۱۳۹۰ فروردین ۲۱, یکشنبه

اطلاعیه حزب کارایران(توفان) درمورد حمله به اردوگاه اشرف درعراق

اطلاعیه حزب کارایران(توفان) درمورد حمله به اردوگاه اشرف درعراق 
          حمله وحشیانه به اردوگاه اشرف درعراق را محکوم میکنیم!
  طبق اطلاعیه های سازمان مجاهدین و شورای ملی مقاومت ،بامداد جمعه، 19 فرودین ماه نیروهای دست نشانده عراقی به اردوگاه اشرف یورش بردند که در اثر آن 31 نفر کشته وبیش از300  تن مجروح شدند.
بعد ازاشغال عراق توسط امپریالیست آمریکا و خلع سلاح سازمان مجاهدین بارها پناهندگان ساکن اردوگاه  اشرف واقع در 80 کیلومتری بغداد ،برخلاف تمامی موازین و تعهدات بین المللی مورد ضرب وشتم وقتل وجنایت دولت گماشته عراق قرارگرفته اند. متاسفانه سرنوشت سازمان مجاهدین و اعضاء آن درعراق با منافع امپریالیست آمریکا درمنطقه و تضاد آن با رژیم جمهوری اسلامی گره خورده است واین حملات وحشیانه به اردوگاه اشرف نمی تواند بدون چراغ سبزآمریکا و خواست و تمایل وی صورت گرفته باشد. برای آمریکا سازمان مجاهدین درعراق ابزارفشاری برجمهوری اسلامی و کسب امتیازات سیاسی درمذاکرات آینده است و مواضع متناقض آن درقبال این سازمان را باید درهمین کادر مورد بررسی قرارداد. آمپریالیست آمریکا  که با اشغال عراق و افغانستان میلیونها نفر را به قتل رسانده است نمی تواند حامی دمکراسی و حقوق بشر ونگران جان ساکنین اردوگاه اشرف باشد. ازاین روهرگونه چشم امیدی به این ابرقدرت امپریالیستی وهرارتجاع دیگردرمنطقه درپیکارعلیه رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی بیراهه است وفرجامی جز شکست نخواهد داشت.
حزب ما ضمن محکوم کردن این کشتارجنایتکارانه از حقوق انسانی و پناهندگی ساکنین اردوگاه اشرف دفاع میکند واز تمامی سازمانهای بین المللی وحقوق پناهندگی میخواهد که اقدامات جنایتکارانه دولت عراق را محکوم و به یاری پناهندگان این اردوگاه بشتابند.
 حزب ما هرگونه زد وبند سیاسی درمورد سازمان مجاهدین خلق و تحویل احتمالی اعضاء آن به رژیم قتل و شکنجه جمهوری اسلامی  را محکوم میکند و از کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل می خواهد قبل از وقوع فاجعه ای بزرگتر سریعا اقدام نمایند و مسئولیت کمپ اشرف را خود راسا بعهده گیرند.
سرنگون باد ررژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی!
زنده باد سوسیالیسم این پرچم رهائی بشریت!
دست امپریالیستها از ایران و منطقه کوتاه باد!

حزب کارایران(توفان)
19 فروردین ماه 1390
www.toufan.org
toufan@toufan.org

۱۳۹۰ فروردین ۲۰, شنبه

حقوقدانان جنبش سبز مردم ايران.آوریل 8, 2011

حقوقدانان جنبش سبز مردم ايران

آوریل 8, 2011

کشتار نيروهای مجاهدين خلق را قوياً محکوم می کنيم!

 — Iranian Lawyers for the Green Movement @ 6:15 ب.ظ.
Tags:


ما، حقوقدانان جنبش سبز مردم ايران، سرکوب وحشيانه و جنايتکارانه نيروهای سازمان مجاهدين خلق توسط نيروهای نظامی عراقی را به شدت محکوم می کنيم.
اين کشتار در حالی صورت می گيرد که:
1)      نيروهای مجاهدين عليرغم بر تن داشتن يونيفورم، از سال 2003 که توسط نيروهای اشغالگر به رهبری آمريکا خلع سلاح شدند، نيروی غيرنظامی محسوب می شوند و، با توجه به جميع جوانب، تحت حمايت کنوانسيون های ژنو هستند.
2)      با توجه به نوع سرکوب صورت گرفته (که از تفصيل آن در اينجا صرف نظر می شود)، يورش و کشتار وحشيانه ارتش عراق که علی الاصول به دستور مسئولين دولتی عراق و به احتمال قريب به يقين به درخواست حکومت جمهوری اسلامی ايران صورت گرفته، از مصاديق بارز و مسلم دو جرم “جنايت عليه بشريت” و “نسل کشی” است.
ضرورت دارد کليه آزادي خواهان و نهادهای حقوق بشری، نهادهای ملی عراق و جامعه بين المللی به طور اعم نسبت به اين جنايات که آثار بين المللی دارد با قاطعيت و به سرعت عکس العمل نشان دهد و به هيچ روی به محکوميت لفظی بسنده نکنند.
ما، حقوقدانان جنبش سبز مردم ايران، با يادآوری وظايف و مسئوليت های بين المللی آمريکا به عنوان نيروی اشغالگر که طبق موازين بين المللی مسئوليت حفاظت از کليه غيرنظاميان سرزمين تحت اشغال را برعهده دارد، مصرانه می خواهيم نسبت به اين جنايات حسب وظيفه خود اقدام عاجل به عمل آورد و از هيچ اقدامی از جمله طرح درخواست برای تشکيل ديوان کيفری خاص توسط شورای امنيت سازمان ملل متحد فروگذار نکند. ضعف عمل نهادهای بين المللی در تلاش برای مجازات جنايتکاران و تروريست های دولتی در کشورهائی مانند ايران و عراق بدون شک موجب جری شدن و رشد سرطانی آنان خواهد شد. ريشه سرطان را بخشکانيم!
با احترام
حقوقدانان جنبش سبز مردم ايران
نوزدهم فروردين ماه 1390

کشتار نيروهای مجاهدين خلق را قوياً محکوم می کنيم.حقوقدانان جنبش سبز

کشتار نيروهای مجاهدين خلق را قوياً محکوم می کنيم
حقوقدانان جنبش سبز

منبع: گویا
ما، حقوقدانان جنبش سبز مردم ايران، سرکوب وحشيانه و جنايتکارانه نيروهای سازمان مجاهدين خلق توسط نيروهای نظامی عراقی را به شدت محکوم می کنيم.
اين کشتار در حالی صورت می گيرد که:
۱) نيروهای مجاهدين عليرغم بر تن داشتن يونيفورم، از سال ۲۰۰۳ که توسط نيروهای اشغالگر به رهبری آمريکا خلع سلاح شدند، نيروی غيرنظامی محسوب می شوند و، با توجه به جميع جوانب، تحت حمايت کنوانسيون های ژنو هستند.
با توجه به نوع سرکوب صورت گرفته (که از تفصيل آن در اينجا صرف نظر می شود)، يورش و کشتار وحشيانه ارتش عراق که علی الاصول به دستور مسئولين دولتی عراق و به احتمال قريب به يقين به درخواست حکومت جمهوری اسلامی ايران صورت گرفته، از مصاديق بارز و مسلم دو جرم “جنايت عليه بشريت” و “نسل کشی” است.
ضرورت دارد کليه آزادی خواهان و نهادهای حقوق بشری، نهادهای ملی عراق و جامعه بين المللی به طور اعم نسبت به اين جنايات که آثار بين المللی دارد با قاطعيت و به سرعت عکس العمل نشان دهد و به هيچ روی به محکوميت لفظی بسنده نکنند.
ما، حقوقدانان جنبش سبز مردم ايران، با يادآوری وظايف و مسئوليت های بين المللی آمريکا به عنوان نيروی اشغالگر که طبق موازين بين المللی مسئوليت حفاظت از کليه غيرنظاميان سرزمين تحت اشغال را برعهده دارد، مصرانه می خواهيم نسبت به اين جنايات حسب وظيفه خود اقدام عاجل به عمل آورد و از هيچ اقدامی از جمله طرح درخواست برای تشکيل ديوان کيفری خاص توسط شورای امنيت سازمان ملل متحد فروگذار نکند. ضعف عمل نهادهای بين المللی در تلاش برای مجازات جنايتکاران و تروريست های دولتی در کشورهائی مانند ايران و عراق بدون شک موجب جری شدن و رشد سرطانی آنان خواهد شد. ريشه سرطان را بخشکانيم!
با احترام
حقوقدانان جنبش سبز مردم ايران
نوزدهم فروردين ماه
۱۳۹۰

۱۳۹۰ فروردین ۱۷, چهارشنبه

تحلیل تایم از رویکرد آمریکا در منطقه

سه شنبه ۱۶ فروردين ۱۳۹۰
تحلیل تایم از رویکرد آمریکا در منطقه.حمله به لیبی، پیام به تهران؟
جو کلین
امیدوارم حقیقت چیز دیگری باشد. اما همانطور که دیوید سنگر در مقاله اش نوشته است، دست کم عده ای در کاخ سفید هستند که به موضوع اینگونه نگاه می کنند:
توماس ای دانیلون مشاور امنیت ملی گفت، ملاهای تهران تمام تحرکات آقای اوباما در جهان عرب را زیر نظر دارند. از دید آنها، ناتوانی اوباما در پیگیری سخنان خود مبنی بر "از دست رفتن مشروعیت سرهنگ معمر قذافی برای حکومت بر لیبی"، نشانه ای از ضعف خواهد بود، و شاید نشانه ای از آن است که آقای اوباما عهد خود مبنی بر اجازه ندادن به ایران برای تولید تسلیحات هسته ای را نیز چندان جدی نخواهد گرفت.
بنجامین جی رودز مشاور ارشدی که در جلسه کاخ سفید حضور داشت، هفته پیش گفته بود: "نباید اینطور بزرگنمایی شود که (موضوع ایران) یک عامل تعیین کننده و یا حتی یک عامل اصلی بوده است. اما وی در عین حال گفت پیامد آن (حمله به لیبی) بر ایران، همیشه در تصمیم گیری مدنظر بوده است. "
این واقعاً شرم آور است. ما خودمان را در مهلکه لیبی انداخته ایم زیرا اوباما به طور بچه گانه ای گفته است قذافی باید برود و اگر نرود، ما از نظر ایرانی ها ضعیف به نظر می رسیم؟ آنطور که بنجامین رودز اصرار دارد، شاید این یک عامل تعیین کننده نبوده است اما اگر به نوعی یک فاکتور بوده است، این مسأله مایه تأسف خواهد بود. در واقع اگر ایران در طرز فکر ما در خصوص خاورمیانه یک فاکتور محسوب می شود، باید توجه بسیار بیشتری به سوریه بکنیم، جائیکه بشار اسد متحد ایران در حال کشتار مردم خودش است. مسلماً باید به سوریه بیش از لیبی توجه داشته باشیم.
همه این ها، تکرار بحث "اعتبار" است که بارها و بارها رد شده است. مثلاً می گفتند اگر ما از ویتنام خارج شویم، اعتبارمان در نبرد با اتحاد جماهیر شوروی از دست خواهد رفت. نظیر همین سخنان را همین اواخر، بارها درباره عراق و افغانستان نیز شنیده ایم. از میان تمام دلایلی که برای باقی ماندن در آن دو کشور مطرح است، "اعتبار" کمترین اعتبار را دارد. ثبات در بین النهرین و جنوب آسیا دلیل بسیار حیاتی تری برای ماندن در آنجاست.
جای ایران در این بحث از سر ناچاری است. من حدس می زنم پای ایران به این دلیل به این بحث کشیده شده که سایر دلایل مطرح شده برای این ماجراجویی، از وزن کافی برخوردار نبودند. "بشردوستی" می توانست دلیل کافی باشد، اما وقتی پای منافع ملی خودمان وسط کشیده می شود، از استحکام چندانی برخوردار نیست. (خصوصاً در زمانی که از نظر مالی و نظامی تحت فشار هستیم و باید بر روی منابع سیاست خارجه خودمان در نقاط مهم دنیا نظیر مصر و پاکستان متمرکز باشیم.) اینکه گفته شود "همه، البته مشخصاً اتحادیه عرب و سازمان ملل، از ما می خواستند این کار را بکینم"، نیز دلیل مناسبی نیست. همانطور که رئیس جمهور قبلاً می گفت، ما از گزینه نظامی تنها به عنوان آخرین گزینه استفاده می کنیم، آن هم در زمانی که منافع ملی ما مورد تهدید واقع شده است. امیدوارم هرچه زودتر در لیبی به موفقیت برسیم و هرکسی که بر قذافی غلبه کند، برای مردم لیبی بهتر از قذافی خواهد بود. اما نگرانی من از آن است که این ماجراجویی، مقابله با بحران بعدی را دشوارتر کرده است.
علیرغم آنچه اسرائیل ها می گویند، سیاست اوباما در قبال ایران موفقیت آمیز بوده است. تحریم های اقتصادی ضربه سختی وارد کرده اند. بدافزار استاکس نت تنها گوشه ای از خرابکاری های اسرائیل و آمریکا در ایران است. حتی اگر ایران به یک سلاح هسته ای نیز دست پیدا کند، مسلماً یک تهدید مهم تر از برنامه هسته ای کره شمالی علیه منافع ملی ما نخواهد بود. درواقع می توان گفت اصلاً تهدیدی برای اسرائیل تلقی نخواهد شد: ایرانی ها هرگز مانند قذافی دست به کار احمقانه ای نزدند و مانند صدام رفتار جنگ افروزانه ای نشان نداده اند. آنها یک کشور واقعی دارند، ثروتی بر روی زمین و میراث دوست داشتنی که باید مراقبت شود. درد و رنج به جا مانده از جنگ ایران و عراق واقعی و تازه مانده است، و درسی آموزنده تر از هیاهوهای ضد صهیونیستی دولت در کشوری است که قبلاً نزدیکترین متحد اسرائیل بوده و می تواند در آینده نیز باشد.
ایرانی ها می توانند مشکل ساز باشند. حمایت آنها از حزب الله و در حد کمتری از حماس، تهدیدی است که تنفر اسرائیلی ها و داشتن حق حمله برای آنها را توجیه می کند. سعودی ها نیز از اکثریت شیعه بحرین و نیر شیعیان مستقر در استان شرقی، منطقه نفت خیز خود، نگران است و این نگرانی ها اصلاً غیرمنطقی نیستند. البته سعودی ها بیشتر از این نگران هستند که اگر جوانان شان در خیابان ها جمع شوند، دولت اوباما طرف آنها را خواهد گرفت. ضمناً نگرانی هایی نیز در نزد کشورهای سنی حوزه خلیج فارس در مورد خروج آمریکا از عراق وجود دارد، اینکه عراق می تواند دوباره به سوی ایران متمایل شود. اما از طرف دیگر باید گفت ایرانی ها در طول جنگ 1981 تا 1988، تعداد بیشتری از عراقی ها را در مقایسه با حضور یک دهه گذشته آمریکا در آن کشور کشته اند. عراق به همان اندازه عرب است که شیعه است و ایران نیز به همان اندازه فارس است که مسلمان است. فارس ها از عرب ها متنفرند و برعکس؛ و از هزاران سال پیش از آمدن محمد، وضع همینگونه بوده است.
ایران یک معضل است. اما در دنیای مشکلات پیش روی آمریکا، می توانم معضل ایران را بعد از بی ثباتی در پاکستان مجهز به سلاح هسته ای قرار دهم. حتی آن را در رتبه پائین تری از نیاز به حمایت و تقویت از انقلاب مصر قرار می دهم. در خاتمه، این سؤال که آیا ایران در حال قدرت یافتن از نا آرامی های جهان عرب است، را یک پرسش کنگ و مشکوک می دانم. ممکن است کشورهای سنی ضعیف تر شوند اما ایران در طرف مقابل دموکراسی ایستاده است. ایران مخالفان خود را می کشد، زندانی می کند، شکنجه می دهد و مورد تجاوز قرار می دهد. من فکر می کنم کسانی که در سراسر منطقه به خیابان ها ریختند، کمترین همدردی نیز با رژیم ایران ندارند. جوانان مصری و سایرینی که به خیابان ها سرازیر شدند، ممکن است ما را چندان دوست نداشته باشند، زیرا ما از سرکوبگران آنها حمایت کرده ایم، اما مسلماً ایده های ما را دوست دارند؛ خصوصاً معترضان زیر 40 ساله که بخش عظیمی از ترکیب جمعیتی منطقه را تشکیل می دهند.  و در نهایت همین است که ما را در موضع بسیار قدرتمندی در برابر ایران قرار می دهد، مگرآنکه ما خودمان با تحمیل خواسته هایمان در منطقه از طریق زور و خشونت، این موضع را از دست بدهیم.
منبع: تایم- 3 آوریل 

۱۳۹۰ فروردین ۱۶, سه‌شنبه

آنچه از پیامبر کمتر شنیده اید

آنچه از پیامبر کمتر شنیده اید


روزی شتری را دید که زانوهایش بسته شده و هنوز بار سنگینی برروی  آن است . گفت به صاحب شتر بگویید خود را برای مواخذه خداوند در روز قیامت آماده کند

کافری را که در جنگ اسیر شده بود، آزاد کرد زیرا اعتقاد داشت که او مرد خوش اخلاقی است که همواره با عفت رفتار می کند

مردی بادیه نشین در زمانی که او در مدینه هم پیامبر و هم حاکم بود، به سراغش آمد و یقه او را گرفت که باید خرماهایی که از من قرض گرفته بودی، برگردانی.  اصحاب عصبانی شدند و خواستند با آن مرد برخورد کنند. پیامبر برآشفته شد و گفت شماها باید طرف صاحب حق را بگیرید. من برای همین مبعوث شده ام تا هرکسی بتواند حق خود را از حاکم بدون لرزش صدا بگیرد


گفت اگر در حال کاشتن نهالی بودید و علائم روز قیامت فرا رسید، به کار خود ادامه دهید و نهال را بکارید


گروهی از اصحاب خود را برای تبلیغ اسلام به منطقه ای دیگر فرستاد. قبل از سفر از او پرسیدند تا چگونه این کار  را انجام دهند. گفت تعلیمشان دهید و آسان بگیرید.  سه بار از او این را پرسیدند و هر بار جواب همین بود


مردی در ماه رمضان به سراغش آمد و گفت که در روز با همسر خود نزدیکی کرده و لذا روزه اش را به عمد شکسته و می خواهد کفاره بدهد تا خداوند او را ببخشد. پیامبر گفت باید 60 روز روزه بگیری. جواب داد توانش را ندارم. گفت برده ای را آزاد کن. جواب داد، برده ای ندارم. گفت 60 فقیر را سیر کن. جواب داد بی پولم. پیامبر قدری خرما به او داد و گفت به مردم مستحق بده. جواب داد خودم از همه مستحق ترم. پیامبر لبخند زد و گفت برو و با همسرت این خرماها را بخور  تا خداوند تو را ببخشد

بارها گفت که بر مردم آسان بگیرید زیرا مبعوث نشده ام تا آن ها را به زحمت بیاندازم


گفت مبادا قبل از ذبح گوسفند، در جلوی چشمان گوسفند چاقو را تیز کنید. بدانید که حیوان هم می فهمد ،حق ندارید در دل حیوان غصه بیاندازید


گفت زنی به بهشت رفت و تنها کار خوبش این بود که به گربه ای غذا می داد


روزی زنی را دید که ناخن های خود را از ته کوتاه کرده. گفت برای زن ها زیباتر است که ناخن های خود را بلند کنند


روزی مردی را دید که ژولیده است. گفت آیا در خانه ات روغن نبود تا با آن موهای خود را مرتب کنی؟


گفت اسراف همیشه حرام است مگر برای خرید و استفاده از عطر.  خودش همیشه عطر گل بنفشه می زد و در سفر هم همواره آن را با خود می برد


می گفت ریش های خود را کوتاه نگه دارید زیرا به تمرکز و حافظه تان می افزاید


در زمانی که قدری با کفار صلح شده بود. به قصد خریدن زمینی در منطقه خوش آب و هوای طائف، عازم انجا شد. چند روز بعد برگشت و گفت که قبلا همه زمین ها را مردم خریده اند... نخواست بعنوان حاکم به زور چیزی را تصاحب کند

در زمانی که زن ها کالای خرید و فروش مردان بودند ، به مردان توصیه می کرد که در زمان نزدیکی با زنهایشان فقط به فکر ارضای خود نباشند. می گفت مانند خروسی نباشید که تا مرغ را می بیند بلافاصله با او جماع می کند. گفت بدانید که زن هایتان دیرتر از شما ارضا می شوند پس ابتدا به آنها فکر کنید

در زمانی که دختران سنگسار می شدند،دختران خود را برروی زانو می نشاند و در جلوی دیگران آن ها می بوسید تا محبت را بیاموزند.  از او پرسیدند فرزند پسر بهتر است یا دختر؟ گفت هر دو خوبند اما دختر ریحانه است، برگ گل است.

وقتی پسرش ابراهیم در سن خردسالی فوت کرد، بسیار گریست. گفتند چرا اینقدر بی تابی می کنی؟ گفت گریه از رحم است. کسی که رحم ندارد، خدا هم به او رحم نمی کند

هنگام دفن پسرش ابراهیم، کسوف شد. همه مردم این را بدلیل مصیبتی دانستند که به پیامبر وارد شده، حتی کفار هم کم کم داشتند ایمان می آوردند اما او از این موقعیت استفاده نکرد. به بالای منبر رفت و گفت: خورشید نه برای من و نه برای هیچ کس دیگر نمی گیرد و نخواهد گرفت. خورشید گرفتگی نشانه قدرت خداوند است

هنگام طواف کعبه، سوار بر شتر بود و حتی حجرالاسود را با عصای خود لمس نمود. از تعلیمات پیچیده فقهی خبری نبود. دینی ساده بود و پر از عرفان و معنویت. وقتی سوار بر شتر طواف می کرد، ان قدر معنویت و احساس موج می زد که مشاهده کنندگانش به گریه می افتادند

روزی در حال عبور از حاشیه شهر به گروهی یهودی برخورد که در حال ساز زدن  و خواندن بودند، او را به بزم خود دعوت کردند و او پذیرفت. شخصی از اصحاب او را دید و به یهودیان حمله کرد که چرا با این کار به پیامبر خدا اهانت می کنید. پیامبر بر آشفت و به صحابی گفت که آن ها قصد محبت داشته اند و باید از آن ها عذر بخواهد

گل را می بویید و می گفت که این بوی بهشت است و باید به گل ها و درخت ها احترام بگذارید

به او گفتند این که در قرآن آمده است که مسیحیان و یهودیان، کشیشان و احبار (علمای دین یهود) را به جای خدا می پرستند، به چه معنا است؟ گفت همین که حرفای علمای دین خود را بعنوان حرف خدا می پذیرند و تحقیق نمی کنند، یعنی پرستش.  به اصحاب گفت که هر چه بر سر یهود و مسیحیت آمده، بر سر امت من هم خواهد آمد و زمانی می رسد که آن ها نیز، علمای دینشان را بجای خدا بپرستند
روزی گروهی مردان رقاص سیاه پوست از افریقا به مدینه وارد شدند و از قضا وارد مسجد پیامبر گشتند و در مسجد شروع به ساز زدن و رقاصی نمودند، او آن ها را بیرون نکرد و نگفت که به خانه خدا توهین نموده اید،  لبخند می زد و حتی دختران خانه خود را بر دوش سوار کرد که در میان جمعیت، بتوانند رقص سیاهان را ببینند
او پیامبر اسلام بود، رحمة للمومنین، رحمتی برای جهان.  ... مهم نیست که امروز پیروانش به نام او و مکتب او سرها را  قطع می کنند و با نشان دادن چنگ و دندان بر مردم سخت می گیرند، مهم آن است که او چنین نبود. او پیامبر و موسس دین اسلام، محمدبود. رحمتی جاودانه برای مردم جهان
منبع: پژواک ایران

چشم‌انداز تغییرات آینده ایران.حبیب الله پیمان

چکیده :در حال حاضر قانون‌اساسی تنها میثاق رسمی است که قانون‌شکنان و متجاوزان به حقوق عمومی نیز نمی‌توانند رسماً با آن مخالفت کنند و در برابر آن بایستند. مشروعیت این قانون (باوجود نواقص و نارسایی‌های چند) به اندازه‌ای است که همه تلاش‌های جریان راست متصلب برای بی‌اعتبارکردن اصول مربوط به حقوق اساسی ملت و رکن جمهوریت نظام را در این سال‌ها، خنثی و بی‌اثر کرده است، به‌‌علاوه با تکیه بر شعار اجرای بی‌کم‌وکاست همه اصول قانون‌اساسی، بخش اعظم مطالبات اساسی مردم در زمینه‌های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی قابل وصول است؛ مطالباتی‌که تحقق آنها شرط لازم برای برداشتن گام‌های بلندتر در راستای توسعه سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است....


حبیب‌الله پیمان *
پایداری نظامات و ترتیبات حاکم بر هرجامعه وابسته به وجود دست‌کم چند عامل اساسی است: ثبات سیاسی، توسعه پایدار اقتصادی، همبستگی و اعتماد متقابل میان مردم (سرمایه اجتماعی) از یک‌سو و میان ملت و حکومت ازسوی دیگر. این شرایط به نوبه خود زمانی برقرار می‌شوند که مردم آن جامعه در سطح قابل قبولی از حقوق اساسی خود یعنی حق آزادی و حکومت بر خود، عدالت‌اجتماعی و امنیت و رفاه بهره‌مند باشند. با کاربرد این معیار می‌توان درباره میزان پایداری یا بی‌ثباتی اوضاع سیاسی و اجتماعی کنونی ایران گمانه‌زنی کرد:
۱ـ به لحاظ سیاسی، در این واقعیت تردید نیست که طبق آمار رسمی مراجع دولتی در انتخابات خرداد ۸۸ ، سیزده میلیون نفر از افراد دارای شرایط رأی‌دادن، چون به نحوه برگزاری انتخابات و اعلام نتایج آن معترض بودند، عملاً از حقوق اجتماعی و سیاسی (قانونی) مثل آزادی عقیده و بیان، حق مشارکت سیاسی و انتشار روزنامه و یا تأسیس حزب و انجمن، محروم نگاه داشته شده‌اند. با احتساب آن تعداد از ناراضیان و معترضانی که رأی ندادند و یا بعدها به صف منتقدان افزوده شده‌اند، معترضان به وضع موجود در خوشبینانه‌ترین حالت، دست‌کم حدود نیمی از جمعیت بالغ کشور را شامل می‌شوند.
۲ـ ادامه حالت اعتراض و محرومیت بخش بزرگی از جمعیت، از مشارکت در حیات سیاسی و اداره امور کشور به‌طور قطع برهم‌زننده ثبات سیاسی است، بخصوص که برای خاموش نگاه‌داشتن معترضان از روش‌های خشونت‌آمیز استفاده می‌شود که به افزایش تنش و بی‌اعتمادی میان دولت و ملت می‌انجامد و درنتیجه آن هر نوع گفت‌وگو و تعامل میان منتقدان و حاکمیت برای رسیدن به توافق بر سر راه حل مشکلات ناممکن می‌شود.
۳ـ ناکارآمدی نظام مدیریت کشور و اصرار بر کنترل همه منابع مالی و مؤسسه‌های اقتصادی توسط نهادهای دولتی یا وابسته به اشخاص حقیقی و حقوقی مرتبط و وابسته به حاکمیت، موجب تضعیف نظام تولید و نیروهای مولدکشور شده و از این طریق مشکلات معیشتی و اجتماعی عدیده‌ای چون فقر، بیکاری و تورم برای بیشتر قشرهای جامعه پدید آورده است؛ مشکلات و تنگناهایی که با اجرای سیاست تعدیل اقتصادی باعنوان اصلاح قیمت‌‌ها در شرایط رکود، تورم بالا و بی‌ثباتی سیاسی به‌طور قطع تشدید خواهد شد.
۴ـ بدیهی است که وضعیت‌های سه‌گانه یادشده، موجبات نارضایتی روزافزون مردم را فراهم می‌کند که دیر یا زود پیامدهای آشکار، مستقیم و بیشتر نهفته و غیرمستقیم آن بروز خواهد کرد و به‌تدریج به بدنه و پایگاه اجتماعی حاکمیت نیز سرایت می‌کند و نگرانی‌هایی از تشدید نارضایتی و گسترش اعتراضات در حوزه حکومت پدید می‌آورد. واکنش اولیه و معمول به این نگرانی، نشان‌دادن شدت عمل و ایجاد رعب برای پیشگیری از هر حادثه‌ای است که تصور می‌شود ثبات موجود را تهدید خواهد کرد، ولی این تمهیدات مانع از تشدید نابسامانی‌ها و وخیم‌ترشدن وضعیت معیشتی، مشکلات اجتماعی و سیاسی جامعه نمی‌شود، بلکه با راندن جریان اعتراضات و گفت‌وگوهای انتقادی به زیر پوسته جامعه و روابط درونی زیست جهان، بر بیگانگی برخی مدیران از واقعیت‌ها می‌افزاید و مدیریت بحران‌ها و بازگرداندن تعادل و ثبات را به جامعه برای دولت دشوارتر می‌کند، از این‌رو این سیاست‌ها ازسوی بخش‌های دیگر حاکمیت تأیید نشده، تقاضای تجدیدنظر در رویه‌های جاری، تغییر روش‌ها و اصلاح امور رو به افزایش است.
در این حال دو راه یا امکان در برابر سیر حوادث و تحولات گشوده است، یکی واگذارکردن سرنوشت جامعه به تحولات خودبه‌خودی و در همان حال مواجهه روزبه‌روز و لحظه‌به‌لحظه با پیشامدها و مشکلات و قناعت‌کردن به درمان موقتی و علامتی نابسامانی‌ها، در این حالت چون با ریشه‌ها و عوامل اصلی بحران‌ها برخورد نمی‌شود، مشکلات فزونی یافته و مسائل پیچیده‌تر می‌گردند و چون نارضایتی‌ها و اعتراضات هم ادامه می‌یابند و تشدید می‌‌شوند، خواه‌ناخواه سیاست ارعاب، قهر و تعامل ستیزه‌جویانه نیز با شدت بیشتری استمرار می‌یابد. این وضع مساوی است با افزایش تنش در روابط داخلی میان مردم و حکومت و در روابط بین‌المللی، که اگر به موقع برای پیشگیری ازآن اقدام جدی و فوق‌العاده‌ای صورت نگیرد، به صورت کنترل‌ناپذیری شتاب می‌‌گیرد و چه‌بسا که به فروپاشی اجتماعی و تلاطم‌های سخت سیاسی و نظامی بینجامد.
اما بنا به دلایل زیر احتمال وقوع این امکان ضعیف‌تر از چشم‌انداز دوم است:
۱ـ بسیاری از مردم خاطره تجربیات تلخ و ناشی از خشونت و آشوب‌های فراگیر و تغییرات سریع قهرآمیز را در حافظه تاریخی خویش حفظ کرده و به یاد می‌آورند، همین‌طور تجربه طولانی زیستن در صلح و همبستگی با دیگر اقوام ایرانی و پیروان دیگر مذاهب و آیین‌ها و با همسایگان و ملل بیگانه را در وجدان شعور جمعی خود به‌طور زنده در دسترس دارند. تکثر و تنوع قومی و فرهنگی و وجود و همزیستی انواعی از مذاهب و آیین‌های متفاوت درکنار یکدیگر، از ویژگی‌های کهن و پایدار جامعه ایران است. تحت چنین شرایطی حفظ کیان و موجودیت ملی و فرهنگی ایرانی ممکن نبود مگر در سایه‌کنش و زیست مسالمت‌جویانه مبتنی بر باور به کرامت و برابری همه انسان‌ها از هر قوم، نژاد، مسلک، آیین و حل کدخدامنشی(عقلانی) اختلافات. نزاع و خشونت میان اقوام یا پیروان مذاهب رخ نمی‌داد، مگر زمانی‌که حکومت‌های مستبد و متمرکز طایفه‌ای با سوگیری قومی یا مذهبی، اعضای دیگر اقوام و مذاهب را زیر فشار و در تنگنا قرار داده، با اعمال سیاست تبعیض‌آمیز و تهدید هویت فرهنگی و قومی یا مذهبی‌شان، بذر نفرت و خشم در دل‌های آنها می‌کاشتند. سیاست طرد، به حاشیه‌راندن، بی‌اعتنایی، تحقیر، تبعیض، محروم‌سازی، اعمال سلطه و قیمومیت بر گروه‌های قومی و مذهبی یا سیاسی، مهمترین عامل بروز نزاع و کنش‌های خشونت‌آمیز بوده است.
۲ـ عامل بعدی، وجود گرایش‌های فکری و سیاسی مختلف با پیش‌زمینه‌های اجتماعی و طبقاتی تا حدودی متفاوت در ترکیب طبقه حاکمه است. در تاریخ معاصر ایران و در موارد زیادی پیش از آن نیز، حوزه قدرت، به‌ندرت تنها در کنترل یک گروه خاص بوده است. در موارد اخیر معمولاً یک گروه نظامی و (یا طایفه‌ای جنگجو و جویای قدرت) از طریق کودتا و با جنگ و زور، قدرت حکومتی را در اختیار می‌گیرند و آن را از وجود هر عنصر غیرخودی پاکسازی می‌کنند. در این نوع حکومت‌ها، دوام قدرت وابسته به حفظ توانایی و اراده کاربرد سیستماتیک خشونت و سرکوب است، به همین جهت به محض بروز سستی در ارکان قدرت، دیر یا زود زیر فشار بحران‌های اجتماعی و اقتصادی و شورش‌های توده‌ای و یا هجوم و غلبه رقبا سقوط کرده و طرد می‌شوند. به عکس حکومت‌های برآمده از پیروزی انقلاب‌ها و جنبش‌های اجتماعی معاصر نظیر مشروطیت، نهضت‌ملی و انقلاب ۵۷، عموماً متکثر بوده، نمایندگانی از نیروهای مختلف اجتماعی شرکت‌کننده در انقلاب را در خود جمع دارند. یک دلیل آن است که آنها هدف‌هایی را دنبال می‌کنند که خواست فوری و مشترک همه طبقات ناراضی و معترض جامعه است. این ویژگی آن‌قدر قوی است که با وجود ریزش‌ها و حذف‌شدن‌های متعدد، همچنان محفوظ می‌ماند، مگر آن‌که همانند آنچه پس از انقلاب مشروطه و نهضت‌ملی اتفاق افتاد با یک کودتای نظامی حوزه قدرت به‌طور یکپارچه و انحصاری توسط کودتاچیان کنترل و دیکتاتوری تمام‌عیار برقرار شود. حکومت برآمده از انقلاب اسلامی ۵۷ نیز از این قاعده مستثنی نبود، به‌طوری‌که طی این سه‌دهه با وجود ریزش‌ها و تصفیه‌های مکرر که بعضاً با خشونت همراه بوده و باوجود تلاش برخی گروه‌های انحصارطلب، تنوع جناحی آن محفوظ مانده است. پس از آخرین تصفیه بزرگ برخی تصور می‌کردند حاکمیت به انسجام و یکپارچگی کامل رسیده است، اما دیری نپایید که شکاف‌های بالقوه و پنهان ظاهر شدند و جبهه اصولگرا به چند جناح تقسیم شد و انتقاد از سیاست‌های دولت در زمینه اقتصاد، روابط داخلی و بین‌المللی و بویژه خصلت خودرأیی و قانون‌شکنی دولت رو به فزونی نهاد. آنان به‌تدریج در حال ایفای نقشی هستند که یک‌دهه پیش از آن جناح اصلاح‌طلب در درون حاکمیت انجام می‌داد، بنابراین باید انتظار داشت که همراه با تشدید بحران‌های داخلی و در روابط بین‌المللی و ادامه بی‌اعتنایی‌های بخش‌های دیگر حاکمیت به قانون‌اساسی و قوانین مصوب مجلس و نهادهای دیگر نظیر قوه‌قضاییه و مجمع تشخیص مصلحت، جریان گفت‌وگو و مباحثه انتقادی و تقاضا برای اصلاحات اساسی در حوزه حکومت‌ که در جریان وقایع سال ۸۸ مسدود شده است، به‌تدریج باز شود.
چشم‌انداز پیش‌رو، محوریت قانون‌اساسی
وقتی به عملکرد هسته متصلب و جریان افراطی راست نظر می‌افکنیم و تمایل سیری‌ناپذیر به انحصار تمامی منابع قدرت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی (اطلاعات، تبلیغات و آموزش) را مد نظر قرار می‌دهیم و نیز با توجه به دست بازی که در کاربرد شیوه‌های خشونت‌آمیز و فراقانونی از خود نشان داده است و انعطاف‌ناپذیری در برابر انتقادات اصولی و در عین حال جدی جناح‌های دیگر حکومت و بالاگرفتن اعتراضات عمومی، ابتدا به ظاهر چنین به نظر می‌رسد که هیچ عاملی نمی‌تواند مسیر تحولات جامعه را که باشتاب به‌سوی تشدید بحران و وخیم‌ترشدن اوضاع عمومی و وقوع تنش‌های ویران‌کننده می‌رود، تغییر دهد، ولی وجود برخی عوامل و نشانه‌های مثبت، از تیرگی این چشم‌انداز می‌کاهد و دورنمای روشن‌تری را در برابر چشم‌های ما قرار می‌دهد.
چنان‌که یادآور شدیم، در میان نیروها و طبقات‌اجتماعی‌که نقش فعالی در تولید ارزش‌افزوده ملی (مادی، اجتماعی و فرهنگی) دارند، تمایلی قوی و ریشه‌دار به همزیستی صلح‌آمیز با یکدیگر و حل مسالمت‌آمیز اختلافات از طریق گفت‌وگو و تعامل مثبت و خلاق وجود دارد. آنان خشونت، حذف و طرد را تأیید نمی‌کنند و در برابر دعوت به آن جواب رد می‌دهند. اینها که اکثریت بزرگ مردم ایران را تشکیل می‌دهند، آمادگی زیادی برای اتحاد، همبستگی، همکاری و اقدام مشترک برای دستیابی به هدف‌های مشترک ملی دارند، چنان‌که در یک سده گذشته بارها برای تحقق آزادی، استقلال و دستیابی به حق حاکمیت‌ملی و عدالت، دوش به دوش هم مبارزه کرده‌اند و ظرفیت بالایی برای دوستی و همبستگی با یکدیگر بروز داده‌اند.
مشکلات و نابسامانی‌های موجود از زوایای مختلف، قابل‌ تبیین و علت‌یابی هستند، آن تبیین و تحلیلی بیشتر راهگشاست که افزون بر جلب اتفاق نظر همگان، موانع عملی کمتری پیش روی کنشگران قرار می‌دهد، در ضمن شاخص به‌کار رفته در این تبیین باید به‌روشنی صفوف را از هم متمایز و مسئله اصلی مورد اختلاف را که گره‌گشای بقیه مسائل و معضلات است و باید محور تعامل و گفت‌وگو، طرح مطالبات و شعار این مرحله قرار گیرد، از ابهام خارج کند و به‌روشنی در برابر چشم‌های همگان قرار دهد. این شاخص در حال حاضر جز قانون‌اساسی نیست که در این سی‌سال برخی از مهمترین اصول آن یعنی حقوق و آزادی‌های مردمی، اجتماعی و حق حاکمیت مردم مورد بی‌اعتنایی قرار گرفته است، درحالی‌که التزام به این اصول ازسوی حاکمیت به‌طور قطع از وقوع بخش اعظم مفاسد و نابسامانی‌ها و محرومیت‌ها و ضایعات مادی، انسانی، اخلاقی، خشونت‌ها و بی‌عدالتی‌ها جلوگیری می‌کرد.
در حال حاضر قانون‌اساسی تنها میثاق رسمی است که قانون‌شکنان و متجاوزان به حقوق عمومی نیز نمی‌توانند رسماً با آن مخالفت کنند و در برابر آن بایستند. مشروعیت این قانون (باوجود نواقص و نارسایی‌های چند) به اندازه‌ای است که همه تلاش‌های جریان راست متصلب برای بی‌اعتبارکردن اصول مربوط به حقوق اساسی ملت و رکن جمهوریت نظام را در این سال‌ها، خنثی و بی‌اثر کرده است، به‌‌علاوه با تکیه بر شعار اجرای بی‌کم‌وکاست همه اصول قانون‌اساسی، بخش اعظم مطالبات اساسی مردم در زمینه‌های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی قابل وصول است؛ مطالباتی‌که تحقق آنها شرط لازم برای برداشتن گام‌های بلندتر در راستای توسعه سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است.
شعار قانونگرایی که در جنبش اصلاحات خرداد ۷۶ دنبال شد و در پی آن شعار اجرای بدون تنازل اصول قانون‌اساسی که در حال حاضر پیگیری می‌شود، به‌تدریج و زیر فشار ضرورت‌های ناشی از بحران‌های رو به تزاید داخلی و بین‌المللی و نیز تحت‌تأثیر جنبش‌ها و انقلاب‌های منطقه، ازسوی اکثریت اقشار و طبقات ملت پذیرش عام پیدا کرده و واکنش مثبت بسیاری از نیروهای بدنه نظام و شخصیت‌ها و جناح‌های منتقد درون حاکمیت را برمی‌انگیزد. آنها بیش از پیش به این حقیقت پی خواهند برد که برای بازگرداندن تعادل، آرامش و صلح به جامعه و نظارت، ارزشیابی مراجع قدرت هیچ راه‌حلی کم‌هزینه‌تر و مؤثرتر از اجرای کامل و بدن کم‌وکاست قانون‌اساسی وجود ندارد.
بنابراین، پس از سه‌دهه که مهمترین اصول قانون‌اساسی، آزادی بیان و حق فعالیت و مشارکت در تعیین سرنوشت کشور به فراموشی سپرده شده است و به‌ دنبال آن هزینه‌های سنگین مادی و معنوی بر ملت و کشور تحمیل گردیده، دور از انتظار نیست اگر شعار احیای اصول دموکراتیک قانون‌اساسی، محور اتفاق نظر و وحدت همه نیروهای فعال جامعه قرار ‌گیرد و قشرهای ناراضی و معترض درون جامعه را با جناح‌های میانه‌رو، اصلاح‌طلب و مدافع قانون درون نظام را به هم نزدیک سازد.
در حال حاضر جنبش‌هایی در بسیاری از کشورهای منطقه برای تجدید حیات دموکراسی و اصلاح و اجرای قوانین‌اساسی در جریان است، که جایگاهی معادل نهضت‌ملی ایران دارند و احیا و اجرای اصول دموکراتیک قانون‌اساسی مشروطیت را هدف گرفته و در همان راستا پیش می‌رود. با این تفاوت که در جنبش‌های نوین سعی بر این است که درس‌های برآمده از کوشش‌های پیشین به‌کارگرفته شود و با درایت و عقلانیت و واقع‌بینی بیشتری کار مُلک و ملت به سامان برسد. تحولات مثبت و امیدبخشی که برای پایان‌دادن به عمر رژیم‌های دیکتاتوری در منطقه رخ داده و در حال گسترش است، همه نشان از پایان دوره‌ای بین ۵۰ تا یکصدسال می‌دهند که در آن حکومت‌ها بدون آنکه قوانین‌اساسی برآمده از جنبش‌ها و انقلاب‌های آزادیبخش و استقلال‌طلبی(دموکراتیک) پس از جنگ جهانی دوم را رسماً ملغی کنند با اعمال زور و یا فریبکاری، تزویر و پنهان‌شدن در زیر لوای شعارهای ملی (ناسیونالیستی)، توسعه و نوسازی (مدرنیزاسیون)، عدالتخواهانه و یا مذهبی (اسلامی‌کردن)، کشورهای خود را با روش‌های دیکتاتوری اداره کرده، همه منابع قدرت‌های مادی، انسانی و فرهنگی را تیول یک اقلیت کوچک قرار داده‌اند. شواهد از پایان این دوره و عبور به مرحله تأمین حقوق و آزادی‌های مردم یعنی احیای نهاد قانون‌اساسی خبر می‌دهند، گذار به این مرحله به کمک ائتلاف گسترده همه قشرها، طبقات مولد و نیروهای خواهان تغییر در درون و بیرون از نظام‌های موجود و به یاری اقدامات و پایداری‌های مدنی و روش‌هایی مسالمت‌جویانه، در حال انجام‌شدن است.
انبوه تحولات جامعه ایران را نیز که در هر مرحله پیشگام بوده در چشم‌انداز احیای قانون‌اساسی باید مشاهده و پیش‌بینی کرد.
* دبیرکل جنبش مسلمانان مبارز، و عضو شورای فعالان ملی- مذهبی
منبع: چشم انداز ایران

۱۳۹۰ فروردین ۱۳, شنبه

محسن کدیور. خارج کردن مجاهدین خلق از لیست سازمانهای تروریستی بلائی برای جنبش سبز

محسن کدیور در مقاله اخیر خود با عنوان «خارج کردن مجاهدین خلق از لیست سازمانهای تروریستی بلائی برای جنبش سبز» با یاری احمد صدری می نویسد : خارج کردن مجاهدین خلق از لیست سازمانهای تروریستی بلائی برای جنبش سبز ، تصمیمی که می‌تواند یک حرکت دموکراتیک ملی را متوقف یا حمایت کند.
انتخاب دشوار هیلاری کلینتون در قبال ایران: وزارت خارجه امریکا با تصمیمی سرنوشت ساز مواجه است، تصمیمی که می تواند یک حرکت دموکراتیک ملی را متوقف یا حمایت کند.
در حالیکه مردم تونس و مصر درگیر تلاش جریان تحولات سیاسی خود هستند، حکومت ایران بطور روز افزونی خود را از واقعیتهای مردم معترض خود جدا کرده است. هرچه بیشتر دولت ایران از پاسخ به خواسته های مردم سرباز زند از عمر خود بیشتر کاسته است. در این میان گروهی در میان ایرانیان خارج از کشور سعی کرده اند که کرسی رهبری جنبش دموکراسی خواهی مردم را به خود اختصاص دهند و این موجب نگرانی رهبران جنبش سبز شده است. میر حسین موسوی در آخرین بیانیه ای که قبل از حصر خانگی صادر کرده است در مورد "موج سوارانی" که می خواهند از نمد این جنبش کلاهی برای خود بسازند هشدار داده است. نمونه کامل چنین گروهی "سازمان مجاهدین خلق ایران" است که توسط دولت آمریکا بعنوان یک سازمان تروریستی شناخته شده است.
سازمان مجاهدین خلق فاقد پایگاه سیاسی و یا حمایت مردمی قابل اعتنا در داخل ایران است، چرا که سالها در عراق از حمایت صدام حسین بهره مند بود. این گروه آخرین بارقه های احترام را در حالی از دست داد که در سالهای پسین جنگ ایران و عراق (1367-1359) بنفع نیروهای دشمن وارد جنگ شدند. از اینروست که شایسته است سیاستمداران آمریکا لاف لابی گردانان مجاهدین را در مورد محبوبیت این گروه در ایران را به گوش تردید بشنوند.
طرفه اینکه بعد از سقوط صدام حسین در سال 1382 مجاهدین کاملاً به اجرای ناهماهنگ قوانین موجود آمریکا در مورد سازمانهای تروریستی خارجی تکیه کرده و امید بسته اند. پادگان نظامی مجاهدین در عراق در عمل بعنوان محلی برای "افراد تحت مراقبت" تلقی شده و فعالیتهای آنها در کنگره آمریکا بدون هرگونه مانعی ادامه یافته است. متصور نیست که سایر سازمانهائی که در لیست سازمانهای تروریستی بیگانه از قبیل القاعده قرار دارند بتوانند به کریدور های نظامی و قوه های مقننه و اجرائیه آمریکا چنین دستیابی داشته باشند.
بسیاری از پژوهشگران و فعالان حقوق بشر (از قبیل سازمان دیده بان حقوق بشر) مجاهدین خلق را سازمانی غیردموکراتیک و فرقه گونه بشمار آورده اند که کردارشان در تناقض با گفتمان ایشان در مورد طرفداری آنها از فرایند دموکراتیک قرار دارد.  مهمتر اینکه فعالیتهای مجاهدین خلق در واشنگتن می تواند موجب زیان غیر قابل جبرانی به اپوزیسیون در ایران وارد کند. وقتی حرکتهای مردمی بعد از انتخابات سال 1388 در ایران شروع شد مجاهدین خلق سعی کردند که به خیزش مردمی بپیوندند. دولت احمدی نژاد نیز فوراً جنبش سبز را به مجاهدین خلق وصل کرد تا از این طریق جنبش دموکراسی خواهی مردم را بدنام کند.
رهبران اپوزیسیون مانند میر حسین موسوی و زهرا رهنورد و مهدی کروبی بلافاصله عکس العمل نشان دادند. زهرا زهنورد به تندی گفت: "جنبش سبز مردمی، زنده و پویاست و دیوار بین خود و مجاهدین را حفظ میکند." رهبران اپوزیسیون در ایران دلایل خوبی برای ساختن و حفظ این دیوار دارند. آنها مجاهدین خلق را سازمانی تلقی میکنند که میخواهد از تنش بین ایران و آمریکا استفاده کند تا خود را از لیست تروریستها خارج نموده به این وسیله منابع مالی آمریکا را به خود تخصیص داده از این طریق به نسخه ایرانی سازمان "کنگره ملی عراق" احمد چلبی تبدیل شود.
در حالیکه سیاستمداران واشنگتن سعی در اعمال فشار بر همتایان تهرانی خود در مسائل هسته ای را دارند باید از اقداماتی که موجب صدمه به اعتماد و دوستی دراز مدت بین مردم دو کشور خواهند شد دوری جویند. بیرون آوردن مجاهدین خلق از لیست سازمانهای تروریستی در این بزنگاه راست افراطی ایران را در سرکوب مردم تشجیع و نهضت سبز را به برچسب سازمان مورد تنفر تروریستی مجاهدین حلق ملوث و در نهایت تضعیف خواهد نمود. بعلاوه حمایت از مجاهدین خلق شبح یک سازمان مخالف و تهدید کننده مقرر در خارج کشور را به دولت ایران اهدا میکند تا از آن در راه التیام شکافهای درونی و جمع کردن مردم بدور پرچم ملی و تسهیل سرکوب مخالفان استفاده کند.
حتی دولت جرج بوش با همه اشتباهاتش در خاور میانه – و حتی در اوج سیاست خارجی تجاوزگرانه آن – می دانست که خارج کردن مجاهدین خلق از لیست تروریستی حرکت خطرناکی بر صفحه شطرنج سیاست خارجی آمریکا خواهد بود. چنین حرکتی موجب از میان رفتن قدرت نرم آمریکا در ایران گشته پیشرفت دموکراتیک این کشور را دچار وقفه می کرد و به تحکیم استبداد در ایران کمک می نمود. مردم ایران چنین حسابگریهای غیر اخلاقی را نه فراموش می کنند و نه می بخشند. خاطرات تلخ سیاستهای آمریکا در قبال شاه و مصدق هنوز فضای روابط ایران و آمریکا را زهرآگین می کنند. ما به دولت آمریکا هشدار می دهیم که از ارتکاب این اشتباه فاحش در شرایطی که حرکت مردمسالارانه مردم ایران در خطر است خودداری کند.
سایت "خورشید نشان" در واکنش به مقاله اخیر محسن کدیور در نقدی با عنوان «چوب تکفیر کدیورها بر سر ناخودیان» آورده است : جناب محسن کدیور در مقاله‌ای ابراز نگرانی کرده بودند از خارج شدن سازمان مجاهدین خلق از فهرست تروریستی  دولت آمریکا که به زعم ایشون حرکت مردم سالاری مردم ایران رو به خطر می‌‌اندازد. کدیور و یارانش هنوز به قدرت نرسیده چوبخط برداشتند و حکم میدهند و اگر مصلحتی بیاندیشند شعار نه غزه، نه لبنان ملت را وارونه میسازند؛ در دامن رهبر حتی لکه‌ای خاکستری از دزدی و خیانت نمی‌‌یابند و زمانی‌ که مردم مرگ اصل ولیت فقیه را طلب میکنند ندای اصلاح نظام مقدس!  جمهوری اسلامی سر می‌‌دهند. خمینی هم پیش از سلطنت خود چنین بی‌ محابا هر گروه مخالف شاه را نکوبید و از سر تقیه هم شده بود، همه را دور خود نگاه داشت ولی‌ اینان هنوز به قدرتی‌ هم نرسیده  صف خود را از غیر خودیان جدا کردند که وای به زمانی‌ که بر مسندی نشینند. کوچکترین علاقه و وابستگی به سازمان مجاهدین ندارم ولی‌ می‌‌اندیشم  امثال کدیور‌ها در فردا روزی حکم تکفیر به هر غیر خودی‌شان خواهند زد. جدا ازاین بحث، امیدوارم که روزی هم در کشورمان روحانیون به جای اصلی‌ خود که همان حوزه و مسجد است بازگردند و سودای سیاست و حکومت را از سر بیرون کنند که این روزگار مقتضای تعاریفی چون مردم سالاری دینی هم نیست.

ابراز نگرانی عمادالدین باقی از روند اعمال مجازات اعدام

ابراز نگرانی عمادالدین باقی از روند اعمال مجازات اعدام

عمادالدین باقی با ابراز نگرانی از روند اعمال مجازات اعدام بر این باور است که مجازات های دیگر را می توان جایگزین مجازات مرگ کرد. او حق حیات را از حقوق پایه بشر می داند.از نظر باقی نباید چرخه خشونت به دوری بی پایان بدل شود.
نظرات عمادالدین باقی است که این بار از زبان فاطمه کمالی همسرش شنیده می شود.
او از یک سو نگران سلامت همسرش است و حداقل حقوق وی بعنوان یک زندانی سیاسی در بند 350 اوین و از سوی دیگر از دغدغه های باقی می گوید از روند اعدام های اخیر. از نگرانی هایش، اشکی که در چشمانش حلقه زده و حتی شیشه های مات کابین زندان اوین هم نمی توانند آن را پنهان کنند.  گویی خبر بد خودش را می رساند، دیوارهای بلند و سلولهای تنگ اوین هم نتوانستند مانع از انتشار اخبار تلخ اعدام ها باشد و خبرش بسرعت در میان زندانیان منتشر می شود. و بغض باقی است که  شکسته می شود. از این همه بی عدالتی و ظلم و اینکه این بار حتی توان همراهی با خانواده های اعدام شدگان را ندارد. از اینکه از پشت دیوارهای سرد و بی روح اوین نمی تواند کاری برای توقف این روند انجام دهد.
باقی سه دهه است که به تحقیق و تالیف در موضوعات حقوق بشری، تاریخی، دینی و سیاسی می پردازد و دهها جلد کتاب و صدها مقاله در این باره ازاو چاپ شده است. هرچند در سال های اخیر از انتشار کتاب های تازه و تجدید چاپ کتاب های قبلی باقی جلوگیری شده است اما برخی از تحقیقات او در کشورهای اسلامی و عربی، مانند مصر، لبنان و افغانستان منتشر شده است.
پژوهش های حقوق بشری باقی درباره مجازات اعدام و بخصوص اعدام کودکان در سال های گذشته مورد توجه محافل علمی قرار گرفته است.
باقی همچنین موسس و اولین رئیس انجمن دفاع از حقوق زندانیان بود که به عنوان یک نهاد مدنی تلاش های بسیاری درباره حقوق زندانیان انجام داد. اما پس از حوادث سال 88 دفتر آن پلمپ و از فعالیت های آن جلوگیری شد. زندان اخیر باقی به علت فعالیت های او در مقام رئیس همین انجمن غیر دولتی است که به گفته ناظران فعالیت های غیر سیاسی و حقوق بشری آن منجر به اعاده حقوق بسیاری از زندانیان سیاسی و غیر سیاسی و کمک به خانواده های آن ها شد. فعالیت هایی که نیاز به تقدیر داشت نه مجازات زندان.
عمادالدین باقی نویسنده، پژوهنده و فعال حقوق بشر، طی دهه اخیر سه بار دیگر و در مجموع 4 و نیم سال را در حبس سپری کرده است. بار اول به عنوان روزنامه نگار و سردبیر روزنامه های اصلاح طلب پس از توقیف گسترده مطبوعات در سال 1379 به مدت 3 سال زندانی شد. بار دوم در سال 1386 به همان اتهامات مطبوعاتی یک سال را در زندان گذراند و بار سوم، پس از انتشار مصاحبه با مرحوم آیت الله منتظری از طریق تلوزیون فارسی بی بی سی به مدت 6 ماه بازداشت شد. پرونده این مصاحبه در دادگاه بدوی به صدور رای 6 سال حبس برای باقی منتهی شد که هنوز در مرحله تجدید نظر قرار دارد.
عمادالدین باقی در دوران بازداشت خود در زندان به خصوص در دوره دوم بازداشتش در سال 86 به علت شرایط بد نگهداری دچار عارضه تنفسی شد که با تشخیص خود مقامات قضایی چند نوبت در بیمارستان های تحت نظر آن ها بستری شد. پزشکان مورد تایید این مقامات اعلام کرده بودند که هرگونه نگهداری باقی در محیط های بسته بخصوص زندان منجر به تشدید بیماری وی خواهد شد. باقی از درد دیسک کمر هم رنج می برد که در سلول های انفرادی این بیماری شدت گرفته بود.
با فاطمه کمالی در مورد آخرین وضعیت این زندانی سیاسی که به جرم دفاع از حقوق انسانها ماههاست در بند خودخواهی و کبر قدرتمندان گرفتار آمده، به گفت و گو نشستیم. آنچه در پی می آید ماحصل این گفت و گوست.


لطفا در مورد آخرین وضعیت آقای باقی توضیح دهید.
باقی در بند 350 زندان اوین محبوس است، بندی که متاسفانه زندانیان آن از حقوق اولیه ای مانند ارتباط مستمر با خانواده محروم هستند و ملاقات حضوری که باید به طور طبیعی به زندانیان ماهی یک بار داده شود از بسیاری از آنان دریغ می شود و اگر به کسانی به ندرت ملاقات حضوری داده شود باید به دادستانی مراجعه کرده و نامه نگاری کنند و منتظر پاسخ نامه شوند. جای تعجب است که با حقوق زندانی به عنوان امتیاز برخورد می شود. در حال حاضر راه ارتباطی ما با باقی همین ملاقات هفتگی کابینی 20 دقیقه ای و از پشت شیشه دو جداره و با گوشی تلفن است.
با توجه به حساسیت ها و تلاش های باقی درباره لغو مجازات اعدام، واکنش او در برابر اعدام های اخیر چگونه بود؟
اتفاقا ملاقات دو هفته اخیر ما تحت تاثیر همین فضا بود . باقی و دیگر زندانیان در ماههای اخیر در کنار برخی از این زندانیان بودند و این اتفاق باعث ناراحتی اعضاء بند شده بود. باقی که در هفته های گذشته نیز از شنیدن اخبار اعدام ناراحت بود در ملاقات های اخیر ابراز نگرانی شدیدی از ادامه این روند داشت. برایمان باور کردنی نبود که او در این رابطه چنان متاثر بود که در ملاقات گذشته مان وقتی داشت در این باره صحبت می کرد ناخودآگاه بغضش که در گلو مانده بود ترکید و لحظه ای گریست.اما سریع سعی کرد فضا را برای ما عادی کند. تا به حال، من و فرزندانم در طول حدود 5 سال زندانی که او تحمل کرده است هرگز هرگز اشک او را ندیده بودیم و با شنیدن اخبار اعدام ، تصویر او از پشت شیشه های مات کابین ملاقات برایمان تداعی می شود. او به دلیل اینکه نمی تواند برای جلوگیری از این مجازات ها کاری کند متاثر بود. باقی روحیه بسیار مقاومی دارد و سخت ترین شرایط زندان را تحمل کرده است و آسیب های بسیاری هم به او وارد شده است اما همیشه بیشتر نگرانی اش در زندان نسبت به وضعیت دیگران بوده و نسبت به جان افراد هم حساسیت زائدالوصفی دارد. او در ملاقات ها با اینکه همواره تلاش می کند مشکلات موجود در زندان را برای دلمشغولی ما طرح نکند و فضای ملاقات کوتاه را برای ما شاد کند و ما همواره از او روحیه می گیریم اما در ملاقات های اخیر، ما متوجه عمق تاثرش شدیم به دلیل اینکه او به عنوان فردی که به صورت علمی و عملی درباره حق حیات کار کرده است، برایش دشوار است که اینگونه پشت هم اخبار اعدام را بشنود و دست هایش بیشتر از همیشه بسته باشد.

با توجه به شناختی که از ایشان دارید، ریشه ها و پایه های نظر آقای باقی درباره مجازات اعدام چیست؟
باقی به عنوان یک جامعه شناس و فعال حقوق بشر که دغدغه دینی دارد، مجازات های دیگر را جایگزین مجازات مرگ می داند. او حق حیات را از حقوق پایه بشر و حتی حقوق اسلامی می داند و با توجه به نقصان ذاتی که در هر انسان برای قضاوت وجود دارد  و احتمال خطا و اشتباه از انسان غیر معصوم در قضاوت، معتقد است نباید از حداکثر مجازات استفاده کرد و به راحتی حکم داد چراکه در صورت اشتباه در مجازات امکان بازگشت وجود ندارد. به اعتقاد باقی حتی خداوند هم در قرآن مجید قصاص را مایه حیات دانسته است و گذشت را بر مجازات و مجازات های جایگزین را بر مجازات مرگ ترجیح می دهد. باقی درباره انسان ها فراتر از اعتقاد آنها داوری می کند و به عنوان یکی از شاگردان مکتب آیت الله منتظری معتقد است انسان ها از آن جهت که انسان هستند (نه اینکه مسلمان یا خودی هستند) دارای حقوقی هستند که نباید نادیده گرفته شوند. او معتقد است حتی مخالفان هم دارای حقوق هستند نه اینکه الزاما بر حق باشند اما حقوق دارند و کتابی هم با همین عنوان «حقوق مخالفان» نوشته است. باقی می گفت به این جمله ولتر معتقدم که « من ممکن است حتی با کلمه ای از حرف تو موافق نباشم اما حاضرم جانم را بدهم تا حرفت رابزنی». باقی در این راه از آموزه های دینی بهره بسیار برده. امام علی(ع) به دست خوارج به شهادت رسید اما تا آن ها دست به اسلحه نبردند با آن ها نجنگید و وقتی هم جنگید حقوق آن ها را به عنوان متهم یا مجرم پایمال نکرد و حتی نسبت به قاتل خود حقوق او را رعایت کرد. باقی نه فقط درباره زندانیان سیاسی که در مورد زندانیان عادی هم معتقد به مجازات جایگزین است چراکه نابسامانی های اجتماعی را بیش از انحراف های فکری یا اشتباهات فردی عامل وقوع جرم می داند و فرد را معلول می داند نه علت.
او ابراز تاسف کرد از اینکه اخبار اعدام ها مکرر شنیده می شود اما گویی تبدیل به یک امر عادی شده است و توجه درخور نسبت به این اقدامات وجود ندارد. باقی نسبت به اعدام فرد یا افراد یا اعضای گروهی خاص سخن نمی گوید بلکه حتی اعدام یک قاچاقچی هم او را ناراحت می کند و می گوید با اعدام افراد مثلا معضل قاچاق یا معضل های اجتماعی رفع نمی شود و علت ها را باید جست و در معلول متوقف نشد و باید مجازات های جایگزین را تعریف کرد.با در نظر گرفتن مجازات های دیگر مانند حبس و حتی حبس ابد،احتمال جبران خطا در قضاوت وجود دارد و اگر در قضاوت هم خطایی نباشد مجازات های جایگزین مجازات های سبکی نیستند.در واقع، مخالفت او با مجازات اعدام به معنای مخالفت با مجازات کسانی که در دادگاه صالح مجرم شناخته شده اند نیست. از نظر او نباید چرخه خشونت به دوری بی پایان بدل شود.

لطفا کمی هم در مورد آثار و کارهای آقای باقی  که درباره اعدام منتشر شده توضیح دهید.
سال 79 هم یکی از اتهامات او که در دادگاه رسیدگی شد بحث اعدام و قصاص بود که دفاعیاتش در غالب یک کتاب منتشر شد. مقالات دیگری هم داشته که در روزنامه های وقت به چاپ رسیده اما متاسفانه در تقریبا 6 سال گذشته اجازه انتشار کتاب هایش در زمینه های دیگر هم مطلقا داده نشده و دو جلد کتاب او در زمینه حق حیات به زبان عربی ترجمه شده است و بسیار مورد توجه قرار گرفته و چون در ایران اجازه انتشار نداشته، نسخه هایی از آن به مقامات و مسوولین امر ارسال شده است. او و همکارانش در انجمن دفاع از حقوق زندانیان به جز رسیدگی به مسایل حقوقی مربوط به زندانیان و خانواده هایشان به طور عملی هم برای زندانیان در معرض اعدام از طریق تماس با دستگاه قضایی اقدام می کردند و به دلیل حساسیت او بر این موضوع، انجمن دیگری نیز به نام پاسداران حق حیات شکل گرفت که در مراحل مقدماتی اقدامات موثری در جهت جلب رضایت برای افراد محکوم به قصاص انجام داد.و باقی متاسف است از اینکه نه کار علمی و نه عملی در این زمینه و نه افکار عمومی داخلی و بین المللی و نه تبعات سیاسی و بین المللی آن ، هیچیک مانع از توقف این روند نمی شود. در واقع دغدغه دفاع از حقوق انسان ، حقیقت دین و مصلحت کشور است که سبب تلاش و تاثر امثال باقی می شود.

در حال حاضر با توجه به محدودیتهای فراوان اعمال شده در بند 350، وی اوقات خود را در زندان چگونه می گذرانند؟
دادن کتاب به سختی انجام می شد اما اخیرا  می گویند دادن کتاب به زندانیان بند 350 ممنوع شده است و این مشکل بزرگی است. چاره ای جز مطالعه همان معدود کتبی که در دسترس شان است نیست. دو روز از روزهای هفته را هم او و بسیاری از هم بندیانش روزه می گیرند. متاسفانه بند 350 با اینکه بند عمومی است اما فضای سنگینی بر آن حاکم است.اما در هر حال آن ها مشغول گذراندن دوره های محکومیت خود هستند. گرچه ما و آن ها به احکام صادر شده معترضیم اما آن ها همچنان تحمل حبس می کنند و ما نیز دوری از آن ها و سختی هایی که  نبودن شان برای خانواده به همراه دارد تحمل می کنیم.

سروده ای از بانو سیمین بهبهانی

  خاک مرا به باد مده

آخرین سروده سیمین بهبهانی-28 خرداد 1388

: سیمین بهبهانی، بانوی شعر و غزل ایران، تازه ترین سروده خود را با نام «خاک مرا به باد مده»، به ملت آزادیخواه ایران تقدیم کرد

خاک مرا به باد مده

گر شعله های خشم وطن / زین بیشتر بلند شود
ترسم به روی سنگ لحد / نامت عجین به گند شود
پر گوی و یاوه ساز شدی، / بی حد زبان دراز شدی
ابرام ژاژخایی ی تو / اسباب ریشخند شود
هرجا دروغ یافته ای / درهم چو رشته بافته ای
ترسم که آنچه تافته ای / بر گردنت کمند شود
باد غرور در سر تو، / کور است چشم باور تو
پیلی که اوفتد به زمین / حاشا دگر بلند شود
بر سر کله گشاد منه، / خاک مرا به باد مده
ابر عبوس اوج - طلب / پابوس آبکند شود
بس کن خروش و همهمه را، / در خاک و خون مکش همه را
کاری مکن که خلق خدا / گریان و سوگمند شود

***
نفرین من مباد تو را / زان رو که در مقام رضا
دشمن چو دردمند شود، / خاطر مرا نژند شود
خواهی گر آتشم بزنی / یا قصد سنگسار کنی
کبریت و سنگ در کف تو / خاموش و بی گزند شود

- سیمین بهبهانی
25 خرداد 138

ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم. مهدی اخوان ثالث

ز پوچ جهان اگر دوست دارم
ترا، ای کهن بوم و بر دوست دارم
ترا، ای کهن پير جاويد برنا
ترا دوست دارم، اگر دوست دارم
ترا، ای گرانمايه، ديرينه ايران
ترا ای گرامی گهر دوست دارم
ترا، ای کهن زاد بوم بزرگان
بزرگ آفرين نامور دوست دارم
هنروار انديشه ات رخشد و من
هم انديشه ات، هم هنر دوست دارم
اگر قول افسانه، يا متن تاريخ
وگر نقد و نقل سير دوست دارم
اگر خامه تيشه ست و خط نقر در سنگ
بر اوراق کوه و کمر دوست دارم
وگر ضبط دفتر ز مشکين مرکب
نئين خامه، يا کلک پر دوست دارم
گمان های تو چون يقين می ستايم
عيان های تو چون خبر دوست دارم
هم ارمزد و هم ايزدانت پرستم
هم آن فره و فروهر دوست دارم
بجان پاک پيغمبر باستانت
که پيری است روشن نگر دوست دارم
گرانمايه زردشت را من فزونتر
ز هر پير و پيغامبر دوست دارم
بشر بهتر از او نديد و نبيند
من آن بهترين از بشر دوست دارم
سه نيکش بهين رهنمای جهان ست
مفيدی چنين مختصر دوست دارم
ابر مرد ايرانئی راهبر بود
من ايرانی راهبر دوست دارم
نه کشت و نه دستور کشتن به کس داد
ازينروش هم معتبر دوست دارم
من آن راستين پير را، گرچه رفته ست
از افسانه آن سوی تر، دوست دارم
هم آن پور بيدار دل بامدادت
نشابوری هورفر دوست دارم
فری مزدک، آن هوش جاويد اعصار
که ش از هر نگاه و نظر دوست دارم
دليرانه جان باخت در جنگ بيداد
من آن شير دل دادگر دوست دارم
جهانگير و داد آفرين فکرتی داشت
فزونترش زين رهگذر دوست دارم
ستايش کنان مانی ارجمندت
چو نقاش و پيغامور دوست دارم
هم آن نقش پرداز ارواح برتر
هم ارژنگ آن نقشگر دوست دارم
همه کشتزارانت، از ديم و فاراب
همه دشت و در، جوی و جر دوست دارم
کويرت چو دريا و کوهت چو جنگل
همه بوم و بر، خشک و تر دوست دارم
شهيدان جانباز و فرزانه ات را
که بودند فخر بشر دوست دارم
به لطف نسيم سحر روحشان را
چنانچون ز آهن جگر دوست دارم
هم افکار پرشورشان را، که اعصار
از آن گشته زير و زبر دوست دارم
هم آثارشان را، چه پندو چه پيغام
و گر چند، سطری خبر دوست دارم
من آن جاودنياد مردان، که بودند
بهر قرن چندين نفر دوست دارم
همه شاعران تو و آثارشان را
بپاکی نسيم سحر دوست دارم
ز فردوسی، آن کاخ افسانه کافراخت
در آفاق فخر و ظفر دوست دارم
ز خيام، خشم و خروشی که جاويد
کند در دل و جان اثر دوست دارم
ز عطار، آن سوز و سودای پر درد
که انگيزد از جان شرر دوست دارم
وز آن شيفته شمس، شور و شراری
که جان را کند شعله ور دوست دارم
ز سعدی و از حافظ و از نظامی
همه شور و شعر و سمر دوست دارم
خوشا رشت و گرگان و مازندرانت
که شان همچو بحر خزر دوست دارم
خوشا حوزه شرب کارون و اهواز
که شيرينترينش از شکر دوست دارم
فری آذر آبادگان بزرگت
من آن پيشگام خطر دوست دارم
صفاهان نصف جهان ترا من
فزونتر ز نصف دگر دوست دارم
خوشا خطه نخبه زای خراسان
ز جان و دل آن پهنه ور دوست دارم
زهی شهر شيراز جنت طرازت
من آن مهد ذوق و هنر دوست دارم
بر و بوم کرد و بلوچ ترا چون
درخت نجابت ثمر دوست دارم
خوشا طرف کرمان و مرز جنوبت
که شان خشک و تر، بحر و بر دوست دارم
من افغان همريشه مان را که باغی ست
به چنگ بتر از تتر دوست دارم
کهن سغد و خوارزم را، با کويرش
که شان باخت دوده ی قجر دوست دارم
عراق و خليج تورا، چون ورازورد
که ديوار چين راست در دوست دارم
هم اران و قفقاز ديرينه مان را
چو پوری سرای پدر دوست دارم
چو ديروز افسانه، فردای رويات
بجان اين يک و آن دگر دوست دارم
هم افسانه ات را، که خوشتر ز طفلان
بروياندم بال و پر دوست دارم
هم آفاق رويائيت را؛ که جاويد
در آفاق رويا سفر دوست دارم
چو رويا و افسانه، ديروز و فردات
بجای خود اين هر دو سر دوست دارم
تو در اوج بودی، به معنا و صورت
من آن اوج قدر و خطر دوست دارم
دگر باره برشو به اوج معانی
که ت اين تازه رنگ و صور دوست دارم
نه شرقی، نه غربی، نه تازی شدن را
برای تو، ای بوم و بر دوست دارم
جهان تا جهانست، پيروز باشی
برومند و بيدار و بهروز باشی

زنده ياد مهدی اخوان ثالث (م. اميد)
کتاب ترا! ای کهن بوم و بر دوست دارم

بخش هایی از مقاله‌ی محمد آزادگرنوشته آلبر ممی

بخش هایی از مقاله‌ی محمد آزادگر
نوشته‌ی آلبر ممی

معمولا آنچه از چهره استعمارگر در اذهان است ، ساخته و پرداخته خود استعمارگران و فیلم های سینمایی هالیودی  است وآلبر ممی نیزدر درهمان پاراگراف اول کتاب اش به آن اشاره میکند: بعضیها هنوز خوش دارند که استعمار گر را مردی بلند اندام ، سوخته از آفتاب، چکمه های نیم ساق به پا وتکیه زده بر بیل بشناسند، یعنی که او از کار کردن گریزان نیست. نگاهش به افق دور دست املاک خیره گشته است ودر کشاکش مبارزه با طبیعت، وجود خود را صرف انسانها کرده ، به درمان بیماران واشاعه فرهنگ پرداخته است، خلاصه ماجراجویی است نجیب وپیشاهنگ!
البته ما بایک چهره دیگر استعمار گر نیز آشنائیم: لورنس عربستان ؛ که چگونه نجیب زاده انگلیسی  خانه و کاشانه خود را رها میکند ودر دفاع از عربها با خلفای عثمانی به مبارزه برمیخیزد!

در فصل اول کتاب، ممی به موقعیت استعمار گردر مستعمره میپردازد که چندان شباهتی به استعمارگران ما ندارند. اما ممی تاکید میکند که در ذات استعمار گر تمایل  به فاشیسم ونزاد پرستی است:« در دل  همه ملتهای استعماری جوانه های تمایلات فاشیستی نهفته است.»

« مگر فاشیسم چیست؟ مگر غیر از دستگاه ظلم وفشاری است که بسود عده معدودی میچرخد؟ ماشین سیاسی واداری مستعمره نیز هدفی جز این ندارد. در اینجا روابط انسانی ناشی از سهمگین ترین روشهای استثماراست وپایه های آن بر نا برابری وتحقیر استوار است که ضامنی چون قوای انتظامی به همراه دارد. شکی نیست که استعمار نوعی از فاشیسم است. »( ص79- 80 ) ممی مینویسد:«...آخرین خطی که میتوان در ترسیم چهره استعمار طلب بکار برد نژاد پرستی اوست.عجیب آینکه این نژاد پرستی خلاصه ای است ونشانه ای از رابطه اساسی که استعمار طلب را به استعمار زده پیوند میدهد.»ص87
 ممی پس از توضیحات نسبتا مفصل درباره رابطه استعمار گر واستعمار زده مینویسد:«لااقل وظاهرا کارگری میتواند به طبقه خود پشت پا زند ومقام اجتماعی خویش را دگرگون سازد. لیکن در چهار چوب مستعمره استعمار زدگان را رهایی نیست واستعمار زده هرگز یارای پیوستن به گروه امتیازداران را ندارد. گیریم که ثروتش هم بیشتر باشد، به همه عناوین آراسته شود ونیرویش نیز همه روز افزایش یابد!...بدین ترتیب نژاد پرستی مسئله ای جزئی واتفاقی نیست، بلکه عاملی است حیاتی در تر کیب دستگاه استعمار..ص91-92
دراین رابطه دهها نمونه ومصداق میشود ارایه داد!

 ممی در فصل دوم بطور مفصل چهره استعمارزده را ترسیم میکند که ملت های تحت ستم درایران با این چهره بخوبی آشنایند.
ممی مینویسد که استعمار گران معتقدند که استعمارزده « تنبل وتن پرور»است .استعمار زده هرگز بعنوان فردی مثبت در نظر گرفته نمیشود: استعمارزده چنین« نیست»، چنان« نیست ». استعمار زده هرگز بعنوان فرد مشخص نمیشود وبرای اوحقی جز غرق شدن در مجموعه ای گمنام نیست؛ اینها چنینند..اینها همه شان اینطوریند».
 ممی میگوید استعمارزده کم کم آنچه که استعمارگردر حق او میگوید می پذیرد واز اینجا فاجعه آغاز میشود.« همه میدانند که اصول فکری طبقه حاکم تا اندازه زیادی مورد پذیرش طبقات زیر دست قرار میگیرد، ودر فلسفه مبارزه، تصور وادراکی از دشمن موجود است. باتن دادن به این اصول فکری، طبقات زیر دست نقشی را نیز که به آنان واگذار شده است به نحوی از انحا میپذیرند، وهمین امر یکی از عواملی است که پایداری نسبی جوامع را بیان میکند، زیرا در این جوامع خواه ناخواه ستمدیدگانند که زیر بار ستم میروند.حال با اینکه در مستعمره مفهوم این روابط حکومت ملتی است بر ملت دیگر، باز طرح همان است.» ص 107-108

باز خوانی کتاب چهره استعمارگر وچهره استعمارزده ادامه میدهیم: « باید افزود که استعمارزده رفته رفته گذشته را نیز از دست میدهد، گذشته ای که استعمار گرهرگز به رسمیت نشناخته است، زیرا «همه میدانند که بومی ناچیز اصل ونسبش معلوم نیست؛ واساسا باید فاقد اصل ونسب باشد!» لیکن تنها خطر این نیست . از خود استعمار زده بپرسیم که نام قهرمانان ملی  اوچیست؟ رهبران بزرگ ملتش چه کسانی بودند، وحکیمانش چه کسانند؟ شاید بسختی بتواند دو یا سه نام بر زبان آورد؛ آن هم درکمال بی نظمی،  وهرچه به نسلهای جوانتر نزدیک شویم درکمال نادرستی!استعمار زده محکوم است که بتدریج حافظه خود را از دست بدهد.
خاطره را نمیتوان پدیده ای کاملا ذهنی نامید. همانطور که حافظه هر فردی ثمره تاریخ ووضع طبیعی اوست حافظه هر ملت نیز استوار بر نهادهای آن ملت است.حال نهادهای استعمار زده مرده ومنجمد شده  است واگرهم هنوز برخی از آنها  تظاهر به زندگی مینمایند، استعمار زده دیگر به این نهادها اعتنا ندارد حتی گاهی شرمگین هم میشود: درست مانند احساس شرمی که از یک بنای کهنه ریشخند انگیز دست میدهد 124 -125

آلبر ممی  سئوال میکند:« از  چه راه ملتی میتواند وارث گذشته خویش گردد؟ وخود پاسخ میدهد:  از راه پرورش فرزندان، از راه زبان، این مخزنی که پیوسته به یاری آموخته ها گسترش می یابد واز این طریق است که تاریخ دست آورده ها و خویها، رسمها وپیروزی ها وکردار ورفتار نسلهای گذشته را منتقل  وضبط میکند.» 127

حافظه ای که در مدارس ایران برای کودکان ملل تحت ستم  میسازند «حافظه ملتش نیست، تاریخی که می آموزند تاریخ ملتش نیست»ص127

مالکم ایکس وقتی در زندان شروع به مطالعه تاریخ  میکند میبیند که سیاه هان از تاریخ حذف شده اند. سفیدها سیاه ها را نمینویسند.سفیدها سیاه ها را حذف میکنند. لذا مالکم ایکس نانوشته ها را در لابلای نوشته ها میخواند!

موقعیت نویسنده استعمارزده
« گاهی تعجب میکنند که چرا استعمار زده در زبان مادری ادبیات زنده ندارد. لیکن آیا او میتواند زبانی را که تحقیرمیکند بکار برد؟ همانطورهم از موسیقی ملی و هنر وهمه فرهنگ باستانی خویش رویگردان است! دوگانگی در زبان نشانه ویکی از علل دوگانگی فرهنگ اوست، وبهترین روشنگر این نکته موقعیت نویسنده است.
بدیهی است که شرایط مادی زندگی ، استعمار زده میتوانست بتنهائی اندک بودن شمار نویسندگان را توجیه کند.چه تنگدستی بیرون از حد مردم از پدید آمدن وزیاد شدن اهل قلم سخت میکاهد.لیکن تاریخ به ما نشان میدهد که برای بر آوردن نیاز یک ملت از نظر هنرمند، وجود یک قشر برگزیده کافی است. درحالیکه تحمل نقش نویسنده استعمار زده بسیار سخت است، زیرا او نماینده همگان، در آشکار کردن دوگانگی وعدم امکانات استعمارزده تا حد امکان است.
گیریم که او زبان مادری خود را به اندازه ای آموخته باشد که بتواند در نوشته های خود این زبان را از نو زنده کند وبر همه ستیز درون در بکار بستن این زبان پیروز گردد...برای چه کسی وبرای کدام خواننده خواهد نوشت؟ اگر در این کار لجاج زیاده نشان دهد خود را محکوم می کند؛ چون برای جمعی کر ولال سخن میگوید. زیرا ملت او از سواد بی بهره است وخواندن ونوشتن هیچ  زبانی را نمی داند. اهالی شهر وافراد با سواد تنها با زبان استعمار گر آشنا هستند. پس فقط یک راه وجود دارد وآن نوشتن به زبان استعمار گر است: یعنی افتادن از بن بستی به بن بستی دیگر!
نویسنده باید راه گریزی از این دشواری بیابد. استعمار زده دو زبانه با اینکه اقبال بهره مندی از دوزبان را دارست لیکن بر هیچیک مسلط نیست، واز این روست که ادبیات استعمار زدگان بکندی پدیدار می شود وباید کوشش انسانی بسیار بکار گرفته شود ومهره تاس هزاران بار بچرخد تا شاهکاری نمایان گردد. وتازه پس از این است که دو گانگی نویسنده استعمار زده با چهره ای نو ولی خطرناکتر از پیش، تجلی مینماید.
چه سرنوشت عجیبی که آدمی برای ملتی غیر از ملت خویش بنویسد! وعجیب تر اینکه این نوشته برای کسانی باشد که بر این ملت دست یافته اند؟ چه بسا که لحن خشن اولین نویسندگان استعمار زده همه را به تعجب واداشته است! آیا این افراد فراموش میکنند که برای خواننگانی مینویسند که زبان شان را بعاریه گرفته اند؟ لیکن علت این امر نا آگاهی، حق نشناسی، یا گستاخی نیست. بلکه اینان می‌خواهند یکبار که جرات سخن راندن می یابند، برای همین خوانندگان از احساس ناراحتی وعصیان خویش سخن گویند.آیا میتوان از کسی که  سالها رنج ناسازگاری را کشیده است انتظار سخنان صلح جویانه داشت؟ یا توقع حقشناسی از وام گیرنده ای داشت که بهره ای چنین سنگین می پردازد؟وامی که همواره وام خواهد ماند...
فراموش نکنیم که نویسنده استعمار زده اگر بزحمت زبان اروپائیان یعنی استعمار گران را فرا می‌گیرد فقط برای این است که از این وسیله برای دفاع از خویش وکسان خویش استفاده کند . در اینجا مسئله ناسازگاری یا درخواستهای بیهوده ویا کینه کورکورانه او مطرح نیست،بلکه آنچه مطرح است ضرورتی است، اگر اوهم اقدام نکند روزی همگی ملت اقدام خواهند کرد.ص 132- 133 – 134

پاسخ استعمارزده
«راستی که ظاهر وسیمای استعمار زده خوش آیند نیست. بدیهی است که بار این همه بدبختی را نمی توان بدون آسیب دیدن بر دوش کشید. اگر چه چهره استعمار گر، چهره نفرت انگیز ستمگر است، چهره قربانیش نیز از آرامش وهماهنگی تهی است. باید گفت  آن استعمارزده ای که افسانه های استعمارگر ایجادش کرده است وجود ندارد، لیکن با این حال، استعمارزده را میتوان باز شناخت. زیرا ستمدیده، ناگزیر انسانی است آکنده از کمبودها!
بنابراین چگونه میتوان باور کرد که بعداز این همه بدبختی، استعمارزده باز به موقعیت خویش تن دردهد؟ روابط استعماری را که آفریننده این چهره رنج دیده وپستی گرفته است، بپذیرد؟در درون هر استعمارزده ای خواست اساسی دگرگونی وضع موجود نهفته است. وانکار این نکته مستلزم بیگانه بودن به امر استعمار وکور شدن ازسود طلبی است. از سوی دیگر چنین وانمود میکنند که؛ «خواستهای استعمار زدگان کار چند تنی بیش نیست: چند تن روشنفکر یا چند تن جاه طلب؛ یعنی یا زاده سرخوردگی است ویا نفع شخصی»... در حقیقت اینان میخواهند سرپیچی استعمار زده را به عنوان پدیده ای سطحی بشناسانند، در حالی که این سرباززدن ناشی از موقعیت استعماری است.» ص 142- 143

عصیان
« پس استعمار زده چه باید بکند؟ جز آنکه چون نمی تواند موقعیت خویش را با همراهی وهمکاری استعمارگر دگرگون سازد بکوشد تا از چنگ او رهایی یابد یعنی سر به شوش بردارد.
نه تنها در شورش استعمارزدگان جای تعجب نیست، بلکه عجب در این است که چرا این شورشها فراوانتر وشدیدتر نیستند؟ حقیقت این است که استعمارگر در اینجا هم گوش به زنگ است وبا اخته کردن مدام طبقه برگزیده، با از میان برداشتن آنان که در این وضع دشوار نیز بپا میخیزند، با تبهکاری، با فشار نظامی، هر جنبش ملی را در نطفه خفه کرده و فورا لگدمالش میکند....ص151- 152

ژان پل سارتر درمقدمه ای که بر این کتاب آلبر ممی نوشته است تاکید میکند که« هنگامی که ملتی انتخابی جز انتخاب مرگ خود ندارد وهنگامی که از ستمگران هدیه ای جز نا امیدی نمی برد دیگر چیزی ندارد که از دست بدهد!»
« پس عصیان تنها راه رهایی از موقعیت استعماری است. راهی که گمراه کننده نیست واستعمارزده نیز دیر یا زود آن را در می یابد. شرایط او مطلق است ونیاز به راه حلی مطلق دارد؛ نیاز به بریدن وگسیختن، نه به سازش! اورا از گذشته اش بر کنده اند، راه آینده را بسته اند، سنن وآداب ورسومش در واپسین لحظات است، وامید باز یافتن فرهنگی نو از دست رفته است. استعمار زده عاری اززبان و پرچم وروش فنی وزندگی ملی وزندگی جهانی وحق وظیفه است.هیچ ندارد وهیچ نیست وامید هیچ چیز را در دل نمی پرورد. بایستگی وضرورت اساسی  بودن این راه حل هر روز بیشتر احساس میشود... اگر نگسلی، چگونه میتوانی رهایی یافت؟ واین خود نشانه ای است همه روزه، از انفجار این دور جهنمی. جبر درونی وضع استعماری است که عصیان را فرا میخواند، چون شرایط استعماری اصلاح پذیر نیست ومانند حلقه ای است بر گردن که رهایی از آن در درهم شکستن آن است!»ص 152- 153