«چرا پرنده شبخوان، به مویه میخواند؟
ـ کدام دست تطاول، بر آشیان زده است؟
خبر بگیر درختان چرا سیه پوشند
ـ ببین کدام تبرزن، به باغبان زده است؟
چه رفته است بر این راهیان تن پُرچاک
ـ که لجّه لجّه خون، بر زمین نشان زده است؟
شتاب قافله را عزم ایستادن نیست
ـ اگر چه گرگ گرسنه، به کاروان زده است
سر تو عشق سلامت، چه باک اگر این بار
ـ حرامیز سرِ کین قلب عاشقان زده است
به پیش قافله سالار، جان به چلّه به پیش!
ـ سپیده آن طرف خون تو، کمان زده است
به عهد خویش وفا کن برو، ولی بی تو
ـ غم تو تا به ابد، خلق ما به جان زده است
چگونه این همه آتش نهان کنم «موسی»! ؟
ـ که شعله بر حرم خلوت نهان زده است
مگر که صبح برآید ببینم از نزدیک
ـ که دست قهر خدا بیخِ ظالمان زده است
مگر که صبح برآید ببینم آن طالع
ـ به یُمن رزم مجاهد، سر از جهان زده است»
غزل بالا با عنوان «غزلِ شبِ خبر»، با یادداشت کوتاه همراه آن «مرثیهیی برای موسی و به یاد شبی که خبر دادند: موسی رفت» غزلی است از محمدعلی اصفهانی (م . الف . موج) که آن را پس از شهادت مجاهد خلق موسی خیابانی سرود و دو سال بعد در نشریه مجاهد شماره 189 (13بهمن62) به چاپ رسید
ـ کدام دست تطاول، بر آشیان زده است؟
خبر بگیر درختان چرا سیه پوشند
ـ ببین کدام تبرزن، به باغبان زده است؟
چه رفته است بر این راهیان تن پُرچاک
ـ که لجّه لجّه خون، بر زمین نشان زده است؟
شتاب قافله را عزم ایستادن نیست
ـ اگر چه گرگ گرسنه، به کاروان زده است
سر تو عشق سلامت، چه باک اگر این بار
ـ حرامیز سرِ کین قلب عاشقان زده است
به پیش قافله سالار، جان به چلّه به پیش!
ـ سپیده آن طرف خون تو، کمان زده است
به عهد خویش وفا کن برو، ولی بی تو
ـ غم تو تا به ابد، خلق ما به جان زده است
چگونه این همه آتش نهان کنم «موسی»! ؟
ـ که شعله بر حرم خلوت نهان زده است
مگر که صبح برآید ببینم از نزدیک
ـ که دست قهر خدا بیخِ ظالمان زده است
مگر که صبح برآید ببینم آن طالع
ـ به یُمن رزم مجاهد، سر از جهان زده است»
غزل بالا با عنوان «غزلِ شبِ خبر»، با یادداشت کوتاه همراه آن «مرثیهیی برای موسی و به یاد شبی که خبر دادند: موسی رفت» غزلی است از محمدعلی اصفهانی (م . الف . موج) که آن را پس از شهادت مجاهد خلق موسی خیابانی سرود و دو سال بعد در نشریه مجاهد شماره 189 (13بهمن62) به چاپ رسید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر