۱۳۹۱ اسفند ۴, جمعه

قسمتی از شعر در ماه کسی نیست.شاعر جانباخته در تبعید روانشاد کمال رفعت صفائی


 در ماه کسی نیست
کمال رفعت صفائی
مخاطب این شعر رهبر عقیدتی میباشد

دلگیرم از خویش
زیرا
ستایش بی مضایقه را به ابلهی نوشاندم
كه در دگردیسی بی مقدار
تیغ بر شعور مشترك نهاد و
                                به فتوای تردید ناپذیر تكامل مبدل شد
ابلهی كه همراهان خویش را از «آبشار» فروریخت
تا خود همچون خدایی خشك
بر سیتغ خشك
                خدا بماند
[…]
من كه شاعرم
               درختم
اما از درختان دیگر
آن قدر دور نیستم
                   كه مقدس شوم

 
 نه !
   در جنگل
            هیچ درختی مقدس نمی شود
«مقدس»
          تك درختی است متروك
كه با دخیل های ارزان
                         مزین می شود
73                                                        

[...]

                                                            

كسی كه از تو گریختم
نادانی تو
         بركه ای ست
در این ساعت
كه دریای خون رویای كهكشانی ما
                                       در ریشه های خاك می لرزد

نادانی  تو
           بركه ای است !
                                                                

در این گردباد گرم
با جهاز جنگی من
                     قمقه ای نیست
من میروم كه تشنه بمیرم
اما تو
     نام خود را بر سكه های آینده نقش می زنی

راهنما !
نامی كه از سكه ها طلوع كند
در مشت تاجران
                   غروب می كند

                                                            


كسی كه از اقتدار مشترك گریزانی
بنگر كه باد
             آرام آرام
ارتفاع پلكان ها را می جود
و طوفان
         ـ به ناگهان ـ
                  حیات اقتدار  مجرد را
هنوز در شبم
و هنوز در سایه ای كه باتو چنین می گویم
قدرت
یا مثل رویا و
              نان و
                  خاك
به تساوی تقسیم می شود
و یا غبار می شود
همین و
       بس !

                                                    

سر خوش نباش كه بر تارك تكامل موعود
                                              مُقام داری

در تو
      برج توهّم دیرپای نادانی ست
بی تو
من
شاعر خواهم بود
تو اما بی من
    پاسبان اقتدار تاریك خویش خواهی بود
زیرا
    تو آن مفتشی
كه حتی
        رویای دوستان خود را
       در جستجوی معصیت
                               می كاود
تا امامتی بی تهدید را
                        نصیب برد

چه واژ گونگی هایی
رخسار تو آن قدر تكرار شد
كه زخم
        در جان فرزانگی

تمام شب های دشنام
با چاقوی سرد جراهی رویاها
در اعتماد ما
             فرو رفتی
و تمام روزهای تاریك
چون هذیان مكرر
از ویرانه های ما
                  بر آمدی
چه اندوهی !
                                                           

[...]   

                                                             

تكرار سایه های ندانستن !
عطشنا كی كه در میانه راه
آئین خویش را دیگرگون می كند
سر انجام
          جز آب گل آلود
                           نخواهد یافت


به یاد آر !
آرمانمان  را از شانه هایمان برگرفتی
و نامت را
پسِ‎‎‏ِ پشتمان نهادی


به یاد آر
با هم یكی شدیم
تا چترآئین دولتی را كه دولت ما نیست
بر ارتفاع بركه ها و
                       باد ها و
                              یادها
                                  به آتش كشیم

اما تو
چتری كهن به روی چتری كهنه گشودی
                            
                       

میراث اخلاقی خمینی: رواج نفرت و خشونت .علی سجادی



 میراث اخلاقی خمینی: رواج نفرت و خشونت   
علی سجادی

 یکی از دوستان قدیمی مقاله ای را که 13 سال پیش به مناسبت دهمین سال درگذشت آیت الله خمینی منتشر کرده بودم برایم فرستاد با عبارتی گله آمیز، و این که … دو چیز طیرۀ عقل است… و چرا «زبان علی در کام»!

نگاهی کردم به آن مطلب و دیدم هنوز هم  نکاتی در آن وجود دارد که می تواند برای بعضی جالب یا مفید باشد. بنابراین تصمیم گرفتم که آن را .....منتشر کنم. این مقاله نخست در شمارۀ خرداد 1378 ماهنامۀ پر، شمارهٌ 162 منتشر شده است.

تا بداند کافر و گبر و یهود کاندرین صندوق جز لعنت نبود:


معمولا هنگامی که یک رهبر سیاسی در می گذرد رسانه های گروهی و سازمانهای سیاسی و اجتماعی، و نیز مورخان ضمن بررسی اعمال و کرداد رهبر درگذشته به ارزیابی حضور وی در صحنۀ سیاست می پردازند و به اصطلاح «میراث» او را بررسی می کنند.

این ارزیابی معمولاً در مملکتهایی چون ایران، که بسیاری از وقایع برای مدتهای طولانی و گاه همیشه، در پرده ای از ابهام و ناروشنی باقی می ماند کار آسانی نیست. مثلاً می بایست هشتاد سالی می گذشت تا دانسته شود که رضاشاه پهلوی به هیچ وجه نه فقط نوکر انگلستان و سایر قدرتهای خارجی نبوده، بلکه درواقع مردی است که حیات ایران مستقل و یکپارچه در قرن اخیر تا حدودی مرهون خدماتی است که یا به دست او، و یا در دورۀ او انجام شده است؛ چنان که تصور ایران مدرن نیز – بدون پایه هایی که دردوران حکومت 20 ساله رضاشاه ریخته شد – مقدور نیست.

بحث دربارۀ میراث آقای خمینی نیز از چنین پیچ و خمهایی می گذرد. ده سال از مرگ آقای خمینی می گذرد ولی بسیاری از وقایعی که به قدرت یابی وی به عنوان ولی مطلقه فقیه انجامید هنوز در پردۀ ابهام قرار دارد، مثلاَ
هنوز به طور دقیق معلوم نیست چه کسانی و با چه نیتی کارمندان سفارت امریکا (و درواقع همۀ مردم ایران) را به گروگان گرفتند و با ایجاد جوّی مختنق، قانون اساسی ولایت فقیه را به صورتی غیر قانونی و غیر شرعی به تصویب رساندند؛
هنوز دقایق نقش آقای خمینی در برانگیختن شخصیتها و جناحهای سیاسی مختلف علیه یکدیگر به منظور بهره برداری و یکه تازی سیاسی در مملکت روشن نیست؛
هنوز معلوم نیست نامه هایی که میان آیت الله خمینی و برخی مقامهای امنیتی (در آخرین سال اقامت وی در نجف) مبادله شده حاوی چه مطالبی بوده؛
هنوز دقیقاً معلوم نیست دردو دیدار (مجموعاً 4 ساعته) میان آقای خمینی و آقای ریچارد کاتم در پاریس (در پائیز 1978) چه گذشته است و چه توافقهایی صورت گرفته است (اگرچه بخشهایی از آن در صحیفۀ نور منتشر شده)، احتمالاً باید چهل سالی صبر کرد تا گزارش ریچارد کاتم به سازمان CIA از طبقه بندی خارج و منتشر شود، زیرا هر دو طرف گفتگو کننده درگذشته اند، و آقای دکتر ابراهیم یزدی که مترجم ایشان در این گفتگو بوده، حاضر نیست دربارۀ مطالب مطروحه در آن دیدار و گفتگو صحبتی کند، زیرا معتقد است هنوز «از نظر سیاسی بازنشسته نشده است.» (آقای دکتر یزدی این مطلب را در تابستان 1377 در اجتماعی در واشنگتن در پاسخ به سوالی که طرح شد عنوان کرد.)
هنوز دقیقاً روشن نیست آقای بازگان با چه تمهیداتی توافق سفارتهای انگلستان و امریکا و اتجحاد جماهیر شوروی در تهران را برای اعلام جمهوری اسلامی جلب کرد؛
هنوز متن کامل صورتجلسه های شورای انقلاب منتشر نشده و درباره اعضای این شورا – و احتمالاً شورایی که به موازات آن و به همان نام تشکیل شده بودحرف و حدیث فراوان وجود دارد.
و….

به این ترتیب می بینیم که بازهم برای بررسی به اصطلاح میراث سیاسی یکی از برجسته ترین شخصیتهای سیاسی ایران معاصر – یعنی آقای خمینی – بسیاری از مطالب و نکات ناروشن و ناگفته باقی است که یک چنین ارزیابی را ناقص و احیاناً غیر ممکن می کند. اما این را می توان گفت آیت الله خمینی رهبری شورش و انقلابی را در دست گرفت که منجر به انقراض سلطنت در ایران شد و از این رو نامش به یقین در تاریخ ایران خواهند ماند، چنان که نام کسانی چون محمد علی فروغی ذکاء الملک، رضاشاه پهلوی، دکتر مصدق، و قوام السلطنه نیز به واسطۀ تاثیرشان در تاریخ ایران باقی خواهد ماند.

اما صرف نظر از مسائل سیاسی و تاریخی در مورد میراث خمینی، که هنوز زمان ارزیابی منصفانۀ آن فرا نرسیده است، می توان به بررسی میراث اخلاقی و رفتاری آقای خمینی پرداخت که منابع آن – یعنی گفته و نوشته هایش – موجود است؛ اگرچه جمهوری اسلامی آرام آرام برخی از این گفته ها و نوشته ها را جمع آوری کرده و سعی در زدودن آنها از خاطر مردمان می نماید.

وجه مشخصۀ رفتار و کردار آقای خمینی نفرتی بود که وی ازمردم ایران داشت. شاید ریشه های این نفرت را باید در رفتاری جستجو کرد که مردم و آزادیخواهان ایران دردوران انقلاب مشروطه با روحانیانی از نوع شیخ فضل الله کردند و از جمله وی را به عنوان «مفسد فی الارض» به دار مجازات کشیدند.

این نفرت آقای خمینی از مردم در دوران رضاشاه – که دخالت روحانیان را در امور دولتی بر نمی تابید و برنامۀ تجدد طلبی اش مورد نفرت روحانیان واقع شده بود، فزونی گرفت.

روحانیان با ایجاد دادگستری، دبستان و دبیرستان و ادارۀ اوقاف مخالف بودند، همچنان که با جایگزینی حمام دوش با خزینه مخالف بودند و با راه یافتن زنان به اجتماع مخالف بودند، و با ساختن راه و جاده و بیمارستان و راه آهن و دانشگاه مخالف بودند و… همه این مظاهر تمدن جدید را مخالغت با دین و مذهب شیعه معرفی می کردند.


بازتاب نفرت آقای خمینی از مردم ایران را می توان در مقدمۀ کتاب کشف اسرار دید که در نخستین سالهای پس از برکناری رضاشاه منتشر شد. در آنجا نوشته است:

«او (رضاشاه) با مرحوم مدرس روزگاری گذراند و تماس خصوصی داشت و فهمید که با هیچ چیز نمی توان او را قانع کرد نه با تطمیع، نه با تهدید، و نه با قوۀ منطق. از او حال علمای دیگر را سنجید و تکلیف خود را برای اجرا کردن نقشه های اربابهای خود فهمید. با همه فشارها و شکنجه ها و اهانتها که به خصوص ملاها در آن روزهای اختناق ایران توجه پیدا کرد بنوبۀ خود چند مرتبه برای دفع فسادهایی که آنها خصوصی از منابع صحیح اطلاع داشتند قیام و نهضت کردند از اصفهان و تبریز و مشهد ولی سستی مردم که قوۀ اجرا مقاصد مدبرانۀ علما هستند اقدامات آنها را عقیم کرد. ملاها از همان روزهای اول تصدی رضاخان را برخلاف مصالح کشور تشخیص دادند و تا توانستند عمومی و وقتی نشد مخفیانه و خصوصی فسادهای خانمانسوز او را به مردم گوشزد کردند ولی تبلیغات آن دسته به توسط روزنامه های آن روز که ننگ ایران بودند و امروز نیز بعضی از آنها بازیگر میدانند آنها ]علمای دینی[ را از نظر مردم ساقط کردند تا آن جا که آنها را سوار اتومبیل نمی کردند و هر عیبی اتومبیل می کرد از قدم آخوند می دانستند. من خودم دیدم که در بین راه بنزین تمام شد شوفر گفت از نحوست این آخوند است من چون سید بودم مورد اعتراض نشدم

***



 آقای خمینی نادرست می گوید، بنا بر اسنادی که اخیراً (1378) منتشر شده مدرس به 

دفعات به  به دیدار رضاشاه می رفته و برای مدتهای طولانی نزد او می مانده و در 

امور مختلف مملکتی با وی مشورت می شده است.


اما آنچه در نقل قول آقای خمینی از تفکر مدرس جالب توجه است این که افتخار می کند که مدرس چون روحانی بوده حتی «با قوه منطق» هم تسلیم نمی شده!

این هم ادعای نادرستی است. مدرس گرچه با رضاشاه  بر سر قدرت – و نیز حمایت از شیخ خزعل دست نشانده انگلستان و طرفداری از وی در جدایی  خوزستان از ایران –  اختلاف بهم  زد، اما هم او بود که با تمهیدات مختلف از جمهوری شدن ایران به دست رضاخان سردار سپه جلوگیری کرد.


 به واقع آنچه در آن زمان باعث نفرت آقای خمینی از مردم ایران شده بود، همان است که وی در عبارت «سستی مردم که قوۀ اجرا (ی) مقاصد مدبرانه علما» خلاصه کرده است، همان سستی که باعث عقیم ماندن نقشه های روحانیت برای رسیدن به قدرت بواسطۀ «کارنامۀ درخشان روحانیت» در ایران ستیزی و مردم ستیزی بوده است.

 آقای خمینی در آن زمان هم قادر نبوده است که احساسات مردم ایران را بفهمد که چرا هر نتیجۀ منفی را «از قدم آخوند» و «نحوست آخوند» می دانسته اند و چرا – به قول خودش – درشگه چی ها هم از دو طایفه سوار نمی کردند «آخوندها» و «فاحشه ها»:

  • مگر نه این است که بزرگترین جنگهای ایران و روس – که منجر به قراردادهای خفت بار گلستان و ترکمانچای شد به فتوای روحانیان درگرفت؟
  • مگر نه این است که مردم تجزیۀ ایران، شکست در جنگ با روس و فساد قاجار را به درستی ناشی از روحانیان می دانستند؟
  • مگر نه این است که بسیاری از روحانیان – از جمله شیخ علی کنی در تهران و امام جمعۀ تبریز – هنگام قحطی احتکار غلات می کردند، در حالی که مردم از گرسنگی می مردند؟
  • مگر نه این است که روحانیان – که محاکم قضایی را در اختیار خود داشتندبنا به میل خود و با دریافت هدیه و پول زنهای مردم را برای دیگران عقد می کردند و برای املاک مردم به نام دیگران سند می ساختند؟
  • مگر نه این است که تعدادی از روحانیان از زمیداران بزرگ و مالکان دهات و آبادیها بودند و ظلم و ستمی که بر رعایا می کردند باعث واکنش منفی مردم نسبت به آنان می شد، چنان که مثلا پدر آقای خمینی – که زمین داری سنگدل بوده – توسط رعایایش به قتل رسید و خمینی در خانه اقوامش بدون سرپرستی و محبت پدر یا مادر رشد کرد؟ (رجوع کنید به خاطرات آیت الله پسندیده برادر آقای خمینی)

 این است مشتی نمونۀ خروار از «مقاصد مدبرانه»! روحانیان ایران در همین دویست سال اخیر. اینها و بدتر از اینها را آقای خمینی می دانست و به همین دلایل بود که به تدریج از مردم ایران نفرت پیدا کرد و آنها را فقط به عنوان گوشت دم توپ و «قوۀ اجرای مقاصد» خود مورد سوء استفاده قرار می داد، چنان که در نظر او دین و مذهب و اسلام و تشیع و صداقت و شرافت و راستگویی و این قبیل مطالب نیز فقط موقعی قابل طرح بود که فایده ای نصیب وی خیالات و خیالات دور و درازش کند.
 
***

آقای خمینی به هیچ وجه از کشته شدن مردم هراسی نداشت و در واقع از آن استقبال می کرد و هر جا می توانست مردم و جوانان را تهییج می کرد تا «شهید» شوند بلکه او بتواند از «خون شهید» بهره برداری سیاسی کند.

عمدۀ روحانیان معتقد بودند – و عده ای هستند – که اگر بتوان باید به هر صورتی که می شود از خونریزی و کشتار جلوگیری کرد و «دماء نفوس» (خون مردم) ارزشی بیش از آن دارد که در راههای نامشخص صرف شود، در حالی که آقای خمینی در گفتارها و نوشته هایش تبلیغ می کرد که «کشته شوید و بکشید…» تا جایی که آقای سید حمید روحانی، مورخ رسمی آقای خمینی، در کتابی با عنوان «بررسی تحلیلی از نهضت امام خمینی» به این مسأله می پردازد و به روشنی – و البته با افتخار – نشان می دهد که که چگونه «امام خمینی» از «مسألۀ دماء و نفوس» نمی هراسیده است:


«مسألۀ «دماء و نفوس» را با آن که از موضوع این نگارش بیرون است از آن نظر دنبال کردم که به آن دسته از راحت طلبان شیاد [ منظور روحانیانی است که با خونریزی مخالفند] که سکوت ننگ بار خود را در برابر خطرهایی که اسلام و جامعۀ اسلامی را تهدید می کند (برای جلوگیری از خونریزی) و (حفظ دماء و نفوس) توجیه می کنند و به قائد بزرگ در مورد دست زدن به نهضتی که منجر به مسلمان کشی از طرف شاه شده، خرده می گیرند… پاسخ گفته باشم.»

مورخ آقای خمینی حتی به «آن عناصر ناآگاه و بی خبر از اسلام که به اصطلاح در مقام دفاع از قائد بزرگ جواب می گویند که «ایشان نمی دانستند و باور نمی کردند که رژیم شاه به چنین وحشیگری و خونریزی دست می زند و گرنه هیچ گاه چنین نهضتی نمی کردند» می تازد، و می گوید آقای خمینی می دانسته است که نتیجۀ عملش قتل مردم خواهد بود و چنین قتلهایی را مبارک و مغتنم می دانسته است، زیرا باز هم به گفته همین مورخ «قائد بزرگ با آن که تقریباً یقین داشت که رژیم خونریز شاه در قبال نهضت ایشان به خونریزی فاشیستی دست می زند، هیچ گاه متزلزل نشد، لحظه ای درنگ نکرد، از راهیس که در پیش گرفته بود باز نماند، در عزم قاطع و ارادۀ آهنین ایشان [برای به کشتن دادن جوانان] خللی روی نداد.»

[یادآوری این نکته حتماً ضروری است که دردوران مبارزات سیاسی علیه رژیم شاه «خونریزی» و «فاشیسم» مفهومی متفاوت از آن چیزی داشت که امروزه دارد. به نعمت جمهوری اسلامی ابعاد خونریزی ها و فاشیسم مذهبی به چنان درجه ای رسیده که به قول بازرگان یخرجون من دین الله افواجا!] ان شاء الله!


 مورخ رسمی آقای خمینی البته فراموش نمی کند که این «عزم قاطع و ارادۀ آهنین»  را به ائمۀ شیعه هم نسبت بدهد تا هرکس که  «خونریزی» را مخالف دیانت و روحانیت بداند منکوب کند و سرچایش بنشاند تا جرأت نفس کشیدن را از مخالفان سلب نماید:

«[خمینی] به پیروی از پیشوایان عظیم الشأن – حضرت امام علی و امام حسین و دیگر ائلیای خدا و رادمردان برجستۀ تاریخ اسلام – قهرمانانه و بی واهمه به پیش تاخت…» (همان کتاب، ص 310 – 314).

به این ترتیب می بینیم که پیروی آقای خمینی از ائمه شیعه در خونریزی، در کنار نفرت ایشان از مردم ایران – و نیز شهوت لایزال او برای کسب قدرت و فرمانروایی – تا به حدی رسیده بود که برای رسیدن به سر منزل مقصود و بوسه بر پیشانی قدرت از کشتار مردم ایران استقبال می کرد و خون مردم راوثیقۀ قدرت یابی خویش قرار می داد….

 ***

دایره نفرت آقای خمینی ازمردم ایران تا جایی گسترش یافته بود که وی – علی رغم همۀ آموزشهای دینی – نظر زیر را دربارۀ افسران گارد شاهنشاهی به طرفدارنش اظهار و القا می کرد:
«این دژخیمان غالباً زاییده آمیزش نامشروع مردها و زنهای فریب خورده، هوسران و آلوده هستند که پس از رها شدن در کنار کوچه و دم درب مسجد به شیراخوارگاههای شهرداری برده می شوند و در آن جا پرورش یافته و در دامان مزدوران بیگانه، درس شه پرستی می گیرند و آن گاه وارد ارتش شده در گاردشاهنشاهی گمارده می شوند، و از آن جا که از خدا، مذهب و… چیزی سر درنمی آورند و بی پدر و مادر واقعی می باشند، تنها گروهی هستند که در ارتش به شاه وفادارند و تا سر حد پرستش نسبت به او عشق می ورزند.» (نقل از کتاب بررسی تحلیلی از نهضت امام خمینی، ص 340)
واقعاً که دانش و انسانیت و اطلاع و شرافت مذهبی آقای خمینی یگانه بود!
(یادآوری این نکته شاید برای حوانندگان گرامی جالب و لازم باشد که: مرحوم سرتیپ صیاد شیرازی که ده سالی پیش به دست مجاهدین خلق و با همکاری جناحی از دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی در تهران ترور شد و به قتل رسید از افسران همین گارد شاهنشاهی بود و برخلاف آنچه آقای خمینی دربارۀ امثال ایشان تبلیغ می کرد و مادران و پدرانشان را به فحشا متهم می نمود – مردی بود بسیار متدین و در همین نظام جمهوری اسلامی به عالیترین مقامات لشکری رسید. این خود نمونه ای است از چگونگی القاء تنفر آقای خمینی نسبت به مردم ایران، بدون این که از آنها کمترین شناختی داشته باشد. و نیز نمونه ای است بارز از بی عفتی مردی که خود را «روحانی» می دانست)
شیوه آقای خمینی – بر خلاف عرف روحانیت و انسانیت – برای نابود کردن مخالفانش این بود که ابتدا آنها را از «انسان بودن» خلع می کرد و سپس دستور قتل عامشان را می داد در دوران انقلاب او به خوبی آگاه بود که طرفدارانش در سینماها و کافه ها و رستورانها بمب می اندازند و آتش سوزی راه می اندازند، ولی یک کلام دربارۀ این اعمال خشونت آمیز و نفرت انگیز چیزی نمی گفت، و به طور ضمنی آنها را تایید می کرد. فقط هنگامی که خشونت طرفدارانش به سئختن بیش از 700 نفر در سینما رکس آبادان انجامید، در اطلاعیه ای که صادر کرد آنها را از ادامه این قبیل فجایع باز داشت زیرا متوجه شده بود که ادامۀ ان طریق ممکن است به کسب قدرتش لطمه وارد نماید. در ان اطلاعیه آمده بود:
«دریافت خبر بسیار فجیع به آتش کشیدن چند صد نفر هموطنان ما با آن وضع حساب شده موجب تأثر و تاسف شدید گردید. من گمان نمیکنم هیچ مسلمانی بلکه انسانی دست به چنین فاجعه وحشیانه ای بزند… من تا کنون اطلاع کافی ندارم لکن آنچه مسلم است این عمل غیر انسانی و مخالف با فوانین اسلامی از مخالفین شاه… نخواهد بود… لازم است گویندگان مطالبی را که به نابودی انقلاب رهایی بخش اسلام منجر می شود برای مردم روشن نمایند…»
یاداوری این نکته هم ضروری است که بعد از پیروزی انقلاب در محاکمه ای فرمایشی که در آبادان انجام شد محرز گردید که آتش زنندگان سینما از طرفداران خمینی و انقلاب اسلامی بودند. هم اینک یکی از رهبران آن گروه به نام رحیم صفوی از فرماندهان عالیرتبه سپاه و عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام است.
ادامه دارد.
***
بعد از پیروزی انقلاب نفرت آقای خمینی از مردم ایران مفرّی جدید برای تجلی یافت و این نفرت مرتباً در کلام و رفتار وی موج می زد. به عنوان نمونه حدود هفت ماه بعد از به قدرت رسیدن در تقابل با نیروهایی که انحصار قدرت توسط او را بر نمی تافتند گفت:
«اگر بنا بود از اول مثل سایر انقلاباتی در دنیا واقع می شود [به دستور من = آیت الله خمینی] چند هزار نفر از این فاسدها را در مراکز عام سر می بردند و آتش می زدند، تا قضیه تمام شود، اشکال بر طرف می شد… ما دیگر نمی توانیم آن آزادی را که قبلاً دادیم بدهیم و نمی توانیم بگذاریم این احزاب کار خودشان را ادامه بدهند. ما شرعاً نمی توانیم مهلت بدهیم. شرعاً جایز نیست که مهلت بدهیم. ما آزادی دادیم ولی خطا کردیم. ما با این حیوانات درنده نمی توانیم با ملایمت رفتار کنیم…» (معارفه با نمایندگان مجلس خبرگان، قم، 27 مرداد 1358)
آقای خمینی این سخنان را در پاسخ به کسانی گفت که با منطق و زبانی ملایم خواهان عرفی کردن حکومت بودند و آقای خمینی و یارانشان – برخلاف ادعای همیشگی شان – توانایی برخورد منطقی و «کلمه در برابر کلمه» با ایشان را نداشتند و در مناظره ها مغلوب می شدند، بنابراین تصمیم گرفتند که مخالفان انحصار قدرت (و منتقدان قدرت صرف و بالاگیرنده گروهک روحانیان) را ابتدا از «انسانیت» تهی کنند و آنها را «فاسد» بخواانند و شأن انسانی آنها را به «حیوان درنده» تقلیل بدهند و تأسف بخورند که چرا همه مخالفان را در ابتدای به قدرت رسیدن در مراکز عام سر نبریده و اعدام نکرده است؛ تا بعد زمینه را برای قتل عام همه فراهم کنند.  البته یکی دو سال بعد که زمینه لازم را فراهم کرد، چند ده هزار از مخالفانش را در مراکز عام، زندانها، و سیاهچالها اعدام کرد تا بلکه تشفی خاطری باشد بر کینه و نفرتی که از سالیان دراز از مردم ایران در دل انباشته بود و راهنمایی باشد برای ادامه دهندگان حکومت وحشت اسلامی، که بعدها از سیره او پیروی کنند.
آقای خمینی با هر کس که حکومت فرعونی و ولایت مطلقه اش را مورد تردید یا چالش قرار می داد، از در خشونت و امحاء فیزیکی وارد می شد و آنها را تهدید به قتل و کشتار می کرد:
«آنهایی که به اسم دموکراسی می خوانند مملکت ما را به فساد و تباهی بکشند باید سرکوب شوند. اینها از یهود بنی قریظه نیز بدترند و باید اعدام شوند. ما به اذن خدا و امر خدا آنها را سرکوب می کنیم.» (فیضیه قم، 27 مرداد 1358، هفت ماه بعد از پیروزی انقلاب)
باز هم روشن است که طرفداران دموکراسی و کسانی که حکومت مطلقه خمینی را مورد تردید قرار می دهند، ابتدا باید از انسانیت خلع شوند تا اعمال خشونت بر آنها «شرعی» و «روا» گرددو اعدام آنها «به اذن خداوند» (نام مستعار خودش) مقدور شود.
لازم به ذکر است که آقای خمینی در هر جا در سخنانش و نوشته هایش (به خصوص بعد از به قدرت رسیدن) که صحبت از «دین» و «قانون» و «شریعت» و «اسلام» و «تشیع» و… میکند ، نظورش دقیقا اعمال نظرات خود اوست. دقیقاً این شخص خمینی است که در این گونه موارد به جای خدا و پپغمبر و قرآن و امام و ائمه می نشیند.
هنوز یک سال از تسخیر قدرت توسط وی نگذشته بود که آقای خمینی نقشه های خشونت بار و لبریز از نفرت خویش را ابراز و اعمال می کند. به نمونه های زیر توجه کنید:
«این ریشه های گندیده که الان درکارهستند سرکوب می شوند و در نتیجه مملکت پاکسازی می شود. حضرت امیرالمومنین وقتی که مواجه شد با لشکر معاویه که از کفار هم بدتر بودند و همچنین با خوارج که آنها هم همین طور بودند با شدت تمام رفتار نمودند و خوارج را چنان سرکوب کردند که از آنها فقط چند نفری توانستند فرار کنند.» (قم، 11 شسهریور 1358)
نمونه ای دیگر:
«روز خوارج روزی است که امیر المومنین سلام الله علی شمشیرش را کشید و این فاسدها را مثل غده های سرطانی درو کرد و تمامشان را کشت. آن روز یوم الله بود. روزهایی که خدای تعالی برای تنبیه ملتها به آنها زلزله وارد میکند، سیل وارد می کند، طوفا وارد می کند و خلاصه به مردم شلاق می زند که آدم بشوید. اینها همه روز خداست و چیزهایی که به خدا مربوط است.» (17 شهریور 1358)
و باز هم نمونه ای دیگر:
«من توصیه می کنم به شما مخالفین که این قدر اجتماع نکنید، این قدر اعلامیه ندهید، این قدر نشریه ندهید، جرأت کرده اید سر در آورده اید؟ توی دهنتان می زنم. مگر قدرت این را دارید…» (30 مهر 1358)
ادامه دارد..

چنان که گفتم آقای خمینی در همۀ تمهیداتی که برای از بین بردن و محو فیزیکی مخالفانش انجام داد لحظه ای از ترویج نفرت و خشونت دست بر نمی داشت، اما یکی از شاهکارهای او در تعمیق نفرت و خشونت تجلیلی بود که از زنی به نام «طریق الاسلام» به عمل آورد که ذکر آن خالی از فایده نیست.
داستان از این قرار بود که آقای خمینی از مردم و به خصوص از اطفال و جوانان خواست تا جاسوسی همدیگر را بکنند و دربارۀ یکدیگر و خانواده هایشان به دستگاههای امنیتی گزارش بدهند:
«دانش آموزان عزیز باید با کمال دقت اعمال و کردار دبیران و معلمین را زیر نظر بگیرید، که اگر خدای نکرده در یکی از آنها انحرافی ببینند بلافاصله به مقامات و مسؤولان گزارش نمایند و خود دبیران و معلمین با هوشیاری مواظب همکاران خود باشند…»
آقای مهدی بازرگان، اولین نخست وزیر دولت جمهوری اسلامی به این سخنان آقای خمینی اعتراض کرد و به استناد این آیۀ قرآن که «یا ایهاالذین  آمنو اجتنبوا کثیراً من الظن… و ات تجسسوا و لا یغتب بعضکم بعضاً» (سورۀ حجرات، آیۀ 13) یعنی «ای اهل ایمان، از سوء ظن در حق یکدیگر بپرهیزید و بعضی از شما بر بعضی دیگر جاسوسی نکنید» طلب جاسوسی از مردم را خلاف شرع دانست. البته آقای خمینی نیز به او پاسخ داد و او را نادان و غیر مطلع از اصول دینی دانست و به نوبۀ خود از بازگان پرسید: چرا فقط به آیات رحمت نگاه می کنید؟ در حالی که قرآن پر است از آیات انتقام و کشتار! یعنی اصول دینی که قرار بود فقط ضامن تشفی خاطر روح پر از کینه و نفرت آقای خمینی باشد!
این گزارشها البته در بسیاری از موارد به بازداشت و شکنجه و قتل انجامید و لااقل در یک مورد مادری به نام «طریق الاسلام» فرزندش را که از مخالفان آقای خمینی بود تحویل دستگاه امنیتی داد تا او را اعدام کنند. سپس آقای خمینی از آن زن تجلیل به عمل آورد و وی را به عنوان «مادر نمونۀ اسلامی» مورد تشویق قرار داد:
«این کار که تو کردی، ای زن، که پسرت را به مجازات سپردی، نمونه ای شد در اسلام. این کار را همه باید بکنند. وظیفۀ همۀ مردم مسلمان است که این کار را انجام بدهند.» (4 شهریور 1360)
البته تجلیل و تشویق خانم طریق الاسلام این «مادر نمونۀ اسلامی» به همین عبارتهای خشک و خالی مملو از نفرت ختم نشد و بنا به گزارشهایی که همان موقع منتشر شد، وی در ازاء تمکین از نفرت پراکنی آیت الله خمینی و ترویج آن که موجب قتل فرزندش شد، جایزه هایی از قبیل ماشین رخشویی و یخچال و ا زاین قبیل به او تعلق گرفت.
ولی این نوع مادری که فرزندش را به دست خود به جلاد سپرد و بعد از بابت آن جایزه بگیرد، چنان در جامغۀ ایران ناشناخته بود که از سوی مردم مورد انکار قرار گرفت و بلافاصله شایعاتی بر سر زبانها افتاد که وی به قتل رسیده است و دولت جمهوری اسلامی هم که با بازتاب منفی از سوی مردم مواجه شده بوه بود، دیگر اصراری بر تبلیغ عمل این مادر به عنوان «مادر نمونۀ اسلامی» به عمل نیاورد.
آقای خمینی قبل از رسیدن به قدرت، در مواردی هم به خشونت اعتراض کرده بود، ولی بعداً معلوم شد که قصد او از اعتراض به چنان خشونتی فقط در موضع دفاعی قرار دادن رژیم وقت بوده است، و الا او مردی نبود که از خشونت در کلام و رفتار و اشاعۀ نفرت میان مردمان کمترین باکی داشته باشد. به این نمونه توجه کنید که قبل از انقلاب دربارۀ فروشندگان مواد مخدر گفته است:
«اگر برای چند کرم هروئین چندین نفر را بکشند می گویند قانون است، این قوانین خلاف انسانی جعل می شود به نام این که می خواهند جلو فساد را بگیرند، من نمی گویم هروئین بفروشند، لیکن مجازاتش اعدام نیست.» (حکومت اسلامی، چاپ سوم، 1971 میلادی، ص 15)
این سخنان بعد از محکومیت چند قاچاقچی بین المللی اظهار شد که به جرم انتقال «چندین کیلو» هروئین به اعدام محکوم شده بودند. آقای خمینی به عنوان یک رهبر دینی با عنوان آیت الله ابتدا چند کیلو را به چند گرم تقلیل می دهند (همان طور که انسانی مخالف خود را از انسانیت خلع می کند تا  بتواند او را از میان بردارد) تا بتواند سخنان خود را منطقی جلوه دهد. باری آقای خمینی که چنین نظراتی را در رد اعدام چند قاچاقچی بین المللی ابراز کرده بود، بعد از رسیدن به قدرت چنین فرمود:
«اینها که به فروش هروئین اقدام می کنند، اینها که با قاچاق و فروش مواد مخدر جوانان ما را معتاد می کنند باید اعدام شوند. هیچ ترحمی در مورد آنها جایز نیست.» (30 اردیبهشت 1359)
در واقع آقای خمینی می فرمایند قوانین اسلام در خدمت ایشان است، اگر لازم باشد چند کیلو هروئین را می توان به چند گرم تقلیل داد و مجازات اعدام را رد کرد، و وقتی بن نفع حضرت است، «هیچ ترحمی» جایز نیست!
ادامه دارد.

ترویج کینه و نفرت و ایجاد خشونت میان فرقه های اسلامی بخشی دیگر از میراث اخلاقی و سیاسی آقای خمینی است. وی مثلاً خلیفۀ دوم مسلمانان یعنی عمر ابن خطاب را «یاوه سرا» و حامل «کفر و زندقه» می داند (کشف اسرار، ص 119) و خلفای پیش از خلیفه چهارم را متهم می کند که در آیات قرآن و روایات شرعی دست برده اند و به این ترتیب تخم کینه و نفاق و دشمنی میان اهل تسنن و تشیع کاشته است. در مورد مسلمانان وهابی که مذهب رسمی عربستان سعودی است چنین القا نفرت می کند:
«این وهابی ها مشتی شتر چرانهای وحشی و عاری از دانش و تمدن و از رسواترین ملل جهان هستند که مراسم دینداری را به کلی ترک کرده و جمیع مراسم مذهبی را کنار گذاشته اند.» (کشف اسرار، ص 5)
آیت الله خمینی در همین کتاب کشف اسرار، صدها بار از کلمات و صفاتی برای نام بردن از مخالفان فکری خود استفاده کرده که نشانگر علاقه و الفت آقای خمینی به نفرت پراکنی و اعمال خشونت است. این است نمونه هایی از این صفات و کلمات:
وحشی، دروغ پرداز، یاوه سرا، بی خرد، بیابانی، لجام گسیخته، فاسد، حیانتکار، جنایتکار، جهالت، ترشحات سفلیسی، سفلیسی، ماجراجو، یک مشت سیاه نجدی، عاری از تقوا، هرزه گرد، وحشی بیابانی، لجام پاره، ننگین، تنفر آمیز، مشتی هرزه گرد، بیخرد خیابانگرد، شرم آور، پوسیده مغز و شاگرد صحاف! و…
یکی از آخرین فتواهای آقای خمینی آن است که برای قتل سلمان رشدی نویسنده مسلمان هندی الاصل صادر کرد:
«به اطلاع مسلمانان غیور سراسر جهان می رسانم، مؤلف کتاب آیات شیطانی که علیه اسلام و پیامبر اسلام و قرآن تنظیم و چاپ و منتشر شده است؛ همچنین ناشرین مطلع از محتوای آن محکوم به اعدام می باشند. از مسلمانان غیور می خواهم تا در هر نقظه که آنان را یافتند، سریعاً آنها را اعدام نمایند تا دیگر کسی جرأت نکند به مقدسات مسلمین توهین نماید و هر کسی در این راه کشته شود شهید است، ان شاء الله. ضمناً اگر کسی دسترسی به مؤلف دارد ولی قدرت اعدام او را ندارد، او را به مردم معرفی نمایند تا به جزای اعمالش برسد. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته، روح الله موسوی الخمینی.»
قصد آقای خمینی در صدور این فتوا – علاوه بر پنهان ساختن فتوایی دیگر که برای قتل عام زندانیان سیاسی داخل کشور صادر کرده بود و بر اساس آن بین پنج تا هشت هزار نفر – به گفته آیت الله منتظری – ظرف چند هفته به قتل رسیدند – ایجاد نفرت دینی میان پیروان اسلام و غیر مسلمانان جهان بود، که البته در این امر توفیق یافت.
درمورد این فتوای خاص باید افزود که گذشته از ترویج خشونت و نفرت و قتل، چند مطلب دیگر هم مطرح است که اجمالاً به آنها اشاره می کنم:
در صدور چنین فتواهایی لازم است که شخص فتوا دهنده، متنی را که به استناد آن فتوای ارتداد صادر می کند، شخصاً خوانده و فهمیده باشد. همه می دانیم که آقای خمینی به غیر از فارسی – و اندکی عربی، آن هم تا جایی که به برخی از آیات و برخی از احادیث مربوط باشد – هیچ زبان دیگری نمی دانست. کتاب سلمان رشدی هم آن زمان به فارسی یا عربی ترجمه نشده بود، به علاوه زبان آن رمان چنان مغلق و سخت است که حتی در میان ادیبان انگلیسی زبان نیز کسانی آن را قابل فهم ندانستند. به این ترتیب آقای خمینی شرعاً و عرفاً توانایی و حق نداشت درباره آن کتاب و محتویات آن اظهار نظر کند تا چه رسد به این که فتوا صادر نماید. ولی وی – بنا به سیاست کینه توزانه و روش اشاعه نفرت و خشونت – و به رغم مصالح مسلمانان و ایرانیان – چنین فتوایی صادر کرد که به نوبۀ خود لطمۀ بزرگی به ایرانیان و مسلمانان بود.
 http://barbaad.wordpress.com/