمله نظامی غرب به سوریه قبل از هراشاره ای ؛ یادآوری نکاتی ضروری است . اولا جنگ تحت هربهانه وبا هرشعاری غیر قابل توجیه وجنایتی سازمان یافته دولتی است که قیمت اصلی آن روی دوش مردم عادی سواراست . دوما تمام جنگهایی که تا به امروز و درهمین روزگار کنونی تجربه شد ( عراق ؛ افغانستان ؛ لیبی ) عمدتا با دروغهای بزرگ مدیای غرب توانست پا بگیرد . درسوریه هم آیا اینکه سلاح شیمیایی توسط  حکومت دیکتاتوری اسد به کارگرفته شده است و یا واقعییت چیست ....ممکن است چند ماه یا چند سال دیگراسنادش بیرونی شود . اگر رئیس حمهور فرانسه فراسوآ هولاند گمان می کند که «تمام نشانه ها» گواه بر این است که بشاراسد مسئولیت چنین واقعه ای را به عهده دارد ، وزیر امور خارجۀ او لوران فبیوس در صحت اتهام وارده به اسد هیچ تردید بخود راه نداده ، در حالی که دولت اوباما به سهم خود رزم ناوهای مسلح به موشک تاماهاک خود را در دریای مدیترانه مستقر ساخته است . به هرحال آنچه که درمدیای بزرگ غربی به آن دمیده میشود سرسوزنی قابل باور نمیتواند باشد . نمونه دروغهای تاریخی درجریان جنگ اول خلیج و بقیه موارد.....؛ هنوز فراموش نشده است ! همان دروغهایی که چند سال بعد از جنگ ؛ پاول به دروغ بودن تمام آن وقایع رسما اعتراف کرد !
  
یک مقام امنیتی آلمانی مدعی شده است که حکومت اسلامی درتهران از طریق پادشاه عمان درجریان موضوع حمله قرارگرفته است ! فضای ملتهب جنگی واکنشهای جالبی را تا به الان به همراه داشته است . واکنشهایی که بیشترناشی از گیجی و یا جیغهای بنفش گربه ایی ست ! به گزارش خبرگزای دانشجویان ایران علی خامنه ای در اولین دیدار با هیات دولت حسن روحانی درباره دخالت احتمالی آمریکا درتحولات سوریه افزوده است: «اگر چنین اقدامی انجام شود، امریکایی‌ها قطعا همانند دخالت در عراق و افغانستان، ضرر خواهند کرد......» فقط علی خامنه ای توضیحی نداد که ضرر یعنی چه ؟ آیا منظور ازضرر درافغانستان و یا عراق مخارج غول آسای جنگ است و....یا آنجا که به قول رایس قرار باشد طرحهای 50 ساله استراتژیک را پیش ببرند مخارج مادی جنگ اگر10 برابرهم باشد مشکلی ندارند چون باراصلی اش روی دوش مردم است ! ولی خامنه ای حتما دلیل این حمله نظامی ؛ که بعد از زمان ظهور دولت امید روحانی اتفاق میافتد را ؛ میفهمد !
  
حسین شریعتمداری هم درکیهان خامنه ای نوشته است : اکنون جای این پرسش است که آیا نباید حماقت احتمالی آمریکا و متحدانش را به فال نیک گرفت؟ و آیا نمی‌توان مطمئن بود دشمنان دیرینه اسلام و مسلمین با پای خود به مهلکه‌ای پای می‌گذارند که سال‌هاست ملت‌های مسلمان در انتظار آن بوده‌اند؟ همه شواهد حکایت از آن دارند که اگر هیاهوی اخیر، عملیات روانی نباشد، روز واقعه نزدیک شده و انتظارهای چندین و چند ساله برای انتقام رو به پایان است.» این یکی دیگه مثل کریم شیره ای دربار ناصر الدین شاه ؛ ظاهرا کارش از خنداندن مقام عظما به خنداندن همه دینا ارتقاء پیدا کرده است ! یعنی دولت امریکا در طرح بهار موسوم به بهارعرب ؛ فک همه مسلمین را زد و هیچکدام روزواقعه یا فال نیکی برای مسلمین نبود وحالا انتظار برای انتقام درحمله به سوریه تمام میشود !؟
 
درحمله احتمالی غرب به سوریه قطعا هدف اصلی به قول بعضی ها فقط تنبیه اسد نمیتواند باشد . چنین تابلویی فقط شرایط منطقه را در جهت منافع غرب بدترمیکند و دست حکومت اسلامی را برای کارهای ایذایی بازتر کرده است . اگرچه هرنوع ورودی به فاز نظامی با هروزنی ؛ شرایطی کاملا جدید را تحمیل میکند و اکثرمواقع حوادث فاز نظامی قابل پیش بینی نیست.... ولی شروع چنین فازی با تبعات ناشناسش ؛ فقط برای تنبیه یک دیکتاتورعملی تاکتیکی و ابلهانه است . به عبارتی دیگرهرگونه حمله با هروزنی ، اگربه تمام شدن کار حکومت بشار اسد نینجامد موضع حکومت اسلامی درتهران را تقویت کرده است . اسد درهمین وضعییت هرج ومرج کنونی هرروز درحال تنبیه شدن است . اگر دعوای اصلی برسرقطع دست و پا و نفوذ حکومت اسلامی ایران در منطقه است ، تا مقام عظما را واداربه خوردن جام زهر با روحانی کند ؛ پس چنین حمله مفروضی که در تنبیه اسد خلاصه ومحدود شود ، آب درهاون کوبیدن است .
 
یکی ازتحلیلگران حکومت اسلامی نوشته بود : اگر حمله آمریکا به سوریه جدی تر از حد انتظار ایران باشد و از حد "تنبیه " فراتر رود و سبب تغییر معادلات و توازن قوا بین نیروهای ارتش سوریه و مخالفان مسلح شود تا زمینه برای سقوط حکومت بشار اسد فراهم شود، در چنین شرایطی به نظر می رسد ایران گزینه " رویارویی غیر مستقیم و غیر رسمی" را مطمح نظر قرار دهد . حزب الله لبنان و گروه های فلسطینی همچون " جهاد اسلامی" و " جبهه خلق برای آزادی فلسطین - فرماندهی کل" در چنین شرایطی می توانند وارد عمل شوند تا توازن قوا به ضرر حکومت سوریه بر هم نخورد ..... واقعییت اما این است که درحمله سرنگونی اسد ؛ حکومت اسلامی درشرایطی نیست که بتواند دست به کاری بزند . دولت امید روحانی باشعار تنش زدائی اینکاره نیست و مقام عظما هم یحتمل آنقدرها متوهم یا نعشه نیست که تفاوت بین سپاه پاسداران و بسیج را ؛ با بزرگترین قدرت نظامی دنیا تشخیص ندهد !
 
در بعد از یک حمله فرضی که بشاراسد هنوز آنجا باشد حتی به شکلی ضعیف......حکومت اسلامی میتواند انواع واکنشهای فرضی وتخریبی راداشته باشد . اما درصورت تمام شدن کارحکومت اسد ؛ واکنش حکومت اسلامی ایران سکوت مطلق است و حرف مفت و عربده های بی دود ! کاراسد که تمام شود ؛ ولی فقیه این بازی را در حیاط خلوت سوریه باخته است ؛ آنوقت تنها واکنش قابل پیش بینی حکومت اسلامی ایران نشستن به فکرکردن برای انتخاب جام است ! تمام شدن کاراسد یعنی قطع نفوذ مخرب حکومت ایران درسطح منطقه ، و قوی ترین پیامی که ازطرف غرب برای حکومت اسلامی ایران فرستاده میشود : حالا انتخاب جام با شما ؛ و همیشه زهر با ما !
  
اسماعیل هوشیار
29.08.2013

۱۳۹۲ شهریور ۶, چهارشنبه

یادداشت سیاسی :سوریه در تیررس - بیژن نیابتی

یادداشت سیاسی :سوریه در تیررس
بیژن نیابتی ، 5 شهریور 1392
 
همه شواهد حکایت از آن دارد که زمان تعیین تکلیف سوریه در چارچوب "طرح خاورمیانه بزرگ" فرا رسیده است. حمله نظامی قریب الوقوع است ، حتی بعضی از رسانه ها تاریخ همین فردا پنجشنبه را هم جلو جلو داده اند ! پیش ازاینکه بازرسان سازمان ملل که اساسا به منظورتحقیق پیرامون ادعای اپوزیسیون سوریه مبنی بر استفاده رژیم اسد از سلاح شیمیایی در آن کشور بسر می برند گزارش خود را ارائه کنند ، جو بایدن معاون اوباما با قاطعیت می گوید : "شکی نیست که عامل حمله شیمیایی هفته گذشته در سوریه حکومت بشار اسد بوده است". پیش از این هم جی کارنی سخنگوی کاخ سفید گفته بود "هیچ تردیدی" وجود ندارد که دولت سوریه عامل حمله شیمیایی هفته گذشته دردمشق بوده و درمقیاس وسیع ازچنین سلاح‌هایی استفاده کرده است.
بدیهی است که شرایط موجود در سوریه 2013 به هیچ وجه قابل مقایسه با عراق 2003 نیست ، اما سناریوی مورد استفاده کمابیش همان است. رژیم سوریه "مرزسرخ" استفاده ازسلاح شیمیایی را درنوردیده است ! آنهم درست در همان روزی که بازرسان سازمان ملل برای تحقیق درهمین مورد وارد دمشق شده اند. درست درهمان شرایطی که رژیم اسد موفق شده بود ازیکسو با اتکاء به روسیه و چین در شورای امنیت ، درمقابل حصول اجماع جهانی علیه خود بایستد و از سوی دیگربا حمایت کامل رژیم جمهوری اسلامی و حضور نظامی قدرتمند حزب الله لبنان ، تعادل سیاسی و نظامی در سوریه را به نفع خود برهم زده و به یک حالت پات در موقعیت جدید دست یابد و بدین ترتیب چشم انداز پیاده کردن الگوی لیبی در سوریه را عجالتأ تیره و تار نماید. درست دراین تعادل جدید ، دیکتاتور سوریه که حتما بسیاراحمق ! تشریف داشته و در ضمن اصلا با قواعد بازی درجهان کنونی هم آشنایی ندارد ، دست به یک فقره عملیات انتحاری می زند و دست اوبامای صلح طلب را در پوست گردو می گذارد. 
گفتم که سناریوی تهیه شده مشابه مورد عراق است ، الگو اما همانا الگوی لیبی هست با اندکی تغییرات ! که محصول تفاوتهای ژئوپلیتیکی میان این دو کشور می باشد. در این الگو، "نیروی بومی" بایستی ابتدا توان آزاد کردن یک شهربزرگ و طراز پایتخت را داشته باشد ( در لیبی "بنغازی" و در سوریه "حلب" ) ، آنگاه این "نیروی بومی" می تواند با استفاده بشردوستانه از پوشش گسترده هوایی یک "ائتلاف داوطلب" که البته از فراز سر شورای امنیت و با  دور زدن آن شکل گرفته ، با پیشروی به سمت پایتخت موفق به آزاد کردن ! کل "میهن در زنجیر" شده  و جهان آزاد یا همان "جامعه جهانی" کذایی را از شر "دیکتاتوری دیگر" برهاند.
این الگوی بهینه سازی شده حاصل شکست الگوی عراق بود که در لیبی جواب گرفت. درسوریه اما اوضاع  فرق می کرد. آنجا درلیبی ، سقوط دیکتاتورمنفوری همچون قذافی ضمن آنکه سود سرشاری را بدلیل وجود نفت عاید کلان سرمایه مالی می کرد درمقابل اما هیچ  معادله ژئوپلیتیکی را برهم نمی زد. یعنی دخالت در لیبی سود داشت که ضرر نداشت. هرچه سناریوی ابلهانه عراق به لخاظ مالی ضرر داشت سناریوی هوشمندانه لیبی جبران می کرد و به این ترتیب بخشی از هزینه جنگ درعراق را هم  تامین می کرد. جنگ عراق تنها ضرر و زیان مالی نداشت ، از آن مهمترمعادله ژئوپلیتیکی منظقه را نیز برهم زده بود. این معادله در سوریه تغییر می کند. اهمیت جایگاه سوریه دراین چارچوب است. به عبارت دیگر ارزش سوریه نه یک ارزش اقتصادی که تماما یک ارزش ژئوپلیتیکی است.
دست بدست شدن سوریه توازن ژئوپلیتیکی منطقه را که با جنگ عراق به نفع رژیم جمهوری اسلامی برهم خورده بود اینباراما برعلیه محورشیعی دوباره برقرارمی کند. سوریه تا زمانی تضمین امنیتی داشت که موفق به تضمین ثبات در مرزهای اسرائیل می بود. حضور پرشمار نیروهای سلفی و بویژه جبهة النصریه درمیان اپوزیسیونی که در آن سگ صاحبش را نمی شناسد این تضمین را از بین برده است بویژه آنکه حضورعلنی حزب الله در مناقشه سوریه ، تهدید دسترسی آنان به پتانسیلهای شیمیایی و تجهیزات مدرن ارتش سوریه را نیز بدنبال داشت. به همین دلیل هم هست که "دولت حرامزاده" اینبارهم مثل مورد عراق ، علمدار حمله نظامی به سوریه شده و چپ و راست به تأیید استفاده رژیم اسد ازسلاح شیمیایی اززبان بنیامین نتانیاهو پرداخته و آتش بیار جنگ خانمانسوز دیگری شده است.
اینکه جنایتکار پیشانی سفیدی همچون نتانیاهو مدعی استفاده رژیم اسد ازسلاح شیمیایی است به تنهایی برای رد قاطعانه این اتهام کافیست ، حتی اگر به هزار دلیل بتوان ثابت کرد که منافع دولت سوریه در استفاده از سلاح شیمیایی در این مقطع مشخص زمانی بوده  که البته نبوده و نیست.
با اینحال اینها دیگر چندان مهم نیستند . کلید جنگ جدید در منظقه زده شده است . بگذریم از اینکه تا کنون نه ایالات متحده و نه فرانسه و بریتانیا سحن از جنگ نمی رانند و مدعی یک مجازات دو روزه ! رژیم اسد هستند. مجازاتی که حداقل کارکرد آن درهم شکسته شدن توان نظامی نیروهای دولتی در مواجهه با شبه نظامیان سنی و ارتش آزاد سوریه می باشد. ایده آل باراک اوباما  آن است که انشاالله ! با همکاری دولت سوریه در عدم پاسخگویی  به تهاجم نظامی و جلوگیری از گسترش دامنه مجازات خود ، زمینه سیاسی و نظامی دلخواه برای براه انداختن یک لویه جرگه سوری در مذاکرات آتی ژنو فراهم آورده شود و گذار از دیکتاتوری به دمکراسی به خوبی و خوشی صورت پذیرد !
اینجا می ماند عملکرد رژیم جمهوری اسلامی و محور شیعی در روزها و هفته های آینده . خامنه ای خوب می داند که هدف نهایی ایالات متحده خود نظام مقدس است. من خود بارها گفته ام که "تغییر رژیم" درایران ، هدف محوری "طرح خاورمیانه بزرگ" هست. "ولید المعلم" وزیر امورخارجه سوریه هم همین دیروز طی یک  کنفرانس خبری در دمشق همین را رک و پوست کنده بیان کرد. او گفت : "آنچه که در سوریه و عراق در حال روی دادن است، از سال ۲۰۰۹ به منظور رسیدن به تهران برنامه ریزی شده است". خوب اگر قرار برتسلیم نباشد یک راه بیشتر درمقابل محور شیعه وجود ندارد ، آنهم بازکردن راه قدس از طریق دمشق است. والسلام ! آینده نشان خواهد داد  که رژیم اسلامی جربزه این نبرد آخر بر سر بود و نبود خود را دارد و یا مثل شعاردوران طلایی امامش مبنی بر گذشتن راه قدس از طریق کربلا به لاف و گزافی بیهوده اکتفا خواهد کرد. با اینحال یک چیز بدیهی است. هر راهی به غیر از این درنهایت بازشدن راه تهران از طریق دمشق را بدنبال خواهد داشت . در این واقعیت تردید نباید کرد.

۱۳۹۲ شهریور ۱, جمعه

"حارثا ما را مکُش!"

"حارثا ما را مکُش!"
----------------------
اندر قضیۀ "مسلم فیلابی"، "دکتر کریم قصیم"، "دکتر محمدرضا روحانی"...و "پدرخوانده"(موسوم به مهدی ابریشمچی)
----------------

پدری دارم که در سال 1306 در روستای "بهمنان"(شهرستان زیرآب-سوادکوه، مازندرا...
ن) چشم به جهان گشود.
"بهمنان" یکی از روستاهای دوران اشکانی در سرزمین ما می باشد که بیش از سیصد سال با اسلام، اعراب و مسلمانها مبارزه نمود.
در هنگامۀ خود، پدرم تنها درس خواندۀ روستا به شمار می رفت.
"شریف"، پدر بزرگ من که پدر پدرم "مختار" بود در گذشت.
پدرم در روز درگذشت"شریف" برای بزرگداشتش یادداشت برداری کرد، از جمله:
"تعداد مهمانان 123 نفر
پنج راس گوسفند، بیست و پنج تومان
شش من برنج 123 ریال
روغن حیوانی 35 ریال
...
مهمانان از روستاهای "اتو"، "ولوکش" امیرکلا" آمده بودند.
تقریبا همۀ بزرگترهای بهمنان در مجلس بودند"(نقل به مضمون از یادداشت های پدرم)

در روستای بهمنان، ما، هیچگاه آخوند نداشتیم و بدین خاطر در "محرم" و "رمضان" از روستای "امیرکلا" که کارخانۀ شالی کوبی نیز داشت، آخوند کرایه می کردیم.
"آخوند امیرکلایی" بسیار شاد، خنده رو و دل زنده بود. نخستین بار در زندگی ام، در دستان او دیدم که چگونه سیگار می پیچند. می گفت:
"وچه، مردم که نفهمن نه، من وشون را چه چی بائورم"(پسرم، وقتی مردم نمی فهمند، من به آنها چه بگویم؟"
در پاسخ به پرسش من که کودکی بیش نبودم گفت.
از وی پرسیده بودم "چرا بهمنانی ها اسب برای تو می فرستند که تو سوارش شوی و بیایی و آنها را به گریه در آوری؟"
-------------------------------
پدرم مختار رشیدی قادی، تنها میرزا بنویس دوران خود بود.
در تعزیه ها همیشه یا "شمر" بود، یا "یزید" و "معاویه" و یا "حارث"!
اوصولا "ورد"های تعزیه را خود تعزیه خوانان می نوشتند.
روزی در "ایدماه بیبست و شش"(عید بیست و ششمین روز ماه- جشن مردگان در روستای بهمنان و اصولا سوادکوه و همۀ ایران)، پدرم یزید شده بود و یکی از بستگان ما "آیت"، نقش "امام حسین" را بازی می کرد.
پدرم با ترکه "آیت"(امام حسین) را می نواخت.
آیت روی به پدرم کرد و گفت:
"مختار عمو چه این تی مه ره زندی؟"(عمو مختار چرا مرا اینگونه کتک می زنی؟)
پدرم پاسخ داد:
"اگر آدم بی، امام حسین نئی!"(اگر انسان می بودی، نقش امام حسین را بازی نمی کردی!)
پدرم در دوران نوجوانی اش، کمونیست شد.
در معدن ذغال سنگ "البرز" مرکزی، معدنکار بود.
"توده" ای شد.
برادر بزرگم "چهار ماه و بیست و چهار روزه" بود که پدرم را دستگیر کردند. سال 1332 بود.
بلافاصله بردندش زندان گرگان.
مادرم با در دست گرفتن فرزندش، راه میان "زیرآب" و گرگان را سفید کرده بود.
روزی مادرم، "برادر قنداق شده ام" را زیر چرخ فرماندۀ زندان به گروگان گذاشت و گفت:
"امروز مه مردی را آزاد هاکانین!"(شوهرم را آزاد کنید!")
فرماندۀ زندان گفت:
"دتا کلمه بنویسن، انه بیرون"(دو تا کلمه بنویسن، میان بیرون).
دکتر یزدی دبیرکل وقت حزب توده نیز در زندان بود. درایت به خرج داد، به همۀ توده ای ها فرمان داد:"دو کلمه بنویسید و بیرون بروید، کاری که من نیز کردم!"
پدرم و دیگران نوشتند و از زندان آزاد شدند.
همین فرمان را آقای یزدی، دبیر کل وقت حزب توده به"محمد علی عمویی"، "ابوتراب باقرزاده"، "محمد تقی کی منش"،"حجری"، "رضا شلتوکی"، و افسران دیگر عضو سازمان نظامی حزب توده داد. همۀ اینها برای بلندترین مقام ایران، یعنی شاهنشاه آریامهر و دستگاه قضایی وقت نامه نوشتند که آزاد شوند.
شاهنشاه آریامهر بنا بر درخواست بزرگترین مقام قضایی وقت، در زیر ورقۀ داگستری دال بر آزادی این شش نفر امضاء گذاشت.
اما،
کمیتۀ مرکزی حزب توده در خارج از کشور، "پلنوم وسیع" خود را برگزار کرد و از "شش افسر" خواست، درخواست خود را پس بگیرند.
کمیتۀ مرکزی حزب توده، هیچگاه در بارۀ در خواست آزادی از سوی افسران نامبرده در بالا را به آگاهی همگان نرساند.
در ششم بهمن ماه سال 1358، هنگامی که من نامۀ "افسران حزب توده" به شاهنشاه آریامهر و بزرگترین دستگاه قضایی وقت را به دفتر حزب توده در خیابان بیست و یک آذر(که بعد ها شانزده آذر نامیده شد) بردم، دبیرخانۀ کمیتۀ مرکزی حزب توده، در اطلاعیه ای که در روز هفتم بهمن ماه سال 1358 چاپ شد، "درخواست افسران حزب توده" در هنگامۀ خویش، دال بر نادانی آنها از اوضاع و نفوذ اپورتونیسم بر "حزب" خواند.
---------------------------------------------------------------------
اکنون چند ماهی است که "دو طفلان" شورای ملی مقاومت، که مسعود رجوی، رهبری آن را هنوز و گویا به یدک می کشد، از "شورا" جدا شدند. "دو طفلانی" چون "دکتر کریم قصیم"(رییس کمیسیون محیط زیست شورای نامبرده) و "دکتر محمد رضا روحانی"(رییس کمیسیون ملیت های شورای نامبرده) می باشند.
هنوز جوهر نامۀ جدایی آنها از این "شورا" خشک نشده بود، که لشگرکشی ها شروع شد. انسانهای جعلی و حقیقی در زیر "نامه اکی" امضاء گذاشتند و این "دو طفلان" را خائن، "خبیث"، "خنجر از پشت زن" و... خواندند.
این "دو طفلان" نیز، همانند "احمدی نژاد" که همواره گفت:"بگم! بگم!"، یاران سابق شورایی خود را تهدید "شاملویی" و "مرضیه" ای کردند و گفتند" بگوییم با احمد شاملو چه کردید؟" ، "بگوییم با مرضیۀ عزیر چه کردید؟"(نقل به مضمون از "دوطفلان" جدا شده).
آقا! بگو!
از چه می ترسی؟
دیگر در شورا نیستی.
آقای روحانی!
این یعنی چه که "من هنوز همه چیز را نمی توانم بگویم، چون به امضای خود زیر قرارداد با شورا پای بندم!"(نقل به مضمون)
--------------------------------------
دوطفلان مسلم که از"شورا" بیرون آمدند، هزارها دشنام اسلامی خوردند. از اوپرا خوانش، ناهید همت آبادی، تا رحمان کریمی که چپ را با قیچی برابر نموده است، از منوچ خان هزار خانی تا "مهدی"(چریک مسلمان فدایی خلق)، تا "ج.پ"(جمشید پیمان)، نان به نرخ روز خورده و شاعر شده، علیه این "دوطفلان مسلم: نوشتند.
واپسین نوشته اما از "مسلم" است.
"مسلم" "فیل" هوا کرده، هر آنچه درخور خود اوست به "طفلانش" نسبت داد تا ثابت کند"فیل آبی" است.
آقای مسلم!
در دستگاه یزید کار می کنی امروز!
آقای "مسلم"!
امروز به دستور پدرخوانده ات"مهدی ابریشمچی"، فرمان صادر می کنی.
آقای "مسلم"!
آیا با نشان ندادن ورزش بانوان در تلویزیون مجاهدین و در آینده موافقی؟
آقای مسلم!
آقای اسکندر(که همنامت ایران را در یورش به مام ما به آتش کشید)
یادت باشد:
دو فرزندت در آن سالها به"حارث" قاتل آینده شان گفتند:
"حارثا ما را مکُش!"
شرم کن مسلم!
"حارثا ما را مکُش"
ما ایرانی هستیم.
 


کیانوش رشیدی قادی
بیست و دوم ژوییه سال 2013 میلادی
See more

۱۳۹۲ مرداد ۳۰, چهارشنبه

یادداشتی بر انتقاد اسماعیل وفا یغمایی - ایرج شکری

یادداشتی بر انتقاد اسماعیل وفا یغمایی
ایرج شكری
انتقاد شما به آقای ابریشمچی  به خاطر سکوت دراین مورد(تهدید به بند از بند جدا کردن منتقدان در یک برنامه تلویزیونی) وارد نیست!اولا این نوع تفکر و این نوع حق به جانب بودن در انتقام گیری، از آموزشهای خود مسعود رجوی، از قرائت «زیارت عاشورا» سرچشمه می گیرد. کافی است که به یکی دو سخنرانی او در عاشورا گوش بکنید تا به یاد بیاورید که او چگونه خودش را حسین زمان و مریدانش را مجاهدان امام حسین، رژیم و عواملش را یزیدیان زمان می خواند و به کسانی که «اسباب کشتار» را فراهم کردند و حتی کسانی که به رژیم «تمکین» و در برابر ستم و کشتار حسینیان زمان سکوت کردند، نفرت نثار می کند و در ضمن وظیفه مذهبی و تاریخی خودش را «گرفتن انتقام خون به ناحق ریخته شده و انتقام گرفته ناشده ثارالله، خون خدا» می داند. آنها(رهبری مجاهدین) به دمیدن این تعصب و درنده خویی علیه منتقدان نیاز دارند، چون اگر غیر از این را بپذیرند، یعنی باید انتقاد به عملکرد رهبری مجاهدین را بپذیرند، یعنی باید تمام آنچه برای نقش پر «عظمت» رهبری «ذیصلاح» که در مسعود رجوی ساخته و بافته بودند رشته بکنند، زیرآب انقلاب ایدئولوژیک را بزنند، همچنان که زیر آب خیلی از ادعاها مهمل دیگر را هم بزنند و از جمله بپذیرند که رویدادهای خونین و فاجعه باری که در مرداد 88 و 19 فروردین 90 اتفاق افتاد، قابل اجتناب بود و عرض اندام پوچ و غلطی بود برای ارضای خود بزرگ بینی و خود خواهی مسعود رجوی و همانگونه که همگان شاهدند کمترین نفعی به برای مجاهدین نداشت و موقعیت آنان را در عراق و صحنه بین المللی و نزد افکار عمومی بهتر نکرد. ثانیا مهدی ابریشمچی خودش دو آتشه تر از هرکسی اهل انتقام و بند از بند جدا کردن است. این تنها به همان علت نیست که مسعود رجوی در تزریق نفرت با قرائت زیارت عاشورا آن را به تشکیلات می دمد، بلکه به خاطر نقشی که او در انقلاب ایدئولوژیک داشته است، برای او(ابریشمچی) یک وسیله دفاعی است برای حفظ «چهره» خودش. اگر یادتان باشد اینها به این دلیل انقلاب ایدئولوژیک را «حماسه یی بر فراز همه حماسه های مجاهدین» نامیدند که همچنان که خود مهدی ابریشمچی در سخنرانیهای آن زمان تاکید زیادی روی آن می کرد، در این ماجرا «بحث عبارت از مایه گذاشتن از چهره بود». می گفتند مجاهدین در شهادت که و شهید شدن که اصلا مساله یی ندارند و نداشته اند، مایه گذاشتن از چهره مهم است. البته اینها درآغاز یک پوشش و لفافه ای برای هدف اصلی خود، که امام کردن مسعود رجوی بود بکار بردند، این که این اقدام را فدا کردن و پرداخت در راه انقلاب اعلام می کردند و می گفتند که طلاق گرفتن مریم برای این بوده است که او در مقام همردیف مسئول اول نباید به هیچ چیز «مشروط» باشد. خب اگر مساله همین بود و حتی باز هم اگر مریم ازدواجی معمولی با مسعود می کرد ایراد و انتقادی نبود، اما همین ازدواج یکباره به حماسه تبدیل شد و با این که هزینه را مریم و مهدی ابریشمچی پرداخته بودند اما مسعود امام و رهبر ذیصلاحی شد که تاریخ ایران از زمان مشروطه کم داشت، چرا چون با همان تفسیرها، او هم از چهره مایه گذاشته بود، یعنی پذیرفته بود که مورد این اتهام قرار بگیرد که همسر دوست صمیمی اش را از چنگش در آورده است در که فرهنگ عامه به آن «ناموس دزدی» می گویند (و در همین فرهنگ اتهام یا صفتی که به ابریشمچی ممکن بود وارد شود«دیوثی» بود) و بعد هم همه مجاهدین به «بیعت با رهبری» فرا خوانده شدند و با اعلام حقارت در برابر فدا و عظمت رهبری نوین و عقیدتی این تعهد را هم می داند که در همه شرایط در «رکاب» رهبر باشند. اما مساله خیلی زود به راهی که این دو(مهدی ابریشمچی و مسعود رجوی)می خواستند هدایت شد و انقلاب و آلترنایتو و سازمان و خلاصه هم چیز در وجود رهبر خلاصه شد و مجاهدین خلق ایران شدند «سربازان مریم و مسعود» و بالای اعلامیه هاشان هم بعد از بنام خدا، به نام مریم و مسعود قرار گرفت و ...(من در همان سالهای اول بعد از انقلاب ایدئولوژیک، این نوع ادبیات و تبلیغات را با نوشتن نامه مورد انتقاد قرار دادم). بنابراین کسانی که تا «مایه گذاشتن از چهره»، که معنی آن متّصف شدن به صفاتی زشت به خاطر کاری فاسد و غیر اخلاقی از سوی مردم بود( به ویژه آن بخش مذهبی و مسلمانی که به همان عاشورا و امام حسین و سینه زنی و عزاداری مورد اعتقاد رهبری مجاهدین معتقدند و«تعصب ناموسی» دارند و قاعدتا مجاهدین باید پایگاه اجتماعی خود را در بین همین ها جستجو کنند و از اینها حمایت جذب کنند)، برای فرار از پذیرش اشتباه خود در محاسبه سرنگونی کوتاه مدت رژیم،ریسک کردند و «مایه گذاشتند» چرا انتقاد پذیر بشوند و این خطر را بپذیرند که آن کار چهره خراب کن، حالا بعد از نزدیک سی سال روی سرشان آوار شود. آن اقدام را برای این کردند که زیر بار شکست استراتژی براندازی رژیم با مبارزه مسلحانه که قرار بود رژیم را شش ماهه و حداکثر تا سه سال سرنگون بکند، نروند و اشتباه خود را نپذیرند. یادمان هست که انقلاب ایدئولوژیک در پایان زمانبندی استراتژیک مسعود رجوی برای سرنگونی رژیم در کوتاه مدت(حد اکثر سه سال) و در اسفند سال 63 اعلام شد. البته کلید راه انداختن آن شعبده با انتخاب مریم به عنوان همردیف مسئول اول سازمان مجاهدین دو ماه سه ماه پیش از آن زده شد بود شده بود و مسعود رجوی و مهدی ابریشمچی در این مورد نیز به همه دروغ گفتند و کلاه سر هواداران پاکدل و مردم گذاشتند.
 ۳۰ مرداد ۱۳۹۲  - ۲۱ اوت ۲۰۱۳

۱۳۹۲ مرداد ۲۶, شنبه

چرا با دکتر هزارخانی گفتگو نکردم - ایرج شکری

چرا با دکتر هزارخانی گفتگو نکردم
 

بحث تلخ دیگر، در مورد بیاینه تفصیلی شورا

چرا با دکتر هزارخانی گفتگو نکردم

در صفحه 6 بیانیه تفصیلی «شورای ملی مقاومت»، در «سندی» که دستنوشته ای از دکتر قصیم است و مربوط به زمانی است که مریم رجوی و دستیارانش می خواستند به اخراج خودسرانه و خلاف اساسنامه و غیابی من از شورا، مهر شورایی بکوبند، به«فرصت عالی آمدن آقای دکتر هزارخانی » به خانه من برای «دلجویی» اشاره و یاد آوری شده است که من در آن زمان  فراموش کردم «که چه کسی با چه وزنی و به چه منطور نیکی قدم رنجه کرده است». در مورد آمدن دکتر به خانه من مساله این بود که مریم رجوی و مسئولان سازمان مجاهدین کاری مستبدانه و خودسرانه و خلاف اساسنامه و آیینامه شورا(نفرستادن بیاینه شورا به من برای اظهار نظر) کرده بودند و آن را با تاکید بر «تصویب به اتفاق آراء» انتشار داده بودند و بعد از این که آن خلاف را یاد آوری کردم، دست به خلاف بزرگتری زدند و با قلدرمنشی آمیخته به بلاهت، یک نامه 5 صفحه ای پر از دروغ پردازی و تحریف و مهملات به عنوان پاسخ به من فرستادند. آنها حاضر به پذیرش اشتباه و عذرخواهی نبودند، و الا مسالهه از اول با یک عذر خواهی و این که اشتباه شده است،حل شده بود. آقای دکتر هزارخانی تلفنی قراری بامن گذاشت و به خانه من آمد و این زمانی بود من در حال نوشتن پاسخ به آن نامه 5 صفحه ای دبیر ارشد شورا  بودم. وقتی دکتر آمد گمانم ده روز یا بیشتر از ارسال نامه دبیر ارشد شورا به من گذشته بود. ایشان به عنوان فرستاده دستگاه رهبری مجاهدین آمد. دکتر هزارخانی به من گفت که آنها می پرسند که چکار می خواهید بکنید(یعنی من چه تصمیمی دارم). من به آقای دکتر گفتم «آقای دکتر چرا اینها از شما مایه می گذارند، چرا کسی از خودشان نیامد»، دکتر گفت می گویند شما با آنها ضد شده اید، به خاطر این است از من خواستند بیایم. من گفتم آنها هستند که خلاف اساسنامه و آئین نامه شورا عمل کرده اند و جواب نامه مسالمت جویانه مرا(نامه ای که به مریم رجوی نوشته بودم)* با قلدرمنشی جواب داده اند. من به آقای دکتر گفتم شما به آنها بگویید که من در حال نوشتن جواب هستم. دلیل این که من با آقای دکتر هزارخانی به عنوان فرستاده دستگاه رهبری جبّار مجاهدین، وارد صحبت نشدم دقیقا به خاطر ارج و منزلت و «وزنی» بود که برای او قائل بودم و میانجی کردن و واسطه قرار دادن او را برای ماستمالی کردن رفتار قلدرمنشانه و خودسرانه یی که اعزام کنندگان او مرتکب شده بودند، سوء استفاده رهبری مجاهدین، مخصوصا مریم رجوی به عنوان جانشین مسئول شورا و مهدی ابریشمچی به عنوان بالاترین مسئول سازمان مجاهدین حاظر در شورا، از منزلت  دکتر هزار خانی می دانستم. منزلتی که پیش همه ما داشت. به ویژه به خاطر سالها همکاری تحت سرپرستی و مسئولیت او در انتشار نشریه شورا که از نیمه سال 65 تهیه گاهشمار آن بعهده با من بود و بعد در نشریه ایران زمین، رابطه صمیمانه و احترام آمیزی بین ما بود و من ارادت بسیار به ایشان داشتم و در سالهای قبل از ترک شورا، هر سه چهار ماه یکباری از او برای شام دعوت می کردم خانه من بیاید. مصاحبت با دکتر برایم همیشه دلپذیر بود. بعد از ماجرای آن مقاله من که در آن پیشنهاد تشکیل جبهه همبستگی برای آزادی و دموکراسی را داده بودم و لحن و نحوه برخورد مسعود رجوی با من در آن مکالمه تلفنی از بغداد* و بعد چگونگی تصویب و اعلام آن طرح، دیگر قویا به این نتیجه رسیده بودم که رهبر خودپرست و خود شیفته* و خودبزرگ بین مجاهدین، هیچ احترامی برای هیجکس قائل نیست و اگر هم وانمود می کند که ارج و منزلتی برای کسی قائل است، مزوّرانه و ناصادقانه و فرصت طلبانه است و این نگرش و رفتار آنها در مورد دکتر هزارخانی هم صادق بود. رد کردن بحث با دکتر به عنوان فرستاده مجاهدین، به خاطر تجربه و مشاهدات من از دو سه مورد رفتار ناپسند و خودخواهانه و قلدرمنشانه نسبت به دکتر از سوی رهبری مجاهدین هم بود. به نظر من دکتر هزارخانی در دستگاه بشدت آلوده و گندیده از خودخواهی مسعود رجوی، بشدت مورد استثمار معنوی و ارزشی قرار گرفت و «هدر» رفت و بیهوده فرسوده شد. دو سه مورد در زمینه قدر نشناسی و عدم ارج گذاری به کسی مثل دکتر در رفتار رهبری خود شیفته و تازه به دوران رسیده مجاهدین در خاطرم «حک شد»است، یکی مربوط به گفتگویی است که با مسعود رجوی بر سر مساله حذف اسم شاملو از مصاحبه من با دکتر هزارخانی که در نشریه شورا (دوره دوم  شماره 11 فرودین 1373) داشتم. قبلا به این مساله اشاره کرده بودم که به خاطر مخالفت دوتن از مجاهدین (محسن"ابولقاسم" رضایی و حسین مهدوی) که به عنوان نمایندگان مسئول شورا در تحریریه نشریه شرکت داشتند، با بودن اسم شاملو در یکی از سوالهای من در مصاحبه با دکتر هزارخانی و استفاده از «حق وتو» یی که داشتند برای حذف آن، من ضمن انتقاد از آقای دکتر هزارخانی که اصلا چرا گفتگوی من با خودش در مورد فرهنگ و هنر و روشنفکران را برای بحث و اظهار نظر به تحریریه آورده است، جلسه تحریریه را تحریم کردم و نامه ای هم به ایشان به عنوان مسئول نشریه نوشتم که در آن از عملکرد مجاهدین انتقاد کرده و یاد آور شدم که من از این ببعد در آنچه به مسائل فرهنگی و اجتماعی مربوط است به آن«وتو» که «نامشروع» نامیدمش، تن نخواهم داد**. سال بعد از این ماجرا، در تابستان74، اجلاسی از مسئولان کمیسیون ها در بغداد برگزار شد که من و چند نفر دیگر را هم به عنوان میهمان و ناظر به آن دعوت کرده بودند. جلسات این این گردهمایی اگر درست به یادم باشد هفت روز طول کشید. من از طریق گردانندگان جلسه پیغام داده بودم که می خواهم چند دقیقه ای با مسعود رجوی در مورد کار نشریه شورا صحبت کنم. در حاشیه یکی از نشست ها، این فرصت فراهم شد و در حالی که محسن(ابوالقاسم) رضایی هم کنار من بود من ماجرای حذف اسم شاملو از مصاحبه ام با دکتر را با مسعود رجوی مطرح کردم و گفتم اعمال حق وتو از طرف دوستانش در این مورد کار نادرستی بود. انتظار من از «مسعود رجوی»، کسی که در نیمه خرداد سال60 در پاسخ به پیامی که گروهی از نویسندگان و شاعران(از جمله شاملو) به مناسبت سالگرد شهادت بنیانگذاران سازمان مجاهدین فرستاده بودند، پاسخ را خطاب به شاملو فرستاده بود و از او با عنوان« شاعر شاعران، خورشید درخشان آسمان ادب ایران» نامبرده بود(مجاهد شماره 123 – 14 خرداد 1360)، این بود که این عمل دوستان خود را تقبیح کند، اما من با برخوردی رو به رو شدم که واقعا برایم عجیب و دور از انتظار بود. او از محسن رضایی سوال کرد که مساله مصاحبه من با دکتر هزارخانی، مربوط به قبل از رفتن «شریف» و دکتر هزارخانی به دیدار شاملو(وقتی به سفر خارج کشور آمده بود) بوده است، یا بعد و اضافه کرد که اگر بعد از آن بوده که این که دیگر اهمیتی نداشته است و همانجا اضافه کرد که «من مریم را به خاطر فرستادن شریف به طور جدی مورد انتقاد قرار دادم، دکتر هزارخانی رفته بود کافی بود حالا[شاملو] این را می تواند همه جا خرج کند»). من واقعا از این حرف او به قول معروف «خشکم زد» که این بابا چه می گوید، این مسعود رجوی است که چنین دچار خود بزرگ بینی بیمارگونه شده است؟ چطور این آدم نمی فهمد که شاملو بزرگتر از آن است که نیازی به «خرج کردن» اعزام فرستاده از سوی مجاهدین و درخواست از او برای ماندن در کنار حضرت ایشان را داشته باشد. از طرف دیگر متوجه شدم که یک نوع «اشرافیت» و تافته جدا بافتگی، برای خود ودم دستگاهش قائل است و در آن بینش منحط و ارزشگذاری ناشی از تازه به دوران رسیدگی، حتی دکتر هزارخانی فرو دست شمرده می شود. (البته این «تافته جدا بافته» بودن از زمان انقلاب ایدئولوژیک در تبلیغاتشان موج میزد) حال آن که برای کسانی چون من قبل از قرار گرفتن در روابط و مناسبت مجاهدین و شورا، دکتر هزارخانی «پرچم شورایی» بودن شورا بود و حضور او وبعد از او کسانی مثل آقای متین دفتری بود که به شورا جلوه یک تشکل فرا گروهی و غیر ایدئولوژیک و اعتبار می داد(اگرچه رفته رفته متوجه شدم که این برداشت من، با واقعیت آنچه جریان داشت نمی خواند). و الا مسعود رجوی که نمی توانست و نمی تواند به تنهایی با خود و سازمانش و با آفریدن مهرتابانش، ادعای تشکیل «آلترناتیو دموکراتیک» بکند و یا با  جمع کردن عده ای مطیع دور خودش ادعای تشکیل «پارلمان در تبعید» بکند. اگر هم بکند جز خودش کسی قبول نمی کند(هم چنان که خیلی از ایرانیان ضد رژیم و جمهوریخواها از سالها پیش بر«زائده» سازمان مجاهدین بودن شورا تاکید می کردند). مسعود رجوی در همانجا در ادامه صحبت هایش گفت - این عین جمله خود اوست- که:«در زمان شاه از سرهنگ به پایین با مردم بودند، حالا کارمندها برای رژیم کار می کنند». بعد من گفتم که اگر اینطور است شما چند وقت پیش در یکی از صحبتها شعری از شفیعی کدکنی ذکر کردید، او در دانشگاه تدریس می کند. مسعود رجوی گفت اگر در دانشگاه تدریس می کند نباید شعری از او را بکار می گرفتم. این همه استاد معلم اخراج کردند، چرا او را اخراج نکردند. معلوم است که کسی که چنین دیدی نسبت به جامعه و مردم دارد، و کارمند ها را هم در خدمت رژیم می داند، نمی تواند نه مسائل مردم و جامعه را درک کند و نه با مردم ارتباط برقرار کند و به راههای سازماندهی مبارزات آنها فکر کند. مسعود رجوی از مردم متنفر است و این اتهام نیست که او واقعا آنها را مثل همان«اهل کوفه» می داند  و خود را «حسین» زمان و هر سال در ماه محرم و در مراسمی که به مناسبت عاشور برگزار می شود، با قرائت زیارت عاشورا نفرت و بیزاری خود را نسبت به آنها اعلام و این نفرت را به بدنه سازمان هم تزریق می کند. او خیلی وقت است از مردم متنفر است. شاید اولین بار به نحو بسیار آشکار و در برابر دوربین این نفرت را زمانی که از فرانسه به عراق رفت و در آنجا به زیارت مرقد امام حسین رفت و کنار ضریح امام حسین سه بار هل من ناصر ینصرنی گفت که دفعه سوم آن با غیظ و غضب شدید و در عین حال بی معنی و انزجار برانگیزی همراه بود، نشان داد.حالا همین آدم مدعی مبارزه برای سرنگون کردن رژیم با«انقلاب نوین» است، انقلابی که طبعا باید نیروی بنیانکن خود برای درهم کوبیدن رژیم با تمام نهاد های سرکوبگر آن را، از توده های بپاخواسته بگیرد، می بینیم که ایشان به کجاها دخیل بسته و چه می کند. من بعدا در یادداشت و گزارش هفته نامه ایران (زمین شماره 80 دوم بهمن- 1374)، با یاد آوری اهمیتی که از سوی رئیس جمهور و دولت فرانسه به شهروندانی که گروگان گرفته شده بودند و تلاش برای آزادی آنها و بعد به استقبال آنها به فرودگاه رفتن و نیز مورد خبرنگاری که زمانی توسط دولت ببرک کارمل به اتهام جاسوسی در افعانستان دستگیر و محکوم به زندان شده بود و با فشار میتران رئیس جمهور فرانسه آزاد و به مسکو فرستاده شد و میتران هواپیمای کنکورد اختصاصی رئیس جمهور را برای آوردنش فرستاد، نازل و سخیف بودن آن دیدگاه مسعود رجوی را که گفته بود رفتن مهدی ابریشمچی پیش شاملو را حالا او(شاملو) همه جا «خرج خواهد کرد» به طور ضمنی و با کنایه مورد انتقاد قرار دادم(1). آن وقت همین آدم(مسعود رجوی) وقتی شاملو درگذشت خطابه بلندی در ستایش از او خواند و اورا شایسته جایزه نوبل دانست.
مورد دیگر، رفتار ناشایست مسعود رجوی با دکتر هزارخانی زمانی بود که دکتر به خاطر آن که بعد از سالها، مادر سالخورده اش به فرانسه و برای دیدن او آمده بود به اجلاسی که در بغداد تشکیل شد نرفت. مادر سالخورده دکتر به سختی قادر به راه رفتن بود اغلب با صندلی چرخدار جا به جا می شد. مدتی بعد یک اجلاس میاندوره ای در اور سورواز تشکیل شد که مسعود رجوی هم از عراق تماس تلفنی با جلسه داشت. او در آن جلسه با لحن عصبی و سرزنش آمیز به دکتر گفت که آن همه به شما تاکید کردم بیایید نیامدید حالا از روی عکسها در آورده اند(منظورش رژیم بود) که شما در اجلاس حضور نداشته اید. دکتر هم در پاسخ گفت من که به شما عرض کردم چرا نمی توانم بیایم. تاریخ این رویداد متاسفانه به طور دقیق یادم نیست اما بعد از رئیس جمهور شدن خاتمی یا در اواخر تابستان 76 و یا در نیمه سال 77 بود. مدتی بعد از آن جلسه میاندوره ای من دکتر را دعوت کردم شام به خانه من بیاید. من ضمن صحبت ها به دکتر گفتم که آن رفتار مسعود رجوی خیلی زشت و ناشایست بود و از طرف دیگر مطمئن هستم که دروغ می گفت که رژیم از عکسها در آورده است که شما در آن اجلاس نبوده اید، چون اگر اینطور بود حتما رژیم در نشریاتش یک داستانی برای آن سرهم می کرد و از آن استفاده می کرد و از این گذشته اگر به فرض هم اینطور بوده باشد، باید آن را به طور خصوصی با شما مطرح می کرد نه در آن جلسه و با آن لحن. دکتر گفت که من به او گفته بودم که من این احساس را دارم  که آخرین باری است که من مادرم می بینم. بعد هم اضافه کرد که ما از این اجلاس ها بازهم خواهیم داشت. من واقعا تعجب کردم از این که دکتر قبلا به رجوی یاد آوری کرده بوده است که به چه دلیل نمی تواند در اجلاس شرکت کند، اما آن آدم خودخواه بیمار، آن رفتار ناشایست را در آن جلسه با دکتر داشت
مورد دیگر رفتار ناشایست و انزجار برانگیز آموزش یافتگان مکتب رجوی نسبت به دکتر هزار خانی، مربوط به زمانی بود که به که من مطلبی در مورد مرگ سعیدی سیرجانی در ایران زمین نوشته بودم. ماجرای نحوه دستگیری و مرگ سعیدی سیرجانی در زندان از جمله مرگهای مشکوک و قتل های اسرار آمیز و سربه نیست کردنهای روشنفکران بود که چهار سال بعد در شروع ریاست جمهوری خاتمی با از پرده برون افتادن نقش «عناصر خودسر» در وزارت اطلاعات رژیم، اسم قتلهای زنجیره ای گرفت. من مطلب کوتاهی در یادداشت و گزارش نوشته بودم، دکتر هزارخانی به من گفت یک مقاله جداگانه برای آن بنویسم. در آن زمان اول خبر مفقود الاثر شدن او در ایران شنیده شد، بعد که اعتراض های شدیدی در خارج کشور به این مساله نشان داده شد، وزارت اطلاعات تحت اداره آخوند فلاحیان جنایتکار ناچار دستگیری او را گردن گرفت، البته با اتهاماتی نظیر مبادرت به لواط در جلساتی تحت عنوان «کشک و بادمجان خوری» که اتهامی از ابتکارات فلاحیان و دستیارش سعید امامی بود. در یک رویداد بیسابقه، دو نامه سرگشاده اعتراض با امضاهای بسیار درست یادم نیست که یکی بیش از سیصد یا بیش از پانصد امضا و یک نامه دیگر بیش از صد امضا از افراد با گرایشها و سوابق گوناگون داشت. در آن مقاله که با تیتر «درگذشت سعیدی سیرجانی؟» در ایران زمین شماره 28 دهم آذر 73 درج شد، در آغاز یاد آور شده بودم که « رسانه های خبری از قول رژیم اعلام کردند که سعیدی سیرجانی مورخ و محقق و نویسنده، در بازداشتگاهی در تهران به سکته قلبی در گذشته است. اما کیست که باور کند که در این کارزار تهدید و توهین نسبت به نویسندگانی که بیانیه یی در اعتراض به سانسور رژیم انتشار دادند، در گذشت سعیدی سیرجانی  مرگ دریک بازداشتگاه، مرگی طبیعی و ساده بوده است؟» در پایان هم نکاتی از کتاب «بیچاره اسفندیار» را نقل کرده بودم که در آن به وضوح رژیم را با این جملات«فرمانروایان روزگار ما هم برای دوام سلطهً خود، نسل جوان را یاد میدانهای جنگ به خون می کشانند یا در صفهای جیره بندی، برخاک می کارند»، به انتقاد گرفته بود. اتفاقا از قبل قرار بر تشکیل یک اجلاس میاندوره ای بود که برابر بود با فردای انتشار نشریه. جلسه که تشکیل شد، مهدی ابریشمچی که به خاطر «پاکبازی» در انقلاب ایدئولوژیک، به مظهر « تعصب انقلابی»تبدیل شده و منبع و محور جّباریت و نسق گیری و پرونده سازی عیله هرچه منتقد و «غیرخودی» است، و دنائت و عقدهای پنهان در ضمیرش را با آن «اعتراف گیری» مستهجن منتشر شده در زمستان سال قبل به نمایش گذاشت، ضمن ابراز نفرت «زیارت عاشورایی» و ناسزا گفتن به سعیدی سیرجانی(سیرجانی نامه سرگشاده یی به رفسنجانی نوشته بود و توجه او «مسائل واقعی» کشور را مورد حمایت قرار داده بود و شاید در همان نامه یا در نوشته دیگری انتقادی هم از مجاهدین به خاطر رفتن به عراق کرده بود) با خشم و برافروختگی به انتقاد از مقاله یی که من نوشته بودم پرداخت. من به این آدم مستبد پرونده ساز بیشرم که «بیانیه تفصیلی» اخیر شورا  با «فرمول بندی»ها و برچسب زنی های رذیلانه ای که از صاحب شخصیتی نظیر شخصیت و منش و بینش حسین شریتعمداری ساخته است، ساخته ذهن اوست و تحت مدیریت و او تهیه شده است، یاد آور شدم که آقای دکتر هزارخانی مسئول و سردبیرنشریه مطلب را دیده و خوانده و درج کرده و یاد آور شدم که دو نامه با صدها امضاء در کیهان لندن در اعتراض به مساله دستگیری او درج شده بود و حالا اعتراضات زیادی هم علیه مرگ او در زندان شده است نمی شد که ما که ادعا می کنیم «آلترناتیو دموکراتیک» رژیم هستیم، در این مورد سکوت بکنیم. حرف من تمام نشده خانم (ص.ش) که مسئول اجرایی نشریه بود، بادی در گلو انداخت گفت:«شما از سعیدی سیرجانی به عنوان شهید یاد کردی ما تحمل کردیم». من که از پر رویی او واقعا شگفت زده شده بودم گفتم خانم این نشریه که دیروز منتشر شده و در دست همه است و این هم نویسنده مقاله که من باشم حی و حاظر اینجا هستم، من در کجای این مطلب از سعیدی سیرجانی به عنوان شهید یاد کردم؟ حرفم تمام نشده یکی دیگر از جای دیگری از سالن شروع کرد. این صحنه ها در حضور«مهرتابان آزادی» می گذشت و ایشان کلمه ای در تقبیح رفتار زشت و بیشرمانه مریدان خود نگفت و از ناراحتی دکتر هزارخانی که نزدیک اونشسته بود، هیچ احساس شرمندگی و ناراحتی نکرد. دکتر سرش را پایین انداخته بود چیزی نگفت. لابد فکر می کرد که با کسانی با سطح فهم و شعوری چنین نازل و چنین بی شرم و نزاکت، با آن مهر تابان آزادی که در تظاهر به احترام به دکتر گوی سبقت از همه می ربود و حالا «لالمونی» گرفته بود، سنگین تر بود که حرفی نزند. گمان می کنم آن لحظات از تلخ ترین خاطرات زندگی او بوده باشد. چرا که آن پاچه ورمالیدگی ها در انتقاد از مطلب درج شده -که چیزی نبود جز محکوم کردن یک جنایت شنیع رژیم-، در واقع به سر دکترهزارخانی به عنوان مسئول و سردبیر نشریه می ریخت و بیگمان این بسیار برای او ناگوار بود. عناصرخود شیفته بیمار و تازه به دوران رسیده یی مثل مهدی ابریشمجی و مسعود و مریم رجوی هیچ ارج و منزلتی برای هیچکس قائل نیسیتند. البته به نظر من این واکنش دکتر واکنش مناسبی نبود. دکتر کلا باید قدر و منزلت خود را خودش پاس می داشت و باید در می یافت که وزن و اهمیت اجتماعی او آن اندازه بالاست که تنها خروج او از شورا، به معنی فروریختن کل آن شورای ادعایی بود و او می توانست با تهدید به استعفا این عناصر مستبد دریده را سرجای خودشان بنشاند. او باید همانجا تودهنی مناسبی به نماینده «سازمان پرافتخار مجاهدین» در شورا می زد و به او یاد آور می شد که هنوز نه چیزی به دار است و نه ببار و چیزی از «حق» جناب ایشان و سازمانشان هم به کسانی داده نشده و مساله فقط محکوم کردن یک جنایت وزارت اطلاعات رژیم است. اما دکتر هزارخانی یک روشنفکر و محقق و مترجم و یک شخصیت فرهنگی- سیاسی محترم بود که شاید در خمیره اش هیچگونه آمادگی و هیچ عنصری برای برخود و رویارویی با باند نسق گیرها و عربده کشها و پاچه ورمالیده های نظیر مهدی ابریشمچی نبود. این را هم باید اضافه کنم که دستگاه رهبری مجاهدین با دنائت و خباثت «نزول خور» ها از بعضی شرایطی که افراد در آن قرار داشتند، سوءاستفاده می کردند و البته با این کار و با استثمار مستبدانه و خیانتبار از اعتبار کسانی به آنان اعتماد کرده بودند، به خودشان صدمه زدند که منزوی بودن غم انگیز و حقارت بارشان در بین ایرانیان و مطرود بودنشان در افکار عمومی که در رویدادهایی که سرفصلهایی تاریخی در 20 سال گذشته بودند خود را نشان داد، به خوبی این امر را ثابت می کند.
ضمیمه ها:
  *- در مورد نامه من به مریم رجوی این نامه در مقاله «بیانیه تفصیلی شورا و یاد آوری علی الحساب من» ضمیه است و در همان مقاله نامه ای هم به مسعود رجوی ضمیمه است که در آن  به مکالمه با مسعود رجوی اشاره شده است و نیز در مقاله «بیانیه تفصیلی "شورای ملی مقاومت" و تحریفات مربوط به اخراج خود سرانه در آن نامه 21 صفحه ای پاسخ به نامه دبیرخانه شرح بیشتری آمده است. مسعود رجوی در آن مکالمه چنان نعره می زد که گفتم اگر با او به طور جدی وارد بحث بشوم ممکن است دچار سکته قلبی بشود. اما وقتی داد زد که «می خواهی باج  به بورژوازی بدهیم، جمع کن دکانت را»، به او گفتم «اگر اینطور باشد که تمام فعالیت های بخش دیپلماسی خودتان زیر سوال می رود» بعد او صدایش را آورد پایین. حالا وقتی به آن چند بار سوال مسعود رجوی که آیا می خواهم استعفا بدهم در آن مکالمه و بعد سه سال بعد در اختلافاتی که پیش آمد و باز هم از از طرف مریم از من می پرسیدند که آیا می خواهم استعفا بدهم یا نه فکر می کنم و این بساطی که برای روحانی و قصیم راه انداختند را از نطر می گذرانم نتیجه می گیرم که این ها حتی برای هر استعفایی پرونده برچسب و اتهام زنی آماده دارند و فقط بسته به این است که طرف بی سرو صدا برود یا انتقاد و اعتراض خود را بیان کند. اگر انتقادی کرد همین بساط که برای این دو راه انداختند به راه خواهد افتاد. در ضمن من در مکاتباتم به رهبری شرور مجاهدین یاد آور شده بودم که اگر بنا بر اخراج من گذاشتند باید همچنانکه عضویتم به اطلاع عموم رسیده است اخراجم نیز به اطلاع عموم برسد. اما اینها که حالا رذیلانه در آن بیانیه تفصیلی به برچسب زنی پرداخته اند، اخراج مرا از مردم و از خودم مخقی نگه داشتند. شاید به خاطر ترس از انتشار مکاتباتی بود که داشتم و آن نامه 52 صفحه در انتقاد از عملکرد مسعود رجوی بود.
** - چرک نویس آن نامه ای را که بعد از بحث و جدل من با نمایندهای مسئول شورا(مسعود رجوی) در تحریه نشریه شورا که با استفاده از حق وتو اسم شاملو را از مصاحبه من با دکتر هزارخانی حذف کردند؛ به دکتر هزارخانی نوشته بودم در بین کاغذ ها و نوشته پیدا کردم که در متن آن در اینجا آمده است.
  آقای دکتر هزارخانی،
مسئول ارجمند نشریه شورا
با احترام به اطلاع می رسانم، به دلیل آنچه در آخرین نشست تحریریه شورا در 24 فروردین(73) گذشت، از این پس در جلسات تحریریه شرکت نخواهم کرد. من فکر می کنم که گزافه گویی نمی کنم که اگر بگویم به اندازه کافی عقلم می رسد که ضرورتها و ملاحظات مربوط به پیشبرد امر مقاومت را درک کنم و فکر می کنم در این زمینه انعطاف کافی داشته ام. من هیچوقت مثلا در مورد مسائل مربط به سیاست خارجی و روابط بین المللی، بر نظر خودم پافشاری نکرده ام، هیچوقت در مورد مسائل مربوط به برداشتهای مجاهدین از دین و مذهب وارد نشده ام یا اگر موردی بوده، با رعایت نظر آنان بوده است. حتی در همان جلسه در مطلبی که راجع به جشنهای نوروزی مقاومت نوشته بودم، آن قسمت که فکر می کردم ممکن است با برداشت مجاهدین از برگزاری جلسات متفاوت باشد، پیشاپیش خودم گفتم که ماندن یا حذف آن بسته به نظر دوستان مجاهد است. اما این که من در سوالی از شما از شاملو به عنوان شاعر نامدار اسم ببرم و بعد صرفا به خاطر حساسیت دوستان این اسم و عنوان حذف بشود، از نظر من مطلقا قابل قبول نیست. این به نظر من یک سانسور زشت و عریان بود. بگذریم از این که نامدار بودن یانبودن هنرمند یا شاعری را «حساسیت» دوستان تعیین نمی کند، کما اینکه سعی بخش تبلیغات در چند سال گذشته برای مطرح کردن آن شاعر«مبارز» به جایی نرسید و توجه به این مساله هم نداشتند که وقتی از سه چهار خبر تلفن خبری، یکی تبریک آن شاعر[ف. گ] به مسئول شورای ملی مقاومت مثلا در مورد نامه نمایندگان پارلمان ایتالیا به وزیر خارجه آن کشور برای حمایت از شورای ملی مقاومت است، این در واقع «خرج کردن» مسئول شورا به نفع آن شاعر بود و نه بالعکس. به هرحال اگر قرار باشد ما حساسیت داشته باشیم، به نظر من باید بیشتر از همه روی این مساله متمرکز باشد که اولا[رویکردها و اقدامات ما] هرچه بیشتر به محبوبیت و مطلوبیت مقاومت در میان مردم و ایرانیان در داخل کشور بیانجامد و در ثانی به این حساسیت داشته باشیم که مبادا دچار لغزشها و انحرافاتی بشویم که به نوعی یا در زمینه یی، در آینده، داستان شاه و خمینی به نحوی تکرار شود. مقاومتی که محور مبارزه دیپلماتیک اش با رژیم، مساله نقض حقوق بشر است و شهید دکتر کاظم رجوی را شهید بزرگ حقوق بشر می نامیم، حقوق بشری که آزادی  عقیده و بیان از اصول برجسته آن است، باید بیشترین  ظرفیتها ها را در همین زمینه از خود نشان بدهد، نه این که زبان و قلم مرا از بیان اسم شاعری که به رغم نظر دوستان، نامدار هست- آن هم پس از آن موضع گیری صریحی که او راجع به آزادیهای اجتماعی کرده بود- ببندند و مانع شوند.
بنابر این، از آنجا که بر اساس ضوابط بیان شده برای ماهنامه شورا، نویسندگان مطالب مسئول نوشته های خویشند و نظر شورای ملی مقاومت با اطلاعیه و بیانیه و نظر نشریه شورا، با اعلامیه یا سرمقاله آن بیان می شود، و از آنجا که برخلاف نظر دوستمان آقای محسن(ابوالقاسم) رضایی دبیر ارشد شورا، که اصرار داشت به من بباوراند که من«توباغ » نیستم، ولی من «توباغ هستم» و شعور دارم و «حالیم هست» که چه چیزی را باید ملاحظه کرد. من مشروعیتی برای این حق وتو قائل نیستم و از این پس به آن تن در نخواهم داد. هرجا دوستان بخواهند در نوشته من بنا به میل و سلیقه خودشان (مثل مورد مصاحبه با شما)، حق وتو اعمال کنند، بدون بحث و جدل، نوشته را پس خواهم گرفت، از همین رو مصاحبه من با آقای دکتر قصیم هم با در نظر گرفتن آنچه عرض کردم می تواند چاپ شود. یعنی جز موارد مربوط به ویراستاری، اگر قرار شد سوالی را که من در مورد شعر در این بحث مطرح کرده ام، بنا بر حق وتوی دوستان حذف شود، من مخالف چاپ آن هستم
در مورد مطالبی که برای نشریه شورا خواهم نوشت، شما و آقای معصومی هرنوع ملاحظاتی را می توانید داخل یا مطلبی را حذف کنید، البته به جز مواردی که مربوط به تایید یا تقبیح فرد یا گروهی می شود. درمورد مطالبی که سایر دوستان برای نشریه شورا می نویسند، من اظهار نظر نخواهم کرد. لطفا متن این نامه را به اطلاع دوستان در تحریریه و دبیران شورا برسانید.
با ارادت و احترام- ایرج شکری
  1515خرداد 73 – 15 ژوئن 1994
 1- تصویر یادداشت و گزارش مورد اشاره و  تصویر مقاله یی که در مورد سعیدی سیرجانی نوشته بودم ضمیمه است. 
پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۲ - ۲۵ ژوئیه ۲۰۱۳
http://iradj-shokri.blogspot.fr/