۱۳۹۱ دی ۲۱, پنجشنبه

خلاصه کتاب فرقه ها نوشته مارگارت تالر سینگر.قسمت اول



خلاصه کتاب فرقه ها نوشته مارگارت تالر سینگر
حقیقت را باید شنید و فهمید حتی از زبان کسانی که مثل تو فکر نمیکنند

درباره نویسنده
مارگارت تالر سینگر روانشناس کلینیکی و استاد ممتاز بازنشسته در دانشکده روانشناسی دانشگاه کالیفرنیا در برکلی است. وی درجه دکترای خود را در روانشناسی کلینیکی از دانشگاه دنور دریافت کرده است و نزدیک به پنجاه سال یک روانشناس کلینیکی بوده، به تحقیق و آموزش مشغول بوده است. عرصه اصلی کار سینگر ـ چگونه افراد بر روی یکدیگر تأثیر می‌گذارند ـ مستقیما از کار دوران تحصیل او در دوره‌های لیسانس و فوق لیسانس در مطالعه بر روی سخنرانی و روانشناسی بیرون آمد و مطالعه در خصوص فرقه‌ها عرصه خاص تحقیقاتی او بوده است. در طی سالیان، سینگر با بیش از سه هزار نفر اعضای فعلی و سابق فرقه‌ها مصاحبه کرده یا به آنها مشاوره داده است. در سال 1978 او جایزه یادبود لئو جی رایان را دریافت نمود که به افتخار نماینده کنگره آمریکا که در جونزتاون در گویان کشته شده بود، نامگذاری شده است.
طی دو دهه اخیر، سینگر مشاوری فعال و شاهدی متخصص در بسیاری از کیس‌های حقوقی بوده، پی‌درپی در تلویزیون در خصوص نفوذ و مجاب سازی روانی بحث کرده است. نویسنده بیش از یکصد مقاله نوشته است که در مجله‌های تخصصی به چاپ رسیده است.
نامبرده افتخارات ملی بسیاری برای کارهای تحقیقی مختلف، از جمله جوایزی از طرف انجمن روانشناسی آمریکا، کالج روانشناسی آمریکا، انجمن ملی بهداشت روان انجمن درمان از طریق ازدواج و خانواده آمریکاو انجمن خانواده درمانی آمریکا دریافت نموده است. او همچنین یک جایزه تحقیقات دانشمندان از انستیتوی ملی بهداشت روان دریافت کرده و اولین زن و اولین روانشناس کلینیکی بوده است که به عنوان رئیس انجمن مشکلات روانی آمریکا انتخاب شده است. سینگر در برکلی با شوهرش جی Jay ـ که فیزیکدان است و کوشش‌های خاصی برای ارتقای دانش انتشار انرژی مغناطیسی داشته است‌ـ زندگی می‌کند. پسرش مدیر روابط عمومی ‌و مشاور سیاسی است، و دخترش دانشجوی دوره تخصصی جراحی ارتوپدی است. سینگر مادربزرگ خوشبخت یک جفت دوقلوی پسر است.

ارعاب دانشمندان
 اخیرا پروفسوری که چندین مجلّد کتاب و تعدادی مقاله نوشته و هم اكنون نیز به طور گسترده‌ای به کار تدریس مشغول است، بر روی کتابی در خصوص فرقه‌ها کار می‌کرد. او می‌خواست ناشناس باقی بماند، چرا که خودش بتنهایی «به حد کافی دردسر» داشت، ولی برای من نقل کرد که در کمال تعجب دریافته بود که یکی از فرقه‌ها یک نسخه دستنویس از کتابش را در حالی که در مراحل اولیه تنظیم بود، به دست آورده است. وی زمانی که نامه‌ای به آدرس منزلش ـ و نه دانشگاهش ـ رسید که نوشته بود فرستنده، نسخه دستنویس کتاب، بعلاوه سایر نوشته‌های پروفسور و همین طور برنامه جلسات آینده وی را در اختیار دارد، نگران شده بود.
محتوای، نامه خطاب به پروفسور می‌گفت: گروه و من می‌دانیم که شما کتابی در دست انتشار دارید. شما نباید منابع، ‌ایده‌ها و نام اشخاصی را که در زیر آمده و در نسخه فعلی کتاب شماست و گروهم و من با آن مخالفیم، فاش نمایید. نویسنده نامه، خودش را متخصصی معرفی کرد که می‌خواهد در خصوص کتاب راهنمایی نماید. او نهایتا به پروفسور پیشنهاد کرد که در اسرع وقت ظرف یک هفته با او تماس بگیرد. و او ‌این‌طور خاتمه داد: «بله! ما به دادگاه رفته، اقامه دعوا خواهیم کرد». نویسنده چندین کیس حقوقی را نقل قول کرده و ادامه داده بود که : «این یک جنگ علیه شرارت است و شما خود را متحد طرف شر قرار داده‌ایددر نتیجه ‌این ارعاب، پروفسور لحن خود را نسبت به مورد سؤال قرار دادن گروه ملایم کرد، سپس از هرگونه مطالعات بعدی در خصوص آن گروه دست کشیده، بر سایر مقولات متمرکز گردید
.ارعاب خبرنگاران، گزارشگران و نویسندگان
 مثال‌های بسیاری از مجلات و روزنامه‌ها، بیـش از آنچـه کـه بشـود حساب کـرد، وجــود دارند که نامه‌های تهدید به اقدامات قانونی، برای مطرح کردن حتی نام برخی گروه‌های فرقه‌ای، دریافت کرده‌اند.
خبرنگاران مارشال کیلدوف و رون جاورز در خصوص گذر یک زن گزارشگر روزنامه سان فرانسیسکو کرانیکل از هفت خوان نوشتند که در شرف دیدار از معبد خلق‌ها برای مصاحبه با جیم جونز در حالی‌که وی هنوز در کالیفرنیا حضور داشت، بود. جونز در حالی‌که می‌دانست گزارشگر مربوطه عاشق گیاهان است، دستور داد تا گیاهان خانگی به محل آورده شود. جمع کوچکی از اعضا هم رهنمود گرفتند تا «از داستان‌های قبلی خانم گزارشگر تعریف کرده، تمام مدت نزد او بمانند.» بعد از مصاحبه، جونز شب دیر وقت با منزل گزارشگر تماس گرفت و برای مدتی طولانی به مباحثه با او پرداخت. وی پیشنهادهایی به گزارشگر در خصوص‌اینکه چگونه می‌تواند گزارش خود را بهتر و منصفانه تر انعکاس دهد، می‌داد. «کارمندان او سی نامه برای خانم گزارشگر فرستادند و از او خواهان برخورد منصفانه شدندزمانی که نسخه نهایی داستان که نمونه‌ای کاملا بی بو و خاصیت و تملق گویانه بود بیرون آمد، گزارشگر با بارانی از سی صد نامه روبه‌رو شد. او بر اساس گزارش‌های رسیده داستان خود را شش بار دیگر هم نوشت که هر نوبت از بار انتقادی آن کمتر می‌کرد.
... هنگامی که والدین یا دوستان یک فرد نسبت به موضوع معینی در خصوص نحوه زندگی در گروه مربوطه سؤال میکنند، عموما یک عضو فرقه به‌این شکل پاسخ میدهد که: «من نمیتوانم به‌این سؤال پاسخ بدهم. هر کس لازم است خودش بداند». اعضا نه تنها نحوه واکنش نشان دادن را آموزش میگیرند، بلکه اغلب از آنها انتظار میرود که ـ به صورت شفاهی و یا کتبی ـ برخوردهای خود با بیرونی‌ها را به طور کامل گزارش نمایند؛ و چنانچه اگر همان‌طور که دستور گرفته‌اند، عمل نكنند، غالبا مواخذه میگردند. به همین دلیل است که پاسخ بسیاری از اعضای فرقه‌ها به صورت بارزی مشابه، خالی از واکنش‌های نرمال، بیشتر یکسویه، و غالبا غیر مربوط به سؤال مطرح شده است. تعجبی ندارد که اعضای فرقه‌ها عمدتا برنامه ریزی شده به نظر میرسند. صدها عضو سابق فرقه‌ها در خصوص جلسات بازی کردن نقش در فرقه‌ها توضیح داده‌اند که اعضا در آن جلسات نحوه پاسخ دادن به سؤالهای بیرونی‌ها را تمرین میکرده‌اند.
یک نمونه افراطی از‌این دست در یک فرقه سبک زندگی در کالیفرنیا تجربه شد که ادعا میکرد اعضایش ذوب و در یکدیگر آمیخته شده‌اند. وقتی خانواده مضطربی به مقر اصلی مراجعه کرده، خواهان دیدن دخترشان شدند ـ که دختری بیست ساله با موهای تیره و ریز نقش بود ـ با مردی بلوند، میان سال، و قوی هیکل مواجه گردیدند که در مدخل ورودی به آنها خوش آمد گفته، اظهار داشت: «حالا من دختر شما هستم. ما قابل تعویض با یکدیگر، در هم آمیخته در یکدیگر، و ذوب شده در همدیگر هستیم.» خانواده مربوطه ماهها تلاش میکرد دخترشان را به تنهایی ببیند، ولی هرگز موفق نشد. گروه مانند یک دسته بزرگ پرندگان، به هم متصل بودند که با یکدیگر پریده و با همدیگر جیک جیک میکردند، و البته، تنها رهبران با بیرونی‌ها صحبت مینمودند.

آزار درمانگران و حقوقدانان - قسمت اول
 در یک مورد جنجالی، یک حقوقدان کالیفرنیایی مورد هجوم یک مار زنگی قرار گرفت که توسط اعضای گروه سینانون در صندوق پستی او گذاشته شده بود.‌این فرقه از برنامه بازسازی افراد پس از ترک مواد مخدر و الکل شروع کرده و به یک فرقه چندین میلیون دلاری ارتقاء یافته و به همین ترتیب از یک بنگاه ظاهرا خیریه‌ای به یک مذهب تغییر کرده بود. پل مورانتس، یک وکیل مدافع حقوقی در پاسیفیک پالیسیدز ، با فرقه سینانون در سه کیس مدنی، بعلاوه یک کیس کودک دزدی جنگید که سرانجام قاضی حکم نمود مادر بزرگ می‌تواند سه نوه خود را از فرقه سینانون پس بگیرد.
...
قبل از آن، مورانتس مبلغ 300 هزار دلار خسارت برای یک زن 25 ساله برنده شده بود. شوهر‌ این زن نقشه کشیده بود تا او را وقتی از سر کار بر می‌گشت، به انستیتوی روانکاوی عصبی دانشگاه لس آنجلس ببرد، ولی در طول روز آن زن آنقدر مضطرب گشت که به یک کلینیک در سانتا مونیکا مراجعه کرده و درخواست آرامبخش نموده بود. از آن محل او مستقیما به تأسیسات گروه سینانون در سانتا مونیکا برای مشاوره فرستاده شد. «زمانی که او وارد سینانون شد، به او اجازه داده نشد تا آنجا را ترک کند. سازمان به وسیله تلفن به شوهر او اطلاع داد که همسرش اكنون در سینانون زندگی می‌کند و او برای نود روز قادر به دیدنش نخواهد بود.» شوهر وی برای گرفتن كمك به پل مورانتس مراجعه کرد. بعد از نود روز مذاکرات قانونی خصوصی، مورانتس زن خود را پس گرفت. «موهای وی تراشیده شده بود و توسط اعضای سینانون متقاعد گردیده بود که شوهرش می‌خواسته است او را طلاق بدهد.» به او گفته شده بود که نمی‌تواند محل را ترک کند، و او گزارش نمود که مچ دست او را گرفته، و به هر سو می‌کشیدند و بر سرش فریاد می‌زدند. بر اساس درخواست شوهر، مورانتس یک شکایت حقوقی را طرح نمود. «وکلای سینانون آنقدر قاضی را در حین دادرسی با نادیده گرفتن مقررات دادگاه عصبانی کردند که او فرقه سینانون را غایب اعلام کرد» و زمانی که یک دکتر شهادت داد که زن مربوطه مورد «تجاوز ذهنی» قرار گرفته است، قاضی پرداخت خسارت 300 هزار دلار را معین کرد.
 در بعد از ظهر 10 اکتبر 1978، مورانتس به خانه و سراغ صندوق پستی اش رفت، و آنگاه به وسیله یک مار پشت الماسی چهار و نیم فوتی (135 سانتی متر) که در آنجا گذاشته شده بود گزیده شد. اسباب صدای زنگ مار زنگی برداشته شده بود تا اخطاری شنیده نشود. طبق گزارش‌های رسیده، او همچنان که با آمبولانس به طرف بیمارستان برده می‌شد، فریاد می‌زد «سینانون مرا زد!». مورانتس، با یازده شیشه سرم ضد زهر که به وی تزریق شد، بزحمت از مرگ نجات یافت. به هرحال، بعد از آن نیز او در کارکرد همان دستی که نیش زده شده بود، دچار مشكل بود. شاهدانی که دو مرد مشکوک را مقابل خانه مورانتس دیده بودند، شماره خودروی آنان را ـ علیرغم‌ اینکه تلاش شده بود با نوار چسب تغییر داده شوندـ برداشته بودند. خودروی مربوطه به نام سینانون ثبت شده بود. دو تفنگدار ممتاز از نیروی مقتدر سینانون به نام‌های لانس‌کنتون و جو موزیکو دستگیر شدند و متعاقبا ادعا نمودند که هیچ رابطه‌ای با توطئه ارتکاب به قتل مربوطه نداشته‌اند.
یک ماه بعد از حمله مار زنگی، مأموران اعمال قانون با جواز جستجو، مدارک و نوارهای صوتی شامل موردی‌ که چارلز ددریچ در خصوص «وکلای طماع» صحبت کرده بود که تلاش می‌کنند «خون سینانون را بمکند» را مصادره کردند. او گفته بود «ما با قوانین خاص خودمان بازی را ادامه خواهیم داد. من کاملا مایلم پای وکیل بخصوصی را بشکنم و پای زنش را هم بشکنم و دست بچه شان را هم قطع کنم. ‌این راه خیلی مؤثر تری برای اطلاع رسانی خواهد بود . . . من واقعا گوش او را در شیشه الکل می‌خواهم. بله واقعا می‌خواهم
مجبور کردن خویشان و دوستان به سکوت  
 انواع تاکتیک‌ها برای سعی در پنهان نگاه داشتن فرقه در برابر خویشان و دوستان کنجکاو یا کسانی که خیلی سؤال می‌کنند، به کار گرفته می‌شود. برای مثال، اگرخویشاوندان با دفاتر عمومی ‌یا رسانه‌ها تماس بگیرند، عضو خانواده آنان در فرقه اغلب نسبت به هرگونه تماس بعدی با خانواده منع می‌گردد. معلوم شده است که اعضای جوانتر فرقه برای والدین یا پدر بزرگ و مادر بزرگ خود با عباراتی همچون: «من متأسفم که می‌شنوم شما با‌ایستگاه رادیو تماس گرفته‌اید، ولی چون چنین کاری را انجام داده‌اید، دیگر برایتان نامه نخواهـم نوشت»، نامه ارسال کرده‌اند.
همچنین معروف است که بسیاری گروه‌ها اعضای خود را ـ چنانچه خویشاوندان جویای وضعیت آنان گشته، به هر ترتیب نسبت به گروه برخورد منفی داشته‌اند، یا با مطبوعات، مقامات، یا محققان صحبت کرده باشند، به خارج از منطقه،‌ایالت، یا حتی کشور فرستاده‌اند. اگر شخص مربوطه در فرقه از طرف اقوام خود اطلاعاتی در خصوص فرقه به دست آورده باشد، باز هم عضو یاد شده معمولا از معرض دید جابه‌جا شده، خانواده‌ای که دید منفی نسبت به فرقه داشته است، از دفاتر فرقه دور نگاه داشته می‌شود. ‌این البته جلوی برخی خانواده‌ها را در خصوص‌اینکه با موفقیت فرقه‌ها را در رسانه‌ها افشا و جلوی مقر‌های آنها را به منظور دسترسی به اقوام خود در فرقه سد کنند، نگرفته است.
زنی که برای دخترش در یک فرقه کاهنی بین المللی نامه نوشته بود، در عوض و در نهایت تعجب، نامه زیر را از غریبه‌ای دریافت نمود:
به طور اتفاقی نامه شما به دستم رسید که در حقیقت برای باربارا فرستاده بودید. در ‌این لحظه محل دقیق او را نمی‌دانم ، ولی خیلی زود خواهم فهمید و مطمئن خواهم شد که نامه تان را دریافت نماید . . . آخرین باری که از وی خبر داشتم، در نپال ـ که کشوری در همسایگی هندوستان است ـ بود. تا به حال، وی قطعا باید به کشور دیگری رفته باشد. شما می‌توانید با من در ارتباط باشید، و من پیگیری می‌کنم تا شما گه‌گاه از کار او با خبر شوید. با وجود این، اگر مایلید کاری خوب و قشنگ انجام دهید، می‌توانید برای ما از بیسکویت‌های مخصوص کریسمس خودتان همراه با یک چک کمک مالی بفرستید. من مطمئن هستم که اگر‌ این را به باربارا بگویم، او به قدری خوشحال خواهد شد که گویی خودش بیسکویت‌ها را گرفته است.
آزار و اذیت فوق العاده
یک بار، زمانی که برای سخنرانی در "مجلس اعیان بریتانیا" دعوت شده بودم، در فرودگاه لندن بازداشت شدم، زیرا که فرد مزاحمی به مقامات گمرک اطلاع داده بود که من یک تروریست ارتش جمهوری خواه ‌ایرلند (IRA) هستم! موضوع خیلی زود حل و فصل شد، ولی شاید‌ این نمونه تصویری از نوع زندگی کسانی که سعی می‌کنند عموم مردم را در خصوص فرقه‌ها مطلع نمایند، به دست بدهد.
زمانی که هنوز در لندن بودم، برای سخنرانی در یک کلیسا دعوت شدم. وقتی شروع به صحبت کردم، مردی که بیشتر شبیه به قاصدی بود که حامل تلگرامی ‌است، در وسط کلیسا به طرف من در حالی‌که سطل بزرگی در دست داشت دوید و برای بردن آبروی من شروع به خواندن اشعار مستهجن کرد. او بعدا در مقابل مقامات اعتراف نمود و مشخص کرد که کدام فرقه به او برای ‌این کار پول پرداخت کرده است
 یک‌ بار، زمانی که من با دو عضو سابق فرقه که علیه فرقه مربوطه شکایت کرده بودند مصاحبه‌هایی انجام می‌دادم، هر روز صبح یک موش صحرایی قهوه‌ای بزرگ مرده ـ که یک چوب آب نبات در قلبش فرو شده بود ـ بر روی پله‌های درب ورودی خانه، پیش از آنكه اعضای سابق مذکور مراجعه كنند، گذاشته می‌شد. بی شک، ‌این کار به این جهت انجام می‌پذیرفت که به من و همچنین آنان خاطر نشان شود که ما همگی «موش صحرائی» هستیم. در همان دوران، یک روز بیش از بیست موش صحرایی بزرگ قهوه‌ای ـ که البته‌ این بار زنده بودند ـ در خانه من رها شدند. من گمان می‌کنم که فرقه مربوطه می‌خواسته است موش‌های صحرایی در خانه من پخش شوند، ولی از آنجا که موش‌ها در مجرای منتهی به اتاق زیر شیروانی گذاشته شده بودند، لذا یک گله موش در اتاق زیر شیروانی آنقدر‌این طرف و آن طرف دویدند تا همه آنها را گرفتند و بیرون بردند.
من یک بار در یک کیس حقوقی که در آن هیأت منصفه به یک عضو سابق فرقه حکــم پرداخت غرامت چند میلیون دلاری علیه فرقه مربوطه را داده بود، شهادت دادم. شهادت من بیان می‌کرد که چگونه عملکرد فرقه و نحوه رفتار با مرد یاد شده، آنقدر برایش در طی آن مدت زمان خرد کننده و دارای عواقب تخریبی بوده است که او بیمار روانی شده است. فردای روزی که هیأت منصفه حکم خود را صادر کرد، فرقه شروع به اقدام برای اقامه شکایتی مغرضانه به خاطر برخی اتهامات ساختگی علیه مرد مذکور، وکیل وی، و متخصصانی که برای او شهادت داده بودند کرد، که صرفا برای اذیت و آزار و گذاشتن هزینه سنگین بر روی دست همه ما بود. البته، کیس آنان پس از گذشت سالها توسط قاضی ای در جنوب کالیفرنیا کنار گذاشته شد.

متخصصان بهداشت و درمان
«سارا»، یک پیراپزشک (کمک پزشک) تجربی، درگیر فرقه کوچکی در کالیفرنیـا شد.
در آن فرقه، رهبر «تجارب ماراتونی» بسیاری را به اجرا در می‌آورد، که معمولا روزهای جمعه عصر شروع شده و تا یکشنبه ادامه می‌یافت. در طی‌این تجارب، رهبر و پیروانش از همه سنین در برابر یک بوفه مملو از مشروبات الکلی، ماریجوانا (ماریوانا) ، کوکائین، و آمفتامین، با خواب بسیار کم، دلی از عزا در می‌آوردند. رهبر حلقه‌ای از به اصطلاح زنان و همسران داشت، و وقتی او کارش با زنانش در اقامتگاه خصوصی اش در طی‌این جلسات تمام می‌شد، غالبا نسبت به آنها در بازی‌های جنسی‌اش با خشونت رفتار می‌کرد.
سارا در‌این حلقه همسران نبود، ولی بعد از ‌این برنامه‌ها جهت مداوای کبودی‌ها و سایر صدماتی که به زنان وارد شده بود، فراخوانده می‌شد. اگر چه برخی نیاز به مداوای پزشکی جدی تری داشتند، ولی به محل استقرار فرقه برگردانده می‌شدند. بعد از ترک گروه، سارا دچار افسردگی شد و عمیقا خود را به خاطر نداشتن شجاعت یا عدم حساسیت اخلاقی جهت ترک زودتر یا اقدام به کمک به سایر زنان برای خلاصی از‌ این سوء رفتار، سرزنش می‌کرد. او مدام با خود تکرار می‌کرد: «من آنها را مداوا می‌کردم تا بتوانند بیشتر بمانند».

متخصصان بهداشت و درمان
«جیم جونز» در جونزتاون تعدادی مختصص پزشکی داشت که شامل لاری شاخت یک پزشک جوان، و چندین پرستار می‌شد. میزان زیادی دارو از سان فرانسیسکو برای استفاده در «واحد مراقبت‌های گسترده» فرقه؛ جایی که قانون شکنان فرقه یا کسانی که می‌خواستند جدا شوند در آنجا محبوس و سپس رام می‌شدند، فراهم می‌گردید. شاخت و پرستاران «معبد خلقها» از دارو برای تنبیه، ارعاب و کنترل پیروان جونز استفاده می‌کردند. دکتر شاخت و پرستاران جونزتاون در مقابل میز ‌ایستاده، سیانور پتاسیم آماده می‌کردند که برای افزودن به نوشابه و یا پر کردن سرنگ‌ها جهت کشتن پیروان استفاده می‌شد. دکتر و پرستاران نیز جان خود را در‌این کشتار از دست دادند. بعد از مرگ‌هایی که در آنجا اتفاق افتاد، یک محقق بیش از یازده هزار دوز تورازین، یک آرامبخش بسیار قوی، و میزان درخور توجهی کوالود، دمرال، والیوم، و مورفین در آنجا یافت. پرسنل درمانی جونز به نظر می‌رسد که بعد از دکترهای آلمان نازی در اردوگاههای مرگ جنگ جهانی دوم در رده بعدی قرار می‌گرفتند که تعهدات اخلاقی خود را در برابر مقدم شمردن حیات و کمک به بیماران کنار گذاشته بودند.

نجات کودکان
. من با تعدادی از اعضای سابق فرقه معبد خلقها، که به دلیل‌اینکه زمانی‌که شب نهایی سفید ـ شبی که جونز از کل فرقه خواست تا آماده خودکشی شوند ‌ـ فرا رسید، یا در جونز تاون در گویان بودند و یا به ‌ایالات متحده بازگشته بودند و زنده ماندند، مصاحبه یا مشاوره کرده ام. برای آنان و برای بستگانی که خانواده خود را در آنجا از دست دادند، خاطرات مربوطه دردناک است. همه ساله،‌ این خانواده‌ها از عموم درخواست می‌کنند تا با واقعیت فرقه‌ها روبه‌رو شوند، و آنها در حالی‌که برایشان رشد فرقه‌ها به معما بدل شده است، شاهدند که هزاران پدر و فرزند هنوز در اسارت هستند.
در آخرین مراسم یادبود جونز تاون زوج جالبی شرکت کرده بودند: استفان جونز، پسر جیم جونز، و پاتریشیا رایان، دختر نماینده کنگره آمریکا که به فرمان جونز در فرودگاه محلی پورت کایتوما کشته شد.‌این دو جوان به‌این امید با یکدیگر دیدار کردند که دیگر اتفاقی مثل جونزتاون نیفتد. آنها هر دو در قلبشان می‌دانند که‌این واقعه می‌تواند بارها و بارها تکرار شود.
در مراسم یادبودی، دختری که نجات یافته بود، درباره دوستش که کشته شد صحبت کرد.‌این دختر گفت که دوست او نمی‌دانست که دنیای خارج از فرقه چگونه است، ولی گاهی در خصوص آن صحبت می‌کرد و می‌گفت: «فقط برای یک روز مایلم بدانم که جهان خارج از فرقه چگونه است.» او می‌خواست‌این شانس را داشته باشد، ولی هرگز آن را به دست نیاورد. او راهی برای خروج از فرقه نداشت، زیرا هیچ كسی را برای مراجعه و درخواست کمک نداشت.
برآورد شده است که هزاران بچه کوچک در فرقه‌ها هستند و فقط پنج هزار بچه و نوجوان در فرقه‌ای که از‌ایالات متحده برای استقرار در اروپا و جاهای دیگر عزیمت کرد، وجود دارند. بنیاد تونی و سوزان آلاموبه تبلیغات ملی خود شناخته می‌شود که از زنان باردار می‌خواستند تا بچه‌های خود را به بنیاد بدهند تا به جای ‌اینکه سقط شوند، زنده بمانند و رشد کنند.
بچه‌های جونزتاون
. از 912 عضو فرقه معبد خلق‌ها که مردند، 276 نفر بچه بودند. در مقر فرقه در جنگل‌های گویان، بچه‌ها به لحاظ فیزیکی در شرایطی فشرده زندگی می‌کردند؛ به طوری که یاد آور وضعیت بردگان در کشتی‌های قدیمی‌ بود. غذا به سختی قابل خوردن و مراقبت‌های پزشکی و لباس غیر کافی بود. بچه‌ها از والدین و خواهر و برادر خود جدا شده بودند و تحت مراقبت مربیان و معلمان کودکستان و والدین مشخص شده قرار داشتند، که آنها را در گروه‌های حدود دوازده نفره هدایت می‌کردند. .
بچه‌ها اجازه داشتند فقط به صورت خیلی مختصر در شب والدین خود را ببینند، چرا که می‌بایست در عوض توجه خود را به جونز و همسرش معطوف نمایند و به آنها به صورت پدر و مادر نگاه کنند. بچه‌ها برای جاسوسی علیه پدر و مادر خود جایزه می‌گرفتند.
کسانی که بالای سن شش سال داشتند، لازم بود «خدمت عمومی» انجام دهند؛ کار سخت شامل کار در منطقه جنگلی و احداث ساختمان از 7 صبح تا 6 بعد از ظهر در درجه حرارتی در حد 100 درجه فارنهایت بود. نوجوانان بیش از نیمی‌از کارهای ساختمانی سنگین را در جونزتاون انجام دادند.
به عنوان تنبیه، بچه‌ها به داخل چاهی تاریک ‌انداخته می‌شدند و از قبل به آنها گفته می‌شد که در آنجا مارهای سمی‌در انتظارشان هستند.آنها در یک جعبه چوبی به‌اندازه‌های شش فوت در سه فوت در چهار فوت برای هفته‌ها در نوبتهای مختلف ‌انداخته می‌شدند. دندانهای آنها بر اثر کتک زدن در انظار عمومی‌ شکسته می‌شد، وادار می‌شدند تا سوراخی بکنند و مجددا آن را پر کنند، و در یک زیرزمین کوچک حبس می‌شدند. جونز اغلب به تماشای کتک زدن بچه‌ها توسط گاردهای امنیتی با سوئیچ، کمربند و چوب بلند مشغول می‌شد.
بچه‌های فرقه معبد خلق‌ها پیوسته مورد سوء استفاده جنسی قرار می‌گرفتند. در حالی ‌که گروه هنوز در کالیفرنیا بود، دختران نوجوان در سنین پانزده سال مجبور بودند با افراد با نفوذی که جونز تعیین می‌کرد روابط جنسی برقرار نمایند. یک مربی کودکان در جونزتاون دارای سوابق سوء استفاده از کودکان بود، و جونز خودش به برخی از بچه‌ها تجاوز می‌كرد. اگر شوهران و همسرانشان در حالی‌که به طور خصوصی در طی یک دیدار صحبت می‌کردند گیر می‌افتادند، دختران آنان مجبور می‌شدند تا در ملأ عام به خود ارضایی بپردازند یا با کسی که خانواده از او خوشش نمی‌آمد، در برابر تمامی‌اهالی جونزتاون از بزرگ و کوچک رابطه جنسی برقرار نمایند.
جونز به کودکان داروهای قوی روان گردان می‌داد. آنها همچنین سوژه ترور مراسم خودکشی جمعی 42 نفره بودند. تا آخرین نوبت؛ یعنی شب سفید نهایی، آنها هرگز نمی‌دانستند که مراسم یک تمرین است و یا ‌اینکه واقعی است.
جونز در حال کشیدن نقشه پایان دادن به فرقه به صورت قتل- خودکشی، حداقل پنج سال قبل از رخ دادن آن بود. در سال1973، او به عضو فرقه گریس استون گفت: «همه خواهند مرد، به غیر از من البته، من لازم است که برای اعتقادمان به تجمیع کنار بمانم و توضیح بدهم که چرا ‌این کار را کردیم.» جونز به یک عضو نوجوان به نام لیندا میتل گفت: «ما همه خودکشی خواهیم کرد، اول بچه‌ها را می‌کشیم، سپس خودمان را». در اواخر سال 1975، جونز برنامه‌های خودکشی شب سفید را شروع کرد که در آن به اعضا نوشیدنی داده می‌شد و گفته می‌شد که مسموم شده‌اند و ظرف چند دقیقه خواهند مرد. نگهبانان در اطراف بودند و هیچ کس نمی‌توانست محل را ترک کند.‌این برنامه‌ها در سان فرانسیسکو شروع شد و در گویان ادامه یافت.
پایان قسمت اول

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر